آفتاب بر سر و صورت من مى تابد ، خوب است زير درختانِ كنار بركه بروم .
چه درختان سرسبز و بلندى !
اينها درخت مُغيلان است ، درختى بسيار بلند و خار دار كه كنار بركه هاى اين صحرا روييده است .
[88] اين درختان با شاخه ها و برگ هاى انبوه خود ، سايبان خوبى براى مسافران هستند .
[89] فضاى سايه اين درختان پر از بوته هاى خار شده است و ما نمى توانيم زير سايه آن استراحت كنيم .
شاخه هاى اين درختان هم بلند شده و بعضى از آنها به روى زمين رسيده است .
نگاه كن ! پيامبر هم به سوى اين درختان مى آيد ، او نگاهى به اين درختان مى كند و به فكر فرو مى رود .
آنگاه چهار نفر از ياران خود را صدا مى زند ، آيا آنها را مى شناسى ؟
سلمان ، مقداد ، ابوذر ، عمّار .
پيامبر از آنها مى خواهد تا بوته هاى خار زير اين درختان را از زمين در آوردند و شاخه هاى اضافى را قطع كنند .
[90] آنها فوراً مشغول مى شوند ، ابتدا بوته هاى خار را از ريشه در مى آورند خارها به دست آنها فرو مى رود ، امّا دردى احساس نمى كنند ، زيرا با عشقى مقدّس كار مى كنند .
به راستى در اينجا چه خبر است ؟
همسفرم !
بيا من و تو هم به كمك آنها برويم تا هر چه سريع تر ، سايبان اين درختان آماده شود و زمين از خارها پاك شود .
بعد از لحظاتى ، زير درختان از بوته هاى خار خالى مى شود ، امّا اگر خوب نگاه كنى خارهاى زيادى، روى زمين ريخته است و ممكن است به پاى كسى برود .
پيامبر دستور مى دهد تا زير اين درختان جارو شود ، و مقدارى آب در آنجا پاشيده شود .
[91] بيا سريع از گياهان بيابان جارويى بسازيم و اينجا را جارو كنيم .
عزيزم ! مى دانم خسته شده اى ، امّا تو به سفر عشق آمده اى ، بايد تحمّل كنى ، تو دارى به ميعادگاه غدير خدمت مى كنى !
به به ! حالا ، اينجا خيلى باصفا شد !
وقتى پيامبر زير درختان غدير را نگاه مى كند ، لبخند زيبايى مى زند .
گوش كن ، اين سخن پيامبر است : "اكنون برويد و سنگ هاى بزرگ بيابان را جمع كنيد و در آنجا منبرى آماده كنيد" .
[92] بلند شو ، رفيق ! پيامبر مى خواهد مهم ترين سخنرانى خود را كنار غدير ايراد كند .
معلوم مى شود كه اين سخنرانى بسيار مهم است كه پيامبر دستور داده اينجا اين قدر تميز و مرتّب شود .
سنگ ها از بيابان جمع مى شود و در زير يكى از درختان ، روى هم قرار مى گيرد .
هنوز ارتفاع منبر آن طور كه بايد و شايد بلند نشده است ، به نظر شما چه كنيم ؟
ديگر در اين اطراف كه سنگى نيست !
اكنون، پيامبر دستور مى دهد تا جهاز و رواندازهاى شترها را جمع كنيم و بر روى سنگ ها قرار دهيم .
[93] . . . سرانجام منبرى به ارتفاع يك انسان درست مى كنيم ، يك پارچه زيبا بر روى آن مى كشيم تا اين منبر زيبا و دلنشين باشد ، خوب است پارچه اى هم پشت منبر نصب كنيم تا مانع تابيدن آفتاب باشد .
[94] ديگر اذان ظهر نزديك است ، پيامبر دستور مى دهد همه مردم در نماز شركت كنند .
[95] مردم از آب زلال بركه ، وضو مى گيرند و صف هاى نماز را تشكيل مى دهند ، آنهايى كه زودتر آمده اند در سايه درختان قرار مى گيرند ، معلوم است كه اين جمعيّت 120 هزار نفرى در زير سايه اين درختان جاى نمى گيرند .
كسانى كه ديرتر آمده اند در زير آفتاب قرار مى گيرند ، زمين خيلى داغ است ، آنها مجبور مى شوند تا عباى خود را زير پاى خويش پهن كنند .
[96]