کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل دوازده

      فصل دوازده


    دين چيست؟
    اين كار را انجام بده، آن كار را انجام نده!
    اين دستورات، نشاط و شادمانى را از من مى گيرد، من مى خواهم راحت زندگى كنم، دستورات دين، دست و پاى مرا مى بندد، احساس خستگى مى كنم و مى خواهم هرطور شده از بار آن، شانه خالى كنم.
    چرا من دين را اين گونه يافته ام؟
    چون قدر خودم را نشناخته ام، فكر مى كنم به اينجا آمده ام تا تفريح كنم و خوش بگذرانم و سپس نابود شوم. وقتى آينده اى را باور ندارم، وقتى خيال مى كنم زندگى فقط اين دنيا است، دوست دارم از دنيا بيشتر بهره ببرم، غريزه خود را آزاد بگذارم، من دنيا را چراگاهى مى بينم و دين مرا محدود مى كند.
    امّا اگر خودم را از ملكوت بدانم و باور كنم چند روزى در اينجا مسافر هستم، آمده ام تا پخته شوم، عيب ها و نقص ها را از خود بزدايم و به ملكوت بازگردم، دستورات دين را دوست خواهم داشت.
    بايد بدانم هر عمل من با آينده من چه ارتباطى دارد و نتيجه هر كار من چيست. من به آينده ايمان دارم، مرگ را پايان هر چيز نمى دانم، من مرغ مهاجرى هستم كه به هجرت مى انديشم و در اين دنيا به راهنما نياز دارم.

    * * *


    كودك مى خواهد بازى كند، سيم برق را در دست مى گيرد، او نمى داند جريان برق چيست، كودك به فكر بازى خود است، پدر مى داند جريان برق قطع است; به همين دليل به او اجازه مى دهد بازى كند; امّا اگر او سراغ سيمى برود كه برق دارد، پدر بر سر او فرياد مى زند، كودك علّت رفتار پدر را نمى فهمد، با خود مى گويد: مگر اين سيم با آن سيم چه فرقى دارد؟ چرا پدر من اين قدر امر و نهى مى كند؟
    كودك با خود مى گويد: "سخن پدر دست و پاى مرا مى بندد"; امّا وقتى او بزرگ شود مى فهمد دست زدن به سيم برق، چقدر خطر دارد.
    خدا، من و اين جهان را آفريده است، او مى خواهد من در اينجا به كمال برسم و سپس به سوى ملكوت پرواز كنم و در آنجا به زندگى واقعى برسم، او بهشت جاودان را براى من مهيّا كرده و شرط رسيدن به بهشت اين است كه از آلودگى ها و خطرها حذر كنم، من خيلى چيزها را نمى دانم; امّا مى دانم بايد دقّت كنم و مسير خود را به درستى بپيمايم. من براى پيمودن اين مسير به راهنما نياز دارم، بايد به گونه اى حركت كنم كه به بن بست نرسم، از كوچه پوچى سر در نياورم، به نااميدى و تباهى نرسم. دين همان چراغى است كه راه را براى من روشن مى كند تا به چاه نيفتم.
    من خدايى را مى پرستم كه نه عبادت بندگانش به او نفعى مى رساند و نه گناه آنان به او ضررى مى رساند. دين براى سعادت من است. دين آمده است كه به من روشنايى ببخشد تا راه را پيدا كنم. اينكه خدا به من مى گويد آن كار را انجام نده، نفعش به خودم مى رسد و اين نشانه مهربانى خداست. من نبايد سعادت جاودان را با لذّت يك لحظه اى عوض كنم.

    * * *


    من چگونه مى توانم نسبت به جهان هستى علم و آگاهى پيدا كنم؟ كسى كه در جنگلى تاريك گرفتار شده، به راهنمايى نياز دارد كه به او بگويد: از كجا برو! از كجا نرو!
    اين راهنما همان پيامبر است كه قرآن را در دست دارد و مرا به سوى سعادت راهنمايى مى كند. من پيچيدگى راه را شناخته ام، مى دانم آمده ام كه بروم، نيامده ام كه بمانم، من به حركت ايمان دارم، مسافر هستم، پس وقتى سخن دين را مى شنوم، خوشحال مى شوم، اصلاً من در انتظارِ امر و نهى دين هستم!
    چقدر تفاوت است ميان كسى كه دستورات دين را مانع خوشى خود مى بيند با كسى كه آن را مايه نجات خود مى داند!
    وقتى من پيامبر و قرآن را بشناسم و حق بودن آنان را بپذيرم به مرحله اسلام رسيده و مسلمان شده ام.
    وقتى امر و نهى دين بر دل من نشست و با تمام وجود، آن را باور كردم، به مرحله ايمان رسيده و مؤمن شده ام.
    وقتى اين دستورات را عمل كنم به مرحله تقوا رسيده ام.
    خوشا به حال كسى كه دستورات دين را از روى معرفت و عشق انجام مى دهد! او به سرعت راه كمال را مى پيمايد و به رحمت خدا نزديك و نزديك تر مى شود; امّا كسى كه با نفرت به دستورات دين عمل مى كند و خيال مى كند دين مزاحم اوست، بهره اى از كمال واقعى نخواهد برد، ضمير ناخودآگاه او، دين را مزاحم خود مى بيند و هرگز نمى تواند رابطه اى عاشقانه با خدا داشته باشد.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۲: از كتاب پنجره اول نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن