کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل بيست

      فصل بيست


    اسير هواى نفس و وسوسه هاى شيطان شده ام; شيطانى كه قسم ياد كرده است مرا گمراه كند، من ضعيف هستم و از آينده مى ترسم.
    نزديك است كه نااميد شوم، بايد به كسى پناه ببرم، پناهندگى چاره كار است. وقتى مى بينم شياطين و انسان هاى گمراه مى خواهند مرا به سوى گمراهى بكشانند، چاره اى ندارم و بايد به كسى پناه ببرم. چگونه با هواىِ نفس مبارزه كنم؟ من خود را در مقابل اين ها ناتوان مى يابم.
    من خود را تنها مى يابم، به چه پناه ببرم؟
    ثروت، شهرت، قدرت، رفيق، همسر، فرزند...
    اگر به اين ها تكيه كنم، روزى نااميد مى شوم; زيرا اين ها هميشگى نيستند، شايد يك ساعت ديگر نباشند، آن وقت چه كنم؟ پناه بردن به دنيايى كه به هيچ كس وفا نكرده است، درد مرا زيادتر مى كند، من را به ترس از آينده مبتلا مى كند، هر لحظه بايد فكر كنم، اگر ثروتم از دستم رفت، چه خواهم كرد؟ اين ترس، بلاىِ جان من مى شود.
    من نمى توانم به موج، تكيه كنم و خوب مى دانم كه نمى توان روى موج، خانه ساخت!
    ممكن است من ثروت و قدرت فراوان داشته باشم و از بهترين تكنولوژى بهره مند باشم، امّا هراس جدايى از آن ها نيز درون من وجود دارد. آيا قدرتى كه در دست من است، مى تواند درون مرا آرام كند؟
    وقتى من درون خود، ترس و هراس داشته باشم، قدرت من به كارم نمى آيد. كسى كه از درون پوك شده است، دنياىِ بيرون نمى تواند او را آرام كند.
    كسى كه در دلش بذر دنيا را بكارد، چيزى جز ترس برداشت نمى كند. اين دنيا، حاصلى جز بىوفايى، ترس از جدايى و آوارگى روح انسان نخواهد داشت.

    * * *


    من كه ضعف هايم را ديده ام، ضعف هايم مرا به سوى پناهگاه ها كشاندند، به جمع ثروت پرداختم شايد ثروت پناه من باشد، در پناه شهرت و قدرت و... ايستادم; امّا همه اين ها، سرابى بيش نبود و در روز بيچارگى من، مرا رها مى كنند. وقتى مرگ به سوى من بيايد، من همه اين ها را بايد بگذارم و با دست خالى به سوى قبر بروم. من دانستم كه نبايد به سراب، دل ببندم.
    فهميده ام تنها و غريبم، حتّى وقتى به دنيا پناه برده ام، بى پناهم! من به بن بست رسيده ام، ترس و هراسى به دل دارم، همه ثروت دنيا هم نمى توانند برايم رهگشا باشند، من ضعيف و ناتوانم، شيطان در كمين من است، هواى نفس بيداد مى كند.
    ضعفِ من بزرگ تر از آن است كه با اين قطره ها شسته شود!
    لباس فقر من خيلى پاره تر از آن است كه با اين نخ ها، رفو شود!
    چه كسى مانند من است؟
    من عمرى كوشيدم تا پناهگاهى بسازم، به سوى ثروت و قدرت و... دويده ام، اكنون خسته به پناهگاه خود آمده ام; امّا مى بينم كه زير آوارم! اينجا ويران و خراب است، نمى تواند مرا پناه دهد، اگر اينجا بمانم، سقف بر سرم خراب مى شود.
    پل هاى پشت سر من خراب شده است، احساس مى كنم هيچ چيز در اين دنيا نمى تواند تكيه گاه من باشد; چراكه همه چيز از بين مى رود. من به هركس دل بستم، از او ضربه خوردم.
    وقتى مرگ من فرارسد، من از نزديك ترين دوست خود نيز نااميد مى شوم، مى دانم كه او هم نمى تواند براى من كارى كند، از ثروت هايم ناكام مى شوم، از خودم هم دل برمى كنم، خودم هم نمى توانم براى خود كارى كنم، در بستر مرگ آرميده ام و آرزوهايم را بربادرفته مى بينم. يك دنيا پول دارم; امّا اين پول نمى تواند كارى براى من كند، من چقدر تنها مى شوم!

    * * *


    من به عجز و ناتوانى رسيده ام، اگر مهربانى خدا را باور نداشتم، نااميد مى شدم.
    خيلى از انسان ها از "ناتوانى" به "يأس" مى رسند; امّا من از "ناتوانى" به "دعا" مى رسم! من دست به دعا برمى دارم و خداى مهربان را صدا مى زنم...

    * * *


    اكنون كه اين حقيقت را فهميدم، وقت آن است كه به خدا پناه ببرم; خدايى كه هرگز نابود نمى شود و از حال بندگان خود خبر دارد. آن لحظه اى كه من ترس را تجربه مى كنم، در همان لحظه او از حال من باخبر است، اگر من او را صدا بزنم، صدايم را مى شنود; زيرا او شنوا و بيناست.
    اگر من به او پناه ببرم تا از آشفتگى ها و ترس ها نجات پيدا كنم، به سرچشمه اى مى رسم كه سيراب مى شوم و آرامش را تجربه مى كنم.
    خدا پناه نهايى انسان است و من به دامن لطف و مهربانى او پناه مى برم، از دست هواى نفس و شيطان فرار مى كنم و به او پناه مى برم، به مهربانى او تكيه مى كنم.
    من هرگز سرود نااميدى نمى خوانم. درست است كه از دنيا و ثروت آن، نااميد شده و از دوست و رفيق دل كنده ام، در آن نااميدى نماندم و پشت ديوار نااميدى منزل نكردم. من به مهربانى خدا ايمان آوردم و از آن مهربانى، پناهگاهى براى امروز و فرداى خود ساختم.
    وقتى مهربانى خدا را پناه خود مى گيرم، از جهنّم نااميدى نجات پيدا مى كنم. من اكنون در بهشت هستم و اين آرامش همان بهشت من است، آرامشى كه در پناه ايمان به مهربانى خدا يافته ام.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۲۰: از كتاب پنجره اول نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن