۸
همه تو را مى شناسند، تو "آيت الله بروجردى" هستى، دچار درد چشم شده اى، پزشكان زيادى تلاش كردند اين بيمارى تو را برطرف كنند، اما موفق نشدند، روز به روز، درد چشم تو بيشتر مى شود و ديگر توانايى مطالعه ندارى.
ماه محرّم فرا مى رسد، روز عاشورا كه مى شود هنوز آن بيمارى را دارى، با اين حال در مجلس عزادارى شركت مى كنى، پيراهن، قبا و عباى سياه به تن مى كنى، دسته اى از عزاداران را مى بينى كه مقدارى گِل به سر و روى خود ماليده اند، نزديك مى شوى و مقابل يكى از افراد آن دسته مى ايستى و مقدار كمى از گِل را از روى سرش بر مى دارى و به چشم خود مى مالى، تو باور دارى كه عزادار امام حسين(عليه السلام) نزد خدا آبرو دارد و اين گِل مى تواند تو را شفا بدهد، ناگهان احساس آرامش مى كنى و آن درد فروكش مى كند و اثرى از آن بيمارى باقى نمى ماند.
تو به بركت آن گِل تا آخر عمر نياز به عينك پيدا نمى كنى، به نود سالگى هم كه مى رسى به راحتى مطالعه مى كنى، پزشكان متخصص چشم از اين امر تعجب مى كنند، چگونه است كه چشم تو با اين سن و سال، آن قدر بينا است كه حتّى كتاب هايى را كه به خط ريز است مطالعه مى كنى. اين به بركت همان گِل عزادار امام حسين(عليه السلام) است.