کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل دو

      فصل دو


    تشنگى مرا چه چيزى سيراب مى كند؟ از روزى كه خود را شناختم به دنبال آرزوهايم بوده ام، جلوه هاى دنيا مرا فريفت و من در جستوجوى آن ها دويدم; امّا وقتى از آن آرزوها كام گرفتم، جلوه آن فرونشست و دلبرى آن ها نابود گشت. هر روز به دنبال چيزى گشتم و تشنگى من تمام نشد و هنوز هم سرگردان هستم.
    راست گفته اند كه وقتى به آرزو برسى، ديگر مرگ آن آرزو را تجربه مى كنى، اگر همه دنيا آرزويم باشد، وقتى به آن برسم، مى بينم كه جلوه اى برايم ندارد.
    ويژگى دنيا اين است كه وقتى به آن برسم از آن سير مى شوم و به دنبال چيز ديگرى مى گردم، آن وقت است كه مى فهمم تكاپوهاى من، بيهوده بوده اند و جان من هنوز تشنه آرزوى ديگرى است. براستى آن آرزو چيست و كجاست؟
    عمر من چگونه سپرى شد، يك روز را فداى آن كردم كه دل به اين و آن ببندم، روز ديگر هم براى دل كندن از اين و آن گذاشتم.

    * * *


    مى دانم مرگ در انتظار من است; امّا آرزوى جاودانگى به دل دارم، جان من از ديار جاودانگى است و براى همين است كه چنين آرزو مى كند. روح من از اين خاك نيست، خدا روح انسان را آفريد و وقتى جسم او آفريده شد، آن روح را در جسم او دميد.
    اين راز بى قرارى انسان است، انسان هرگز با دنيا آرام نمى شود; چراكه روح او از اين دنيا نيست، روح او از ملكوت است.
    كاش من باور مى كردم كه مرغ باغ ملكوت هستم و از اين دنياى خاكى نيستم و چند روزى مرا در اينجا در قفس كرده اند، اين جسم من، قفس روح من است، آن وقت كه از اين قفس آزاد گردم، هماى سعادت را در آغوش مى كشم، من كه از اصل خويش دور مانده ام، آن وقت روزگار وصل خويش را باز مى جويم و به جاودانگى مى رسم.
    خيلى ها را مى بينم كه در جستوجوى ثروت هستند، شب و روز مى دوند تا ثروت بيشتر جمع كنند، بايد از آنان بپرسم: چرا و چقدر ثروت مى خواهيد؟ آنان در جواب اين سؤال از ثروتى كه دوست دارند به آن برسند، پرده برمى دارند; امّا مى دانم وقتى به آن مقدار ثروت هم برسند، باز احساس كمبود مى كنند. آنان كه در جستوجوى قدرت و رياست و شهرت هستند، اين گونه اند، به هر رتبه اى كه برسند، باز احساس كمبود در وجودشان شعله مى كشد.
    بايد قدرى فكر كنم، اين روح خسته آدمى، تشنه چيست؟ گمشده او چيست؟ آرامش در كجاست؟

    * * *


    فقط با ياد خدا دل ها آرام مى گيرد.[1]
    هركس خدا را از ياد ببرد، در عمق وجودش، احساس تنهايى و اندوه خواهد كرد. او به هر چيز پناه مى برد، امّا خودش مى داند تنهاست و هيچ چيز نمى تواند به او براى هميشه پناه بدهد، هرچه در اين دنيا است، فانى و نابود مى شود.
    فقط خداست كه نابود نمى شود و هميشگى است، كسى كه به ياد خدا باشد، مضطرب نمى شود و دل او آرام است; زيرا ياد خدا آرام بخش دل هاست.

    * * *


    وقتى ياد خدا اين قدر آرامش مى دهد، پس خود او، چه آرامشى به دل مى بخشد؟! وقتى او از من راضى باشد و مرا مهمان مهربانى هاى خود كند، چگونه خواهد بود؟
    من عمر خود را صرف چه مى كنم؟ در جستوجوى چه مى روم؟ هرچه در دنيا بيشتر جستوجو كنم، كمتر مى يابم. غير خدا، جز سراب نيست، چه كسى ديده است كه سراب، تشنگى را فرونشاند و آرامش دهد؟


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۲: از كتاب پنجره سوم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن