پيامبر را مى بينم كه در خيمه خود نشسته است و با خود فكر مى كند ، خدا او را از پيمان نامه اى كه در كعبه نوشته شده باخبر كرده است .
[71] به راستى پيامبر با اين افرادى كه دور او جمع شده اند و خود را مسلمان نشان مى دهند چه كند ؟
اينها به ظاهر مسلمان شده اند و نماز مى خوانند ، امّا با يكديگر پيمان مى بندند كه بر خلاف دستور پيامبر عمل كنند .
آخر اينها چه مسلمانانى هستند ؟!
امان از دورويى !!
درست است كه ماجراى انگشتر دادن على(عليه السلام) در ركوع به گوش همه رسيده است ، امّا پيامبر مى خواهد مراسمى رسمى برگزار كند و از همه مردم بخواهد با على(عليه السلام) بيعت كنند و به اين وسيله دين اسلام را كامل كند .
امّا عدّه اى از اطرافيان او ، دشمنى على(عليه السلام) را در سينه دارند و به دنبال اين هستند تا در اوّلين فرصت ممكن فتنه و آشوب بر پا كنند .
آنها منتظر هستند تا پيامبر ولايت على(عليه السلام) را اعلام كند تا در ميان مسلمانان فتنه كنند و همه زحمات پيامبر را از بين ببرند .
خداوند مى داند كه چه موقع ، اين گروه نخواهند توانست فتنه بر پا كنند ، آن وقت به پيامبر خود خبر خواهد داد .
غروب روز سيزدهم ذى الحجّه فرا مى رسد و هنوز پيامبر منتظر پيام آسمانى است .
مردم كه مدّت ها از خانه و كاشانه خود دور بوده اند ، آماده رفتن شده اند ، آنها ديگر مى خواهند نزد خانواده هاى خود باز گردند .
امّا پيامبر نمى خواهد اين فرصت با شكوه را از دست بدهد ، او در كجا مى تواند اجتماعى به اين بزرگى پيدا كند ؟ بايد در ميان اين جمعيّت صد و بيست هزار نفرى ، ولايت على(عليه السلام) اعلام شود .
نمى دانم چه مى شود كه پيامبر تصميم مى گيرد كه فردا همراه مردم به سوى مدينه حركت كند .
اين خبر در همه جا مى پيچد كه پيامبر فردا به سوى مدينه حركت خواهد كرد .