کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل چهارده

      فصل چهارده


    امروز ، روز عيد قربان است و ما اكنون به سرزمين منا رسيده ايم .
    آيا مى دانى چرا اين سرزمين را منا ناميده اند ؟
    وقتى كه جبرئيل ، ابراهيم(عليه السلام) را به اين سرزمين آورد به او گفت : "اى ابراهيم ! هر چه مى خواهى آرزو كن !" .[55]
    اينجا سرزمينى است كه آرزوهاى بزرگ برآورده مى شود .
    پيامبر به سوى جَمَره يا همان شيطان بزرگ مى رود تا بر آنجا سنگ بزند ، پيامبر هفت سنگ بر آن مى زند و هر بار فرياد الله اكبر او در همه جا مى پيچد .[56]
    البته ما بايد سنگ هاى خود را به آن ستونى كه در وسط به عنوان نشانه ، نصب شده بزنيم ، اينجا سه ستونِ سنگى هست كه به هر كدام از آنها جَمَره مى گويند ، امروز فقط به يكى از آنها سنگ مى زنيم ، امّا فردا و روز بعد از آن ، بايد به همه ستون ها سنگ بزنيم .
    مى دانم دلت مى خواهد داستان جَمَره را برايت بگويم .
    وقتى كه خدا خواست ابراهيم(عليه السلام) را امتحان كند ، به او دستور داد تا فرزند دلبندش ، اسماعيل(عليه السلام) را به اين سرزمين بياورد و در راه او قربانى كند .
    ابراهيم(عليه السلام) همراه با اسماعيل به اين سرزمين آمد ، شيطان سر راه او آمد و او را اين گونه وسوسه كرد : "تو چقدر بى رحم هستى ! آيا مى خواهى با دست خودت فرزندت را سر ببرى ؟" .
    جبرئيل به كمك ابراهيم(عليه السلام) آمد و به او دستور داد كه شيطان را با سنگ بزند .
    ابراهيم(عليه السلام) سنگى برداشت و به سوى شيطان پرتاب كرد .
    او با زبان دل اين گونه با شيطان سخن مى گفت : "تو مى خواهى مرا وسوسه كنى تا دستور خداى خويش را انجام ندهم ! من ، خود ، فرزند و هر چه كه دارم را فداى خدا مى كنم" .
    همسفر خوبم !
    از آن روز رسم شده است كه حاجى به همان جايى سنگ بزند كه ابراهيم(عليه السلام) به شيطان سنگ زده است .[57]
    حاجى با اين كار خود ، به تمام وسوسه هايى كه شيطان مى كند ، سنگ مى زند .
    آيا مى دانى به عدد هر سنگى كه به جَمَره مى زنى خداوند گناهى از گناهان كبيره تو را مى بخشد ؟[58]
    دوست خوب من !
    اكنون ديگر موقع قربانى كردن است .
    نگاه كن ! پيامبر شترهايى را كه از ميقات همراه خود آورده است ، قربانى مى كند ، على(عليه السلام) هم شترهاى خودش را قربانى مى كند .
    كسانى كه همراه خود قربانى نياورده اند ، اينجا شتر يا گوسفندى را خريدارى و قربانى مى كنند .
    پيامبر رو به مردم مى كند و مى گويد : "امروز روز قربانى كردن است ، اگر در نيّت خود خالص باشيد وقتى خون قربانى به زمين مى ريزد خدا تمام گناهان شما را مى بخشد" .[59]
    چه مژده اى از اين بالاتر !
    اكنون پيامبر موى سر خود را مى تراشد و مردم هم مانند او اين كار را انجام مى دهند ، البته تو خود مى دانى كه زنان فقط بايد مقدار كمى از گيسوى خود را كوتاه كنند .
    اكنون همه ، حاجى شده اند ، قلب ها با بخشش گناهان پاك شده است .
    همسفرم ! مبارك باشد ، تو ديگر حاجى شده اى !
    به مردم خبر مى رسد كه پيامبر مى خواهد براى آنها سخن بگويد ، اين لحظه بهترين موقع براى سخنرانى است .
    مردم جمع مى شوند و منتظرند تا پيامبر سخن خود را شروع كند .
    پيامبر نگاهى به جمعيّت مى كند و چنين مى گويد : "به سخنان من گوش دهيد و بدانيد من به زودى به ديدار خداى خويش خواهم شتافت ، اى مردم ! از ريختن خون يكديگر خوددارى كنيد و مال يكديگر را به حرام تصرّف نكنيد ، بدانيد كه شما خداى خويش را ملاقات خواهيد كرد و او از كردار و رفتار شما سؤال خواهد نمود ، من ، همه سنّت هاى روزگار جاهليّت را زير پاى خود مى نهم و آنها را باطل اعلام مى كنم ، بهترين شما نزد خدا باتقواترين شماست ، هر ربا و بهره اى كه در روزگار جاهليّت بوده است ، پرداخت آن لازم نيست ، و هر خونى كه در آن روزگار ريخته شده است بايد فراموش شود و كسى ديگر به فكر انتقام نباشد ...".[60]
    همسفر خوبم !
    پيامبر مى داند كه بعضى از سنّت هاى عصر جاهليّت در ميان مردم باقى مانده است ، براى همين او با اين سخنان خود ، همه آن سنّت هاى غلط را باطل اعلام مى كند .
    سخنرانى پيامبر تمام شده است و او مى خواهد به مكّه باز گردد تا طواف حج و بقيّه اعمال مكّه را انجام دهد .
    پيامبر سوار بر شتر خود مى شود و به سوى مكّه مى رود تا خانه خدا را زيارت كُند و اعمال خود را انجام دهد .
    من و تو هم بايد همراه پيامبر برويم و اعمال خود را انجام دهيم .
    پيامبر بعد از انجام اعمال خود ، تصميم مى گيرد تا به سرزمين مناباز گردد ، زيرا بر هر حاجى لازم است كه شب يازدهم ماه ذى الحجّه در سرزمين منا باشد .[61]
    مى دانم كه خيلى خسته هستى ، خيلى راه رفته اى و طواف و سعى انجام داده اى ، امّا بايد عجله كنيم و قبل از غروب آفتاب ، خود را به سرزمين منا برسانيم .
    ديگر راهى نمانده است !
    نگاه كن ، ما نزديك منا هستيم ، همان جايى كه بايد قربانى كرد !
    اكنون ديگر مى توانى جايى را براى استراحت پيدا كنى .





نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۴: از كتاب روى دست آسمان نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن