نگاه كن ، حَسّان ، شاعر توانمند عرب به سوى پيامبر مى آيد .
وقتى او روبروى پيامبر قرار مى گيرد چنين مى گويد : "اى رسول خدا ! آيا اجازه مى دهى شعرى را كه امروز در مدح على سروده ام بخوانم ؟" .
پيامبر لبخندى مى زند و به او اجازه مى دهد .
حَسّان سينه اى صاف مى كند و با صداى بلند شروع به خواندن مى كند :يُناديهِم يَومَ الغَديرِ نَبيُّهُم/بِخُمّ وَاَكْرَمَ بِالنَّبيِّ مُنادِيا
يَقُولُ : فَمَن مَولاكُم وَوَليُّكُم ؟/فَقالُوا وَلَم يَبدوا هُناكَ التَّعادِيا
إلهَكَ مَولانا وَأَنتَ وَليُّنا/ وَلَن تَجِدَنْ مِنّا لَكَ عاصِيا
فَقالَ لَهُ : قُم يا عليُّ فَإنَّني/رَضيتُكَ مِنْ بَعْدي إماماً وَهادِيا
پيامبر در روز غدير با امّت خويش سخن گفت و تو مى دانى هيچ سخنگويى گرامى تر از پيامبر نيست ، او از امّت خود پرسيد : "مولاىِ شما كيست ؟" .
همه مردم در پاسخ گفتند : "خدا و شما ، مولاى ما هستيد و ما همه ، گوش به فرمان تو هستيم" ، پس پيامبر رو به على(عليه السلام) كرد و فرمود : "اى على ! از جاى خود برخيز كه من تو را امام و جانشين بعد از خود قرار داده ام" .
[135] شعر حسّان تمام مى شود ، پيامبر به او نگاه مى كند و مى گويد : "اى حسّان ، تا زمانى كه با شعر خود ما را يارى كنى از جانب فرشتگان يارى خواهى شد" .
[136] به راستى كه هنر مى تواند حقيقت را ماندگار كند و تا قيامت، شعر حسّان از يادها فراموش نخواهد شد ، كاش من و تو هم با زبان عربى آشنايى بيشترى داشتيم و مى توانستيم زيبايى اين اشعار را بهتر درك كنيم .
اين شعر آن قدر در كام عرب ها، زيبا و دلنشين است كه ديگر ممكن نيست از ذهن ها پاك شود ، اين شعر در طول تاريخ همچون خورشيدى در آسمان ولايت خواهد درخشيد و روشنى بخش راه آزادگان خواهد بود .
اگر اجازه بدهى، من در اينجا آرزويى بكنم : كاش همه ما ، اين شعر را حفظ مى كرديم ! اين شعر، يكى از سندهاى ولايت و امامت است .