کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل هفده

      فصل هفده


    اين خبر در شهر مكّه مى پيچد كه خداوند آيه اى را در مورد على(عليه السلام) نازل كرده است ، آنهايى كه مانند تو عشق على(عليه السلام) در سينه دارند خوشحال مى شوند ، به راستى چه آقا و مولايى بهتر از على(عليه السلام) !
    امّا در ميان مردم گروهى هستند كه كينه على(عليه السلام) را به سينه دارند ، اين خبر آنها را بسيار ناراحت مى كند .
    براى همين آنها جلسه اى تشكيل مى دهند و با يكديگر در مورد اين موضوع گفتگو مى كنند .
    آيا مى خواهى سخن آنها را بشنوى ؟
    گوش كن : "ما هرگز ولايت على را قبول نمى كنيم ، آخر چگونه مى شود يك جوان بر ما كه پنجاه سال از او بزرگ تر هستيم حكومت كند ؟ على خيلى جوان است ، او براى رهبرى شايسته نيست" .
    همسفر خوبم !
    معلوم مى شود كه هنوز اين مردم به سنّت هاى جاهليّت ايمان دارند .
    عرب ها كه هميشه رهبران خود را با ريش هاى سفيد ديده اند نمى توانند رهبرى يك جوان را قبول كنند .
    امروز على(عليه السلام) فقط سى و دو سال دارد ، درست است كه او همه خوبى ها و كمال ها را دارد ، امّا براى اين مردم هيچ چيز مانند يك مشت ريشِ سفيد نمى شود ، براى آنها ارزش ريشِ سفيد از همه فضايل برتر است !!!
    البته بعضى از اين مردم ، فكر مى كنند كه خليفه بايد خيلى جدى باشد و هميشه قيافه اخمو داشته باشد تا همه از او بترسند ، امّا على(عليه السلام) هميشه لبخند به لب دارد و اهل شوخى است و براى همين به درد خلافت نمى خورد .[67]
    سرانجام آنها تصميم مى گيرند تا نزد پيامبر بروند .
    نگاه كن ! آنها به سوى خيمه پيامبر مى روند ، خوب است ما هم همراه آنها برويم .
    آنها وارد خيمه مى شوند و سلام مى كنند و به پيامبر مى گويند : "ما هرگز نمى توانيم رهبرى و ولايت على را قبول كنيم ، ما نمى توانيم از على پيروى كنيم ، از تو مى خواهيم تا شخص ديگرى را به جاى او معرّفى كنى" .
    پيامبر نگاهى به آنها مى كند و به آنان مى گويد كه من نمى توانم از جانب خودم ، دستور خدا را تغيير دهم .
    آنها وقتى اين سخن را مى شنوند ، با نااميدى از خيمه پيامبر خارج مى شوند .[68]
    آنها به فكر نقشه اى ديگر مى افتند ، آيا مى خواهى تو را از آن باخبر كنم ؟
    آنها مى خواهند به مسجد بروند و در حال ركوع به فقيرها صدقه بدهند تا خداوند آيه اى را هم در مورد آنها نازل كند !!
    آنها با خود فكر مى كنند كه اگر آيه اى در مورد آنها نازل بشود چقدر خوب مى شود ، آن وقت ، آنها هم بر مردم ولايت خواهند داشت .
    همسفرم !
    آنها پول هاى خود را روى هم مى ريزند ، اين يك سرمايه گذارى مشترك است ، هركس بايد سهم خودش را بدهد .
    با اين پول مى توان بيست و چهار انگشتر قيمتى خريد .
    خبر مى رسد كه در مسجد الحرام بازار صدقه دادن ، خيلى داغ شده است !
    چند نفر كنار درهاى مسجد ايستاده اند ، يكى از آنها هم در داخل مسجد مشغول نماز است ، وقتى يك فقير وارد مسجد مى شود ، دور او حلقه مى زنند و از او مى خواهند تا نزد آن شخصى برود كه نماز مى خواند و يك انگشتر قيمتى بگيرد .
    فقير هم كه از اصل ماجرا، بى خبر است خوشحال مى شود و به آن طرف مى رود .
    با نزديك شدن فقير ، يكى به آن نمازگزار علامت مى دهد و او به ركوع مى رود و در ركوع به آن فقير انگشترى قيمتى داده مى شود !
    درد سرت ندهم ! 24 فقير، صاحب انگشتر شدند، امّا آيه اى نازل نشد كه نشد ![69]
    انگشترهايى كه اين گروه به هدر دادند ، شايد از انگشتر على(عليه السلام) قيمتى تر باشد ، امّا انگشتر على(عليه السلام) چيزى داشت كه همه اين 24 انگشتر نداشت و آن ، اخلاص صاحبِ انگشتر بود .






نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۷: از كتاب روى دست آسمان نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن