کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل سى وهفت

      فصل سى وهفت


    وقتى دردِ جامعه را مى فهمم، چه مى كنم؟ آيا دچار نااميدى مى شوم و به خلوت خود مى روم و دست به هيچ كارى نمى زنم؟ وقتى توفان غم ها و دردها سراغم مى آيد، دست روى دست مى گذارم؟
    هرگز!
    اگر خدا دل مرا وسعت بخشيده باشد، از اين دردها و غم ها نمى هراسم، بلكه از اين حس درد و غم، بهره مى برم. غم و درد، انرژى اى متراكم در وجود من مى شود و من مى توانم كارهاى بزرگ انجام دهم.
    چقدر انسان عجيب است! دردها و غم ها كه مى آيند، يكى را نااميد مى كند و ديگرى را به هيجان مى آورد تا قدمى بزرگ بردارد.
    كسى كه كوچك است، هنگام غم و درد، دست از آرمان خود برمى دارد; امّا كسى كه روحى بزرگ دارد، آرمانى بزرگ تر انتخاب مى كند و به جنگ سياهى ها مى رود.

    * * *


    هنر آن است كه از دردها، بهره بردارى كنم و به مقام شكر برسم.
    دردها و غم ها به سوى من هجوم مى آورند تا مرا از پاى درآورند و نااميد كنند، من يكى از اين سه كار را مى توانم انجام دهم:
    1. نااميد و سپس بى تفاوت شوم;
    2. صبر كنم و اين سختى ها را تحمّل نمايم;
    3. از اين شرايط بهتر بهره ببرم و شكر آن را به جا آورم.
    لحظه اى فكر مى كنم، وقتى درد و غم ها براى من زمينه رشد و كمال است و انرژى مرا متراكم مى كند تا آرمانى بزرگ تر انتخاب كنم، ديگر تسليت را براى چه مى خواهم؟

    * * *


    وقتى غم و رنج، مرا رشد مى دهد، پس چرا منتظر باشم كه ديگران به من تسليت بگويند؟
    من بايد خوشحال هم باشم، كسى كه مى خواهد به قدرت بيشترى برسد، از برداشتن وزنه هاى سنگين، خسته نمى شود; زيرا اين وزنه هاى سنگين است كه به او قدرت مى دهد.
    اگر من به داغ عزيزى گرفتار شدم، چرا بايد بنشينم تا ديگران به من تسليت بگويند؟ من بايد برخيزم و به مقام شكر برسم، من بايد اين وزنه را بردارم و قدرت روحى بيشترى كسب كنم، اين زمينه اى براى رشد من است.
    وقتى آگاهى من رشد كند، همراه درد و رنج، راحتى را مى بينم. من از درد، درس مى گيرم و به جاى بى تابى، شكر مى كنم و از شرايط موجود، بهره بردارى مى كنم.

    * * *


    براى عيادت يكى از دوستان خود به بيمارستان رفته بودم، او مدّتى دچار ناراحتى گوارشى شده بود و درد زيادى را تحمّل كرده بود، وقتى كنار او نشسته بودم، پرستار نزد او آمد و گفت: "دكتر قبول كرد شما را جراحى كند".
    اينجا بود كه اشك شوق از چشمان دوست من، جارى شد و گفت: "خدا پدر و مادرش را رحمت كند، خدا به او خير دنيا و آخرت را بدهد."
    وقتى من اشك شوق را در چشمان او ديدم به فكر فرورفتم كه دوست من چه مى گويد؟!
    دكتر مى خواهد چاقو دست بگيرد و شكم او را پاره كند، امّا او اشك شوق مى ريزد!
    چرا او اعتراض نمى كند؟ چرا او از دكتر تشكّر مى كند؟
    وقتى من فهميدم كه آن دكتر، بسيار حاذق است و به هركس نوبت جراحى نمى دهد، وقتى فهميدم كه دوستم به چند دكتر مراجعه كرده و كسى علّت دردِ او را نفهميده، وقتى فهميدم كه اين دكتر توانسته بيمارى او را تشخيص دهد و اكنون موافقت كرده است او را جراحى كند، علّت خوشحالى دوستم را فهميدم.
    دوست من به استقبال دردِ جراحى رفت! او از دكتر تشكّر كرد، او ديگر دردِ جراحى را نمى ديد، بلكه شفاى خود را مى ديد. او در اين درد، راحتى را مى ديد!
    آن روز من به فكر فرورفتم، من اسير دنياىِ فانى شده و به آن دل بسته ام، خدا اين بيمارى مرا تشخيص مى دهد و براى من، بلايى مى فرستد تا من درمان شوم، آيا من اعتراض مى كنم يا شكيبايى مىورزم و شكر مى كنم؟
    خوشا به حال كسى كه به مقام شكر رسيده باشد، "شكر بر بلا"! او در اين دنيا به آرامش واقعى رسيده است.

    * * *


    من نبايد به دنيا دل ببندم، من براى ماندن نيامده ام، اگر بمانم، نابود مى شوم. من بايد مانند آب جارى باشم، بايد راه را ادامه بدهم، اين ضربه هاى بلاست كه مرا از عشق ها و بت ها جدا مى كند، من به اين ضربه ها نياز دارم.
    من از سختى ها رنج مى برم و از بلاها درد مى كشم; زيرا خود و خدا را نشناخته ام. وقتى من بفهمم يك مسافر هستم و آماده ام تا بروم، دنيا را به گونه اى ديگر مى بينم و كمتر رنج مى برم.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۳۷: از كتاب پنجره اول نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن