امروز ، روز يازدهم ماه ذى الحجّه است و ما بايد به سوى جَمَره برويم و هر سه شيطان را سنگ بزنيم .
ما با هم اين عمل واجب خود را انجام مى دهيم و به درون چادرمان مى رويم و به استراحت مى پردازيم .
روز دوازدهم فرا مى رسد ، امروز هم بايد به جَمَره برويم و آخرين سنگ هاى خود را به شيطان بزنيم ، آيا مى دانى اين تنها عمل واجبى است كه باقى مانده است ؟ بعد از آن ، ديگر حجِّ ما تمام مى شود .
خبرى مى شنوم ، امروز جبرئيل نزد پيامبر آمده و سوره نصر را بر آن حضرت نازل كرده است .
نمى دانم چه رمز و رازى در ميان است كه پيامبر با نزول اين سوره مى فهمد كه مرگ او بسيار نزديك است .
[62] براى همين او مى خواهد سخنان مهمّى را براى مردم بيان كند .
يك نفر در ميان مردم اعلام مى كند : "اى مردم ! همگى كنار مسجد خيف جمع شويد پيامبر مى خواهد براى ما سخن بگويد" .
حتماً سؤال مى كنى مسجد خيف كجاست .
در سرزمين منا ، مسجد مقدّسى وجود دارد كه در آن مكان ، هزار پيامبر نماز خوانده اند .
[63] مسجد پر از جمعيّت شده است ، ديگر جايى نيست ، امّا من هر طور شده خود را به داخل مسجد مى رسانم .
پيامبر نگاهى به جمعيّت مى كند و مى گويد : "اى مردم ! من به زودى به ديدار خداى خود خواهم رفت ، بدانيد كه من دو چيز گرانبها در ميان شما به يادگار مى گذارم ، آن دو چيز گرانبها ، قرآن و عترت من مى باشند ، خداوند به من خبر داده است كه قرآن و عترت من ، هرگز از هم جدا نمى شوند تا در روز قيامت كنار حوض كوثر به من ملحق شوند ".
[64] همسفر خوبم!
اين پيام مهمّى بود كه پيامبر در اين مكان مقدّس به گوشِ همه مردم رساند ، امروز ديگر همه مى دانند كه عترت و خاندان پيامبر ، خيلى عزيز و محترم هستند ، قرآن و على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام)، يادگارهاى پيامبر هستند .
صداى اذان ظهر به گوش مى رسد ، بيا سريع وضو بگيريم و در نماز شركت كنيم .
بعد از نماز ، پيامبر به سوى جَمَره مى رود و سنگ هاى خود را به سه شيطان مى زند و سپس به مكّه باز مى گردد .