۲
او روضه خوان است، بيشتر مردم او را مى شناسند، او در تهران زندگى مى كند، به كسب معرفت مى پردازد، در اين زمينه، چند كتاب مى خواند، مى خواهد در اين مسير رشد كند، مدّتى مى گذرد ولى احساس مى كند به آن چيزى كه مى خواهد نرسيده است، به جستجوى خود ادامه مى دهد، يكى از دوستانش به او مى گويد كه براى گمشده خود بايد به قم سفر كنى و با "آيت الله بهجت" ديدار كنى و از او راهنمايى بخواهى. آيت الله بهجت يكى از مراجع تقليد است و در قم زندگى مى كند و علاقمندان زيادى دارد.
اين سخن را مى پذيرد، برنامه ريزى مى كند و به قم مى آيد، پس از زيارت حضرت معصومه(عليها السلام) به مسجدى مى رود كه آيت الله بهجت در آنجا نماز مى خواند. مسجد خيلى شلوغ است، جمعيّت زيادى به آنجا آمده اند، نماز كه تمام مى شود، مردم گرداگرد آيت الله جمع مى شوند، او منتظر مى ماند تا مقدارى خلوت شود، مدتى مى گذرد، ديگر وقت آن است كه جلو برود، او روضه خوان مشهورى است. مردم او را مى شناسند براى همين اجازه مى دهند او جلو بيايد و كنار سجّاده آيت الله بهجت مى نشيند، سلام مى كند، پاسخ مى شنود، پس سوال خود را چنين مطرح مى كند: "من براى كسب معرفت چه كار بايد بكنم؟".
آيت الله كه او را مى شناسد به او مى گويد: "عزيزم! چرا قدر آنچه را دارى ندارى؟ وقتى يك روضه مى خوانى و خدا آن را قبول مى كند تو تا عرش خدا بالا رفته اى! ديگر چه سير و سلوكى از اين بهتر؟".
اين سخن او را از خوابِ غفلت بيدار مى كند، پس تشكر مى كند و سپس به گوشه اى از مسجد مى رود و سر به سجده مى گذارد و خدا را به خاطر اين نعمتى كه به او داده است شكر مى كند. او ديگر مى فهمد كه روضه خوانى، بهترين شيوه عرفان است و برترين راه سير و سلوك است. او هرگز اين نكته را از ياد نمى برد.