کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل يازده

      فصل يازده


    شبى به فكر فرو رفتم كه چرا فرعون، ادّعاى خدايى كرد؟ چرا او مردم مصر را فريب داد و آنان را به پرستش خود فراخواند؟
    وقتى خوب فكر كردم، ديدم كه اگر من هم در آن فضا قرار مى گرفتم، شايد همان ادّعا را مى كردم، اكنون در محيط خانه و محل كار خود، فرعون كوچكى هستم. خودخواهى من در محيط كوچكى كه در آن هستم، جلوه مى كند، اين خودخواهى همان خودخواهى فرعون است، فقط مصرِ من، كوچك است و مصرِ فرعون، يك كشور بود!
    يك روز، صبح زود مى خواستم به مسافرت بروم، سوار اتوبوس شدم، اتوبوس خالى بود، من روى اوّلين صندلى نشستم، راننده فرياد زد: "از اينجا بلند شو و آنجا بنشين." گفتم: "اينجا جاى كسى است؟"، گفت: "نه، امّا من مى گويم تو آنجا بنشين."
    اين راننده، خودخواهى خود را نشان داد، فقط مصرِ او، همان اتوبوس او بود! اگر پادشاهى مصر را به او مى دادند، مانند فرعون ادّعاى خدايى مى كرد.
    من تصوّر مى كردم كسانى كه در كربلا، حسين(عليه السلام)را شهيد كردند، انسان هاى عجيبى بودند، نه، آنان مانند بقيّه بودند; امّا در شرايطى قرار گرفتند كه كشتن حسين(عليه السلام) را انتخاب كردند، معلوم نيست اگر من در آن شرايط بودم، چه مى كردم؟ چرا من كار كوفيان را از خود دور مى بينم؟ اگر لحظه امتحان پيش آيد، حقيقت معلوم مى شود. من هنوز در فضاى آن گناهان قرار نگرفته ام و آن را از خود دور مى بينم. وقتى حسادت ها تحريك شود، وقتى بغض ها اوج بگيرد، وقتى ترس از جان در دل بنشيند، وقتى نگرانى زن و فرزند بيداد كند، انسان خيلى كارها را حاضر است انجام دهد.
    وقتى مردم كوفه از خواب بيدار شدند، ديدند حكومت، شخصى را به جُرم نرفتن به اردوگاه سپاه، اعدام كرده است، آنجا بود كه ترس بر دل شان نشست، آنان با خود فكر كردند كه اگر براى كشتن حسين(عليه السلام) به كربلا نروند، بايد آماده اعدام باشند، ترس از جان به دل شان نشست. آنان مى دانستند كه اگر حسين(عليه السلام)را نكشند، يزيد زن و فرزندان شان را مى كشد، براى همين شمشير بركشيدند و به سوى كربلا، هجوم بردند تا حسين(عليه السلام) را بكشند.
    امروز من ادّعا مى كنم امام زمان را دوست دارم و مى خواهم جانم را فدايش كنم، اگر در آن شرايط سخت قرار بگيرم، كدام گزينه را انتخاب خواهم كرد؟
    وقتى شيطان گناهى را در چشم من زينت مى كند، آن وقت است كه من خود را برحق مى دانم و هر كارى را كه انجام دهم، حق مى دانم. من خودم را دوست دارم، رياست و ثروت و خانواده خود را دوست دارم، وقتى آنها را در خطر ببينم، چه خواهم كرد؟ شيطان از همين راه مى آيد و كار مرا، حق جلوه مى دهد. آنان كه حسين(عليه السلام) را كشتند، فكر مى كردند كارِ خوبى مى كنند...

    * * *


    اكنون وقت اين سؤال است: چه چيز در راه خدا به من، استقامت مى دهد؟ چه چيز مرا از آن گناهان بزرگ دور مى كند؟ من بايد به چه چيزى اميدوار باشم؟
    آنان كه حسين(عليه السلام) را كشتند، نماز مى خواندند و روزه مى گرفتند. من نمى توانم به كارهاى خوب خودم اميد داشته باشم، من با هيچ گناهى فاصله ندارم، ترس بر دلم سايه مى افكند.

    * * *


    يكى به من مى گويد: بايد نماز شب خواند و همه عبادت ها را انجام داد، يكى مى گويد: بايد به فقيران كمك كرد و به خلق خدا خدمت نمود. من مى دانم اگر همه اين كارها را انجام بدهم، باز ممكن است دچار غرور شوم، مگر چه چيزى شيطان را هلاك كرد؟ او كه هزاران سال، عبادت كرده بود، وقتى خدا از او خواست بر آدم(عليه السلام) سجده كند، اين كار را نكرد، او دچار غرور شد و اين غرور او را بيچاره كرد.
    من بايد راهى ديگر پيدا كنم. اين راه، همان راه "فروتنى" است، من بايد در مقابل خدا، تواضع كنم...


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۱: از كتاب پنجره دوم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن