کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل هفت

      فصل هفت


    من به اين دنيا آمده ام تا به كمال برسم. خدايى كه مرا آفريده، مرا براى كمال بيشتر به اين دنيا آورده است، او براى من برنامه دارد، من بايد از آن راضى و خشنود باشم، از نااميدى و نفرت سخن نگويم، بايد در سختى ها هم به رضاى او، راضى باشم و با او انس بگيرم و او را دوست داشته باشم.
    من بايد نگاه خود را به زندگى تغيير دهم، بايد بدانم براى چه به اينجا آمده ام.
    اگر به جواب اين سؤال دست يابم، زندگى را زيبا مى بينم و در اوج سختى ها و بلا هم شكر خدا مى گويم و از آن لذت مى برم.
    من بايد راز كربلا را بيابم! براى حسين(عليه السلام) گريستم، امّا افسوس ندانستم راه حسين(عليه السلام)چه بود و او مرا به كدامين زندگى فراخواند...

    * * *


    عصر عاشورا بود و حسين(عليه السلام) در ميدان ايستاد، جگر او از تشنگى مى سوخت، همه ياران و عزيزانش شهيد شده بودند و اكنون او آماده شهادت بود، او به قلب لشكر هجوم برد... ساعتى بعد، هجوم تير و سنگ و نيزه باريدن گرفت و تيرها بر بدنش نشست.
    سنگى بر پيشانى او اصابت كرد و خون از پيشانى او جارى شد و سپس تيرى بر قلب او نشست.
    صداى او در دشت كربلا پيچيد: "من به رضاى خدا راضى هستم."[2]
    حسين(عليه السلام) در آن كارزار چه مى ديد كه ميان آن همه سختى، اين گونه با خدا سخن مى گفت؟
    من شيعه حسين(عليه السلام) هستم و اين راز سخن او را نفهميدم... حسين(عليه السلام)در اوج قلّه بلا ايستاد و اين گونه فرياد عشق برآورد.

    * * *


    مى خواهم از زينب(عليها السلام) سخن بگويم، من زينب را چگونه شناخته ام؟ وقتى حوادث روز دوازدهم محرّم سال 61 را مى خوانم، مى بينم كه او را اسير كردند و به شهر كوفه بردند. ابن زياد فرماندار كوفه بود و از پيروزى خود سرمست شده بود. او به زينب(عليها السلام) مى گويد: "اى زينب! ديدى كه چگونه برادرت كشته شد؟ ديدى كه چگونه پسرت و همه عزيزانت كشته شدند؟" ابن زياد منتظر بود تا صداى گريه و شيون زينب بلند شود; امّا زينب(عليها السلام)فرياد برآورد: "من در كربلا جز زيبايى نديدم."[3]
    تاريخ براى هميشه، مات و مبهوت اين جمله زينب است. زينب معمّاى بزرگ تاريخ است، او در اوج قلّه بلا ايستاد و جز زيبايى نديد!
    و چقدر او ميان دوستانش غريب مانده است، دوستانش او را با گريه و ناله مى شناسند; امّا زينب(عليها السلام) در آن روز، خود را مظهر زيبابينى، معرّفى كرد.
    من بايد از حسين و زينب(عليهما السلام) درس بگيرم، بايد پيرو آنان باشم و فكر كنم كه آنان چگونه به زندگى نگاه مى كردند كه اين گونه سخن مى گفتند. هركس اين راز را كشف كند، پيام بزرگ عاشورا را درك كرده است.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۷: از كتاب پنجره اول نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن