کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل دو

      فصل دو


    صداى اذان به گوش مى رسد ، بيا به مسجد برويم .
    مسجد مدينه چقدر باصفاست ! مردم در صف هاى منظّم نشسته اند و منتظر آمدن پيامبر هستند .
    پيامبر وارد مسجد مى شود ، همه از جاى خود بلند مى شوند ، پيامبر به آنها سلام مى كند و به سوى محراب مى رود .
    آيا چهره نورانى پيامبر را مى بينى ؟ به راستى كه نگاه به چهره او غم را از دل مى زدايد .
    نماز بر پا مى شود ، گويى كه تمام اهل آسمان به تماشاى اين نماز نشسته اند ، عزيزترين بنده خدا به نماز ايستاده است .
    بعد از نماز ، مردم دور پيامبر حلقه مى زنند ، آنها سؤال مى كنند كه چه موقع به سوى مكّه حركت خواهيم كرد .
    پيامبر در جواب مى گويد كه بايد منتظر بمانيم تا بقيّه مسلمانانى كه در راه مدينه هستند از راه برسند ، آن وقت همه با هم به سوى مكّه حركت خواهيم نمود .
    همسفرم !
    من على(عليه السلام) را اينجا نمى بينم ، آيا تو مى دانى او كجاست ؟
    من خيلى دلم مى خواهد او را ببينم ، مگر نمى دانى پيامبر بارها فرموده است كه نگاه به چهره على(عليه السلام) ، عبادت است ؟
    امّا هر طرف را كه نگاه مى كنم او را نمى بينم ، از ديگران پرسوجو مى كنم معلوم مى شود كه على(عليه السلام) به سفر رفته است .
    حتماً مى خواهى بدانى او به كدام سفر رفته است .
    مدّتى پيش ، وقتى كه سرتاسر سرزمين حجاز مسلمان شدند ، پيامبر تصميم گرفت تا پيام اسلام را به كشور همسايه ، يمن برساند .
    پيامبر در ابتدا خالد بن وليد را براى اين مأموريّت انتخاب نمود و او را به يمن فرستاد .
    خالد بن وليد ، مدّت شش ماه در يمن ماند ، امّا نتوانست حتى يك نفر را هم مسلمان كند .[2]
    براى همين پيامبر تصميم گرفت تا على(عليه السلام) را به سوى يمن بفرستد، زيرا او تنها كسى بود كه مى توانست اين مأموريّت بزرگ را انجام دهد .
    پيامبر على(عليه السلام) را به حضور طلبيد و به او چنين گفت : "من مى خواهم تو را به سوى يمن بفرستم تا آنان را به اسلام دعوت كنى" .[3]
    على(عليه السلام) خود را آماده اين سفر كرد، با فاطمه و فرزندانش(عليهم السلام) خداحافظى نمود و همراه با عدّه اى از سربازان نزد پيامبر آمد .
    پيامبر نگاهى به او كرد و او را در آغوش گرفت ، اشك در چشمان پيامبر نشست .
    همه از علاقه پيامبر به على(عليه السلام) خبر داشتند ، قطره هاى اشك بر صورت پيامبر نشسته بود .
    پيامبر دست خود را روى سينه على(عليه السلام) گذاشت و در زير لب سخنانى را زمزمه كرد ، او در حقِّ على(عليه السلام) دعا نمود .
    موقع حركت فرا رسيد ، پيامبر آخرين سخن خود را به على(عليه السلام) گفت : "على جان ! اگر خدا يك نفر را به دست تو هدايت كند براى تو بهتر از همه دنيا مى باشد" .[4]
    على(عليه السلام) روى پيامبر را بوسيد و در ميان پرده اى از اشك ، با پيامبر خداحافظى كرد و به سوى يمن تاخت .





نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۲: از كتاب روى دست آسمان نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن