مى خواستم بدانم بالاترين نعمتى كه خدا به بنده اش مى دهد چيست تا آن را از خدا طلب كنم. امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: "برترين نعمتى كه خدا به بنده اش مى دهد اين است كه در قلب او، غير خدا نباشد."
[30] اين چه معرفتى است كه وقتى در دل جاى گرفت، جايى براى غير خدا باقى نمى گذارد، هرچه در جهان مى بيند اثر زيبايى خداست، هرچه به چشم مى آيد، جلوه آفرينش اوست، همه آفريده ها اثرى از اوست.
بايد به كسانى كه در جستوجوى اويند چنين گفت: خدا كِى از دل رفته است تا بخواهيم او را بيابيم؟ او كى پنهان بوده است تا بخواهيم پيدايش كنيم؟ او كى غايب شده است تا بخواهيم در حضورش باشيم؟ او با مخلوقاتش جلوه كرده است تا از ديدن آن مخلوقات، به وجودش پى ببريم و دل به ياد او زنده داريم.
* * *
اى انسان ها! ما نشانه هاى قدرت خود را كه در جهان و در وجودِ خود شما است به شما نشان مى دهيم.
[31] آسمان، زمين، خورشيد، ماه، ستارگان و... نشانه هاى اويند، دنيا جلوه گاه صفات اوست قدرت، مهربانى، عظمت او در اين مخلوقات جلوه كرده است، اوست كه زنده مى كند و مى ميراند، اوست كه روزى مى دهد... وقتى اين دنيا جلوه صفات اوست براى چه در اين دنيا نظر نكنيم و از ديدارش لذّت نبريم.
وقتى معرفت در دل جاى گرفت، نگاه انسان به دنيا عوض مى شود. معرفت به انسان ديد ديگرى مى دهد و جاى جاى دنيا را نشانى از محبوب مى يابد، اهل معرفت از ديدن اين نشانه ها، قصد كوى يار مى كنند و قرب او را مى طلبند.
آن كس كه دل دارد، دلبرى جز خدا ندارد. آنان كه روى به غير خدا مى نهند اگر چشم دل بگشايند، مى فهمند كه فقط خدا محبوب واقعى است.
آنان كه ثروت را دوست دارند، درواقع در جستوجوى بى نيازى هستند و نمى دانند فقط خدا بى نياز است. آنان كه در جستوجوى قدرت هستند نمى دانند كه فقط خداوند كه قدرت بى انتها دارد. آنان كه عاشق روى زيبا مى شوند نمى دانند كه فقط خدا زيبايى اش نابود نمى شود.
كسى كه از نعمت معرفت بهره مند شده است، جهان را جلوه اى از قدرت خدا مى يابد و هر لحظه به ياد او مى افتد و عشق او در دلش جاى مى گيرد، با شيرينى ياد خدا، زندگى او جلوه ديگرى پيدا مى كند، چنان از عشق بهره مى گيرد كه گويا به بهشت رسيده است.
* * *
مى گويند مجنون سخت عاشق ليلى شده بود و در فراق او بى تابى مى كرد، پادشاه دلش براى او سوخت. دستور داد مجنون را نزد او آوردند. پادشاه با خود فكر مى كرد كه اين جوان، دلبران ديگر را نديده است، اگر او زيبارويان را ببيند آتش عشق ليلى براى هميشه در دلش خاموش مى شود.
مجنون را نزد پادشاه آوردند، پادشاه او را به حرم سراى خود برد و زيبارويان را به او نشان داد و به او گفت: "اى مجنون! هريك را كه خواستى به كنيزى تو در مى آورم."
ساعتى گذشت، پادشاه از مجنون پرسيد: كدام يك را پسنديدى؟ مجنون گفت: "عشق ليلى نگذاشت تا من غير او را ببينم."
وقتى عشق ليلى با دل چنين مى كند، پس عشق ليلى آفرين چگونه است؟ ليلى يك زيبايى دارد و صد نقص، امّا آن كه ليلى آفرين است از هر نقصى به دور است و زيبايى و كمالش اندازه اى ندارد. خوشا آن كس كه دل را جايگاه عشق او ساخت و از بت ها دورى گزيد كه هرچه جاى خدا را در دل بگيرد، بت است. دل حرم خداست و در اين حرم نبايد غير خدا را جاى داد.