اين كاروان بزرگ از ميقات حركت مى كند ، نگاه كن ، تمام اين بيابان پر از مردمى است كه لباس سفيد بر تن كرده اند .
آنها همراه پيامبر مى روند و به دقّت به او نگاه مى كنند تا هر كارى كه آن حضرت مى كند را انجام دهند .
[17] پيامبر آرام آرام به سوى خانه دوست حركت مى كند ، زير لب ذكر لبّيك را تكرار مى كند .
ما از اينجا تا مكّه بايد بيش از چهارصد كيلومتر راه برويم !
آفتاب گرم حجاز بر ما مى تابد ، مواظب باش ! تو نبايد زير سايه بروى !
اين سفر يادآور قيامت است ، همانگونه كه در قيامت سايه اى نيست تا از سوزش آفتاب زير آن پناه بگيرى ، در اين سفر هم نبايد زير سايه بروى .
همسفرم !
در اين سفر نبايد نگاه در آينه كنى ; چرا كه آينه مظهر خودبينى است ، تو بايد از خود بگذرى و سراسر ، جان شوى !
تو بايد دنيا و آنچه بوى دنيا را مى دهد كنار بگذارى ، نبايد عطر بزنى ، نبايد خود را خوشبو كنى .
خلاصه آن كه خدا خواسته است تا تو در اين دنيا نيز ، قيامت را به تصوير بكشى و خود را براى آن روز آماده كنى .
اين لباس سفيد كه بر تن نموده اى، همانند كفن است و مى روى تا خانه دوست را زيارت كنى ، تو اكنون مُحْرِم شده اى .
[18] شب ها و روزها مى گذرد و من و تو همراه اين كاروان در حركت هستيم .
همسفرم! مى دانم خسته شده اى !
بيش از يك هفته است كه در راه هستيم و اين سفر براى تو سخت است .
ولى ما به سفر عشق مى رويم ، مى دانم كه همه اين سختى ها براى تو شيرين است .
آنجا را نگاه كن ، عدّه اى به سوى پيامبر مى روند ، آنها با پيامبر از خستگى خود سخن مى گويند .
آيا پيامبر دستور استراحت خواهد داد ؟
نه ، فرصت ما بسيار كم است ، ما بايد خود را زودتر به مكّه برسانيم ، تا روز عيد قربان فرصت زيادى نمانده است ، آن روز همه ما بايد در سرزمين منا باشيم .
پيامبر به آنها نگاهى مى كند و دستور مى دهد تا به آرامى بدوند، اين باعث خواهد شد تا روحيه بهترى داشته باشند .
[19] مردم با اين سخن پيامبر ، آهسته مى دوند ، بار ديگر شورى در اين جمعيّت مى افتد ، صداى "الله اكبر" ، همه بيابان را مى گيرد .
ديگر ، راه زيادى تا مكّه نمانده است ، ما به زودى مهمان خانه دوست خواهيم بود .