پيامبر از كوه مروه بالا مى رود و رو به مردم مى كند و مى گويد : "جبرئيل به من دستور داده است تا به شما بگويم كه مقدارى از موى سر خود را كوتاه كنيد و از احرام بيرون بياييد و هر كس كه مانند من همراه خود از ميقات ، قربانى آورده است بايد در احرام بماند" .
[31] مردم به سخن پيامبر عمل مى كنند و با كوتاه كردن موى سر خود از احرام بيرون مى آيند .
همسفر خوبم !
تو كه همراه خود قربانى از ميقات نياورده اى ؟
پس بيا از احرام خارج شويم .
اين اعمالى كه ما انجام داديم ، اعمال عمره است و ما بايد نزديك روز عرفه ، يكبار ديگر لباس احرام به تن كنيم و به سوى سرزمين منا برويم و در آنجا گوسفند يا شترى خريدارى نماييم و آن را قربانى كنيم .
مبارك باشد ! خدا از تو قبول كند !
در منطقه اَبطَح ، چادرهاى زيادى بر پا مى شود و همه ، لباس هاى احرام را از تن بيرون آورده، بدن خود را شسته، لباس هاى معمولى خود را به تن مى كنند .
[32] امّا پيامبر هنوز لباس احرام به تن دارد ، و در خيمه خود استراحت مى كند ، اين حكم خداست كه هر كس با خود قربانى آورده است بايد در احرام باقى بماند .
در اين ميان صدايى به گوشم مى رسد ، يك نفر با مردم سخن مى گويد : "اى مردم ! شما خجالت نمى كشيد ؟ پيامبر هنوز در لباس احرام است و شما لباس هاى زيبا بر تن كرده ايد ؟ !" .
[33] خداى من ! اين كيست كه اين گونه سخن مى گويد ؟
چرا او هنوز لباس احرام به تن دارد ؟
آيا او را مى شناسى ؟ او عُمر بن خطّاب است .
پيامبر از خيمه خود بيرون مى آيد ، او را صدا مى زند و مى گويد :
ــ چرا هنوز لباس احرام به تن دارى ؟ مگر تو همراه خود قربانى آورده اى ؟
ــ نه .
ــ پس چرا از احرام خارج نشدى ؟ مگر من نگفتم هر كس قربانى از ميقات با خود نياورده است، از احرام خارج شود ؟
ــ اى رسول خدا ! آخر چگونه من از احرام خارج شوم در حالى كه شما هنوز لباس احرام به تن داريد ؟
[34] امّا مثل اينكه عُمَر بن خطّاب تصميم دارد هر طور شده است حرف خودش را به كرسى بنشاند .
[35] مگر نبايد همه ما تسليم دستور پيامبر باشيم ؟ ما مى توانستيم از ميقات با خود قربانى بياوريم و اكنون مانند پيامبر در احرام باقى بمانيم ، امّا الآن كه اين كار را نكرده ايم بايد به دستور پيامبر عمل كنيم .