کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل هفده

     فصل هفده


    شيعه دو سرمايه بزرگ دارد: "عاشورا، انتظار". دشمنان شيعه از اين دو سرمايه، هراس عجيبى دارند و در فكر آن هستند اين دو باور را از بين ببرند يا آن دو را به انحراف بكشانند.
    دشمنان وقتى مى خواهند جلسه اى براى خودشان بگيرند، بايد چقدر پول خرج تبليغات كنند و چقدر برنامه ريزى كنند تا بتوانند جمعيّتى را گرد هم جمع كنند، ولى شيعيان با يك "ياحسين" دور هم جمع مى شوند و با يك استكان چاى هم پذيرايى مى شوند و با يك قطره اشك، باورهاى خود را محكم مى كنند و با ايمانى قوى تر مجلس را ترك مى كنند. شيعيان از گريه بر حسين(عليه السلام)روحيه مى گيرند، آنان با ياد تو كه مولاى آنان هستى، سراسر اميد مى شوند و به آينده اى زيبا فكر مى كنند.
    آرى، دشمنان از عاشورا و از نام تو مى هراسند، زيرا نام و ياد تو، به شيعيان اميد مى دهد و افكار آنان را شكوفا مى سازد.
    تا زمانى كه ياد تو در جامعه زنده باشد، دشمنان نمى توانند به اهداف خود برسند، آنان تلاش زيادى مى كنند جوانان را به سوى خود بكشانند، امّا وقتى عاشورا فرا مى رسد، جوان شيعه براى حسين(عليه السلام)اشك مى ريزد، او بر سر و سينه مى زند و براى ظهور تو دعا مى كند، اينجاست كه او بار ديگر به اصل خود باز مى گردد، از گذشته درس مى گيرد، تاريخ را در جلو چشم خود مى بيند، او گريه مى كند.
    گريه جوان شيعه در روز عاشورا چه معنا و پيامى دارد؟ او مصيبت جدا شدن از امام را درك كرده است، او مردم كوفه را نكوهش مى كند كه چرا امام خود را تنها گذاشتند و سپس به اين نتيجه مى رسد كه نبايد تو را تنها بگذارد، شايد او اين سخن را به زبان نياورد، امّا معناى آن را با تمام وجود حس مى كند.
    او از كربلا به انتظار مى رسد، او با اشك چشم خود، فرياد اعتراض برمى آورد كه نبايد امام زمان را تنها گذاشت، او با اشك، باورهاى خود را آبيارى مى كند.
    اينجاست كه وظيفه اهل سخن سنگين مى شود، كسانى كه براى مردم سخنرانى مى كنند، بايد بيشتر درباره پيام اصلى عاشورا سخن بگويند، اهل قلم بايد بيشتر درباره آن بنويسند، هر جا كه مجلس عزاى امام حسين(عليه السلام)برگزار مى شود، بايد بيشتر از تو سخن گفت، بايد اين پيامى كه در قلب هاى همه است به زبان آيد، آشكار شود تا همه يك صدا و يك زبان براى ظهور تو دعا كنند.

    * * *


    در اينجا مى خواهم خاطره اى را نقل كنم، سى سال از آن زمانى كه من وارد حوزه علميّه شدم، مى گذرد، جوانى خود را صرف تحصيل علوم دينى نمودم. اگر كسى از من مى پرسيد چرا وارد حوزه علميه شدى، به او مى گفتم: "مى خواهم نوكرى امام عصر را بنمايم".
    سال ها گذشت، من همچنان درس مى خواندم، با علوم مختلف اسلامى آشنا شدم و در بعضى از آن ها، كتاب به زبان عربى نوشتم.
    روزى از روزها به ديدار بزرگى رفتم، به او گفتم: چگونه بفهمم در خواب غفلت هستم يا نه؟ او به من نگاهى كرد و گفت: "اگر براى امام زمان خود كارى مى كنى، سخنى مى گويى، قدمى برمى دارى، كتابى مى نويسى، اگر به ظهور او، كمك مى كنى بدان كه بيدارى، ولى اگر اين طور نيستى بدان كه در خواب غفلتى هر چند علم فراوان داشته باشى".
    آن روز، سخن او مرا به فكر فرو برد، در آن سكوت، خيلى با خودم سخن گفتم، من خود را سرباز تو مى دانستم، ولى چقدر به ياد تو بودم؟ چقدر رنگ و بوى تو را داشتم! مدال نوكرى تو را به گردن انداخته ام، مردم مرا به اين عنوان مى بينند، امّا من چقدر از تو سخن مى گويم؟ چقدر دل هاى مردم را به تو پيوند مى زنم؟ من چه خدمتى به نام و ياد تو كرده ام؟ آيا تسلّط بر علوم اسلامى، همه وظيفه من بود؟ مگر اساس دين، محبّت و ولايت تو نيست، من چقدر براى اين اساس دين، تلاش كرده ام؟ وجود من در جامعه، چقدر يادآور مولاى من است؟
    آن روز، اين سؤالات من، بى جواب ماند، جواب آن سؤالات مهم نبود، مهم اين بود كه آن سؤالات، مسير زندگى مرا عوض كرد. آن روز، من شرمنده تو شدم، تلاش كردم قدمى هر چند كوچك در راه تو بردارم.
    تو هر روز، منتظر يارى شيعيانت هستى، مى دانى چه كسى با اخلاص از تو سخن مى گويد، اگر عملى با اخلاص همراه نباشد، باعث خشنودى تو نمى شود، از تو مى خواهم به من كمك كنى تا كارهايم با اخلاص همراه شود.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۷: از كتاب ياد غريب نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن