کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل يازده

      فصل يازده


    "گناه نكن، اگر گناه كنى تو را در جهنّم مى سوزانم."
    خدايى كه من او را مى پرستم، خدايى است كه مى خواهد از بندگانش انتقام بگيرد و منتظر است تا اگر كسى گناهى كند، او را در آتش جهنّم اندازد.
    جهنّمى كه وقتى كسى در آن مى افتد، هفتاد سال طول مى كشد به آخر آن برسد.
    اوّلين بار كه نام خدا را شنيدم اين گونه بود: "اين كار را نكن كه خدا تو را در جهنّم مى سوزاند."
    اين اوّلين جمله اى بود كه من درباره خدا شنيدم. من در كودكى خدا را اين گونه شناختم; خدايى كه منتظر است من خطا كنم و مرا در آتش اندازد.
    من مى خواهم اين شناخت را كنار بگذارم و خدا را دوباره بشناسم.

    * * *


    كودك كه بودم، يك روز از بچّه همسايه، مقدارى بنزين گرفتم، سپس وارد خانه شدم تا كبريت بردارم و آتش بازى كنم. بوى بنزين همه جا پيچيده بود، من كبريت را برداشتم، پدر با عجله سراغم آمد و كبريت و شيشه بنزين را از دستم گرفت و گفت: "دارى چكار مى كنى؟"
    آن روز نمى دانستم بنزين چقدر خطر دارد، من مى خواستم آتش بازى كنم، اگر پدر مانع من نمى شد معلوم نبود زنده مى ماندم يا نه. در حقيقت، پدرم به من مهربانى كرد كه اين گونه از جا پريد و مرا از خطر بزرگى نجات داد. اگر من كبريت را روشن مى كردم، خودم را مى سوزاندم!
    اكنون سؤال مى كنم: گناه چيست؟
    گناه همان كبريت كشيدن است. خدا به من مى گويد: "گناه نكن وگرنه مى سوزى." نتيجه گناه، سوختن من است، آنجا كه من كبريت روشن مى كنم، خودم مى سوزم. خدا در بنزين خاصيّت شعلهور شدن را قرار داده است، اگر جرقّه اى كوچك به آن برسد، شعله اى سهمگين مى شود.
    من چقدر نادانم كه خيال مى كنم خدا مغرور است و هركس به سخن او گوش نكند او را در آتش جهنّم مى اندازد!

    * * *


    آتش، بنزين و اكسيژن را خدا آفريده است، او مرا آفريده و اگر با دست خودم آتش روشن كنم، بنزين شعله مى گيرد و مرا مى سوزاند، خدا به من مى گويد: "بنزين را اينجا آتش نزن، خودت مى سوزى."
    بنزين را خدا آفريده تا با آن هواپيماى غول پيكر به پرواز درآيد، خودرو حركت كند، بنزين بايد داخل موتور هواپيما يا موتور خودرو شعله گيرد نه روى دستِ من!
    غريزه شهوت براى بقاى نسل انسان است، اين غريزه بايد كنترل شود، انسان ها بايد در محدوده اى كه خدا گفته است به اين غريزه توجّه كنند و گرنه خودشان مى سوزند و نابود مى شوند. بى بندوبارىِ جنسى، چيزى جز آتش نابودى نيست و اين آتش، جامعه غربى امروز را دربرگرفته و در حال متلاشى كردن خانواده هاست.
    خدا هشدار مى دهد: "اى انسان! هشيار باش! نزديك آتش نشو! گناه همچون آتشى است كه تو را مى سوزاند!" خدا انسان را موجودى با اختيار آفريده و به او اختيار داده است تا راه خويش را انتخاب كند. خدا راه خوب و بد را به انسان نشان مى دهد، اين انسان است كه بايد انتخاب كند.
    وقتى انسان آزاد و با اختيار خلق شد، خدا بايد او را راهنمايى كند، بايد به او بگويد: "سعادت چيست، آتش و هلاكت چيست." خدا پيامبران را فرستاد، دين و قرآن را فرستاد تا راه از چاه مشخّص شود.
    خدا به انسان مى گويد: "اگر به گناه رو آوردى، خودت مى سوزى. نتيجه گناه تو در آخرت، چيزى جز آتش نيست. از آتش بترس و از آن دورى كن."

    * * *


    كدام خدا را مى پرستم؟ بگذار دو باور را درباره خدا بنويسم:
    باور اوّل: "خدا مغرور است و منتظر است تا من گناه كنم و مرا در آتش بسوزاند. خدا به من مى گويد: اگر گناه كنى تو را مى سوزانم." چنين خدايى را نمى توان دوست داشت و با او انس گرفت.
    باور دوم: "خدا مهربان است، او مى داند كه گناه يعنى آتش. او به من هشدار مى دهد و مى گويد: اگر گناه كنى مى سوزى، گرچه من بارها آتش را براى تو خاموش كرده ام، گناه نكن، گناه تو را مى سوزاند."
    خدا بارها آتش دامنِ مرا خاموش كرد; ولى باز هم من به سمت آتش رفتم. او از روى مهربانى مرا از آينده باخبر كرد; آينده اى كه من آن را نمى بينم. چنين خدايى را مى توان دوست داشت و با او انس گرفت. با اين باور، من هرگز دچار نااميدى نمى شوم.
    وقتى كودك بودم و بنزين و كبريت را در دست گرفتم، نمى دانستم چه حادثه اى در كمين است. من شعله هاى سهمگين بنزين را نديده بودم; امّا پدر اين را مى دانست، او از جا پريد و با خشم، كبريت را از دست من گرفت، خشم پدر جلوه اى از مهربانى و دلسوزى او بود.

    * * *


    وقتى من دل به دنيا مى بندم، سنگ و ديوار و خاك، بت من مى شود، طلا و جواهرات مرا جذب مى كند و من ارزش خويش را گم مى كنم، درحالى كه ارزش من از همه آنچه در جهان وجود دارد بالاتر است.
    به همين دليل وقتى از اين دنيا جدا مى شوم، دردِ جدايى مرا مى سوزاند، من از آتشى كه خودم آن را ساخته ام مى سوزم! من نه از بيگانه كه از خودم مى سوزم، من با دست هاى خودم به خودم صدمه مى زنم و آن دنيايى كه به آن دل بسته بودم، مايه عذاب من مى شود. وقتى از دنيا جدا مى شوم، اين شيفتگى به دنيا، وجود مرا مى سوزاند.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۱: از كتاب پنجره اول نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن