من بايد نام و ياد تو را زنده كنم، نبايد گرفتار غفلت بشوم، بايد كارى كنم كه دوستان و اطرافيانم به تو توجه پيدا كنند، چقدر زيباست كه در شبانه روز، لحظاتى براى خلوت با تو قرار بدهم، با تو سخن بگويم و درددل كنم.
به راستى قطب نماى دل من، كجا را نشان مى دهد؟ زندگى من چه سمت و سويى دارد؟
بارها شنيده ام كه تو "قطب جهان" هستى! بايد فكر كنم كه آيا قطب نماى دلم، تو را نشان مى دهد؟
بايد دل را به عشق تو پيوند بزنم و از غير تو دورى كنم، بايد زندگى ام، رنگ تو را داشته باشد و همواره ياد تو را بر دل هاى ديگران پيوند زنم.
كسى كه عاشق مى شود وقتى نام معشوقش را مى شنود، ناخودآگاه قلبش از شوق به تپش مى افتد، اين نشانه عشق است، كاش من هم وقتى نام تو را مى شنيدم، اين گونه قلبم به تپش مى افتاد و همه وجودم، شوق ديدار تو مى شد. كاش ضربان قلبم، نداى "يا مهدى" مى گفت.
كاش به اين باور مى رسيدم كه زندگى بدون تو، مرگ است و مرگ بدون معرفت تو، مرگ جاهليّت است.
به ياد دارم كه چقدر براى حاجت هاى خودم به درگاه خدا گريه كردم، از سوز دل دعا كردم، امّا به راستى آيا يك بار اين گونه براى آمدنت، گريه كردم، اشك ريخته و دعا كرده ام؟
چرا فراموش كرده ام كه تو هم صاحبِ زمان هستى و هم صاحب مكان! زمين و زمان به اذن خدا در اختيار توست. تو حجّت خدا هستى و خدا به تو قدرتى بى نظير داده است و تو تسليم امر خدايى، هر زمان كه او به تو اجازه بدهد از اين قدرت براى پايان دادن به ظلم، بهره خواهى گرفت.
* * *
قرآن در سوره انفال، آيه 24 مى گويد: "اى مؤمنان! وقتى خدا و پيامبر شما را به سوى چيزى فرا مى خوانند كه به شما زندگى مى بخشد، پس آنها را اجابت كنيد".
من بايد فكر كنم، خدا و پيامبر مرا به چه چيزى فرا مى خوانند، چه چيزى باعث زندگى واقعى مى شود؟ آيا خوردن و آشاميدن و بهره بردن از لذّت هاى حيوانى، معناى زندگانى است؟ زنده بودن، يك حركت افقى است، از گهواره تا گور، امّا زندگى يك حركت عمودى است، از زمين تا اوج آسمان ها!
آقاى من! مولاى من!
اين ولايت و محبّت شماست كه معناى زندگى واقعى است، كسى كه از ولايت شما بهره اى ندارد، زنده است، امّا از حقيقت زندگى به دور است، قلب او مرده است، زيرا با حجّت خدا ارتباط ندارد، خدا مرا به سوى ولايت تو فرا مى خواند تا در غوغاى روزگار، تباه نشوم و عشق اين دنيا، مرا نابود نكند.
[2]