فصل شش
با جمعى از دانشجويان به سفر رفته بوديم، يكى از آنان اصرار داشت من براى آنان صحبت كنم. او به من اعتراض مى كرد كه چرا كم حرف مى زنم و چرا از اين فرصتى كه پيش آمده، بيشتر استفاده نمى كنم.
به او گفتم: اگر اين جوانان، تشنه شوند، خودشان راه را پيدا خواهند كرد. من نمى خواهم آنان را سيراب كنم.
او نگاهى به من كرد و از من توضيح خواست، به او گفتم: اگر من زياد صحبت كنم مانند آن است كه آنان را سيراب كرده ام، امّا اگر چند جمله كوتاه بگويم و آنان را متوجّه نيازشان به شناخت و معرفت كنم، به هدف خود رسيده ام; زيرا كسى كه نياز خود را دريافت، ديگر از حركت بازنمى ايستد.
اشكال ما در اين است قبل از آنكه تشنگى را احساس كنيم، مى نوشيم، قبل از آنكه نياز خود را درك كنيم، مى شنويم، براى همين است كه احساس مى كنيم خيلى مطلب مى دانيم; گويا به پرخورى فكرى مبتلا شده ايم. مطالب زيادى مى دانيم; امّا فقير هستيم; زيرا پيش از سؤال به جواب رسيده ايم و پيش از تشنگى، آب را تجربه كرده ايم.
پس ما بايد تشنگى ايجاد كنيم، بعد از اين تشنگى است كه سخن حق به دل مى نشيند و ارزش آن درك مى شود.