کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل سى وشش

      فصل سى وشش


    من اين گونه آموخته ام كه وقتى غمى به من مى رسد، آن غم را كوچك مى شمارم و از خوشى ها ياد مى كنم; ولى غم هاى انسان، كم نيستند، هر چقدر من رشد كنم و آگاهى بيشترى كسب نمايم، مسئوليّت بيشترى را نسبت به خود و جامعه ام احساس مى كنم، آن وقت است كه درد بيشترى را حس مى كنم، درد جامعه اى كه گرفتار جهل و خرافات شده است و درد خود را درك نمى كند.
    گاه درد و رنج من، رنج نان و آب و خانه و ماشين است; امّا وقتى رشد مى كنم و در مسير آگاهى قدم برمى دارم، دردهاى ديگرى را حس مى كنم; زيرا نسبت به جامعه خود، مسئول هستم، نمى توانم بى خيال باشم، درد فقر ديگران آزارم مى دهد و درد بى خبرى آنان، آرامش را از من مى گيرد. وقتى مى بينم آنان اسير زندانى تاريك شده اند و آن را بهشت مى پندارند، حس بدى به من دست مى دهد. وقتى مى بينم آنان با دست خود، زندان خود را مى سازند و آن را عبادتى بزرگ مى پندارند، وجودم پر از درد مى گردد.
    وقتى محمّد(صلى الله عليه وآله) به پيامبرى رسيد، مردم بت مى پرستيدند و فرزندان خود را پاى آن بت ها، قربانى مى كردند. كسانى كه رياست و دنياىِ آنان مديون بت پرستى مردم بود، مردم را از خشم بت ها مى ترساندند و به آنان مى گفتند: "اگر به سخنان محمّد گوش كنيد به خشم بت ها گرفتار مى شويد." در تاريخ مى خوانيم كه انسان از روى نادانى، فرزندان خود را در پاى بت ها، قربانى مى كرده است. امروز فقط شكل بت ها عوض شده است، وگرنه جهل انسان هنوز ادامه دارد.
    وقتى روح من بزرگ مى شود، دردهاى من هم بزرگ تر مى شود. نتيجه آگاهى، دردهاى بزرگ است و اين يك قانون است. وقتى من فهميدم علّت بيچارگى جامعه اى كه در آن زندگى مى كنم، چيست، آيا مى توانم خود را به بى خيالى بزنم؟ اينجاست كه مى سوزم و درد مى كشم و بار نسل آينده بر شانه من سنگينى مى كند.
    وقتى سياهى ها هجوم آورده اند و براى بى خبرى جامعه برنامه مى ريزند، آيا مى توانم بى خيال باشم؟
    روزگارى بود آرزو داشتم در جامعه هيچ فقيرى نباشد و شب هنگام، هيچ كس گرسنه نخوابد; ولى وقتى فهميدم گرسنگى فكر و انديشه بيداد مى كند، فكرم عوض شد، آرمان من اين شد كه هركس در جامعه بايد از فكرى زيبا و روشن برخوردار باشد. من خود را در برابر اين موضوع مسئول دانستم.
    آيا كسى مى تواند اين غم و درد را برايم ناچيز جلوه دهد؟
    هرگز!
    اينجاست كه بايد از خدا بخواهم مرا بزرگ كند! بايد سينه مرا براى اين درد، بزرگ كند، از اين غم بزرگ نمى توان چيزى كاست، من بايد از خدا بخواهم خودم را بزرگ كند، آن وقت است كه در دلى كه بزرگ شده است، هيچ غمى نمى تواند توفان برپا كند!
    آنجا كه نمى توان غم ها را كم كرد، بايد ظرفيّت ها را گسترده ساخت، اگر ظرفيّت من گسترده شود از همان چيزى كه ديگران را نااميد مى كند، نيرو مى گيرم.
    وقتى روح من بزرگ و دل من گسترده شد، مانند كوه در برابر سختى ها مى ايستم، نااميد نمى شوم و رسالت خويش را ادامه مى دهم.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۳۶: از كتاب پنجره اول نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن