کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل سى وسه

      فصل سى وسه


    همسفر عزيز ! برخيز ! صبح شده است .
    مردم براى خواندن نماز صف مى بندند ، نماز صبح برپا مى شود .
    خورشيد روز دوم غدير طلوع مى كند و همه جا را روشن مى كند .
    من در اطراف خيمه پيامبر پرسه مى زنم ، منتظر هستم تا حُذيفه را پيدا كنم ، مى دانم او به خيمه پيامبر خواهد آمد .
    آنجا را نگاه كن !
    حُذيفه به اين سو مى آيد ، او داخل خيمه مى شود ، خوب است من هم همراه او بروم .
    ــ اى پيامبر ! ديشب ، صداى چند نفر را شنيدم كه ظاهراً مى خواهند توطئه اى بكنند .
    ــ اى حُذيفه ! آيا آنها را مى شناسى ؟
    ــ آرى .
    ــ سريع برو و آنها را به اينجا بياور .
    حُذيفه برمى خيزد و آن سه نفر را با خود مى آورد .
    آنها وارد خيمه پيامبر مى شوند ، على(عليه السلام) را مى بينند كه شمشيرش را در دست دارد .
    پيامبر رو به آنها مى كند و مى گويد : "شما ديشب با يكديگر چه مى گفتيد ؟" .
    همه آنها مى گويند : "به خدا قسم ، ما اصلاً با هم سخنى نگفته ايم ، هر كس از ما چيزى براى شما گفته، دروغگو است" .
    اين سه نفر قسم دروغ مى خورند و پيامبر آنها را به حال خود رها مى كند و آنها از خيمه پيامبر بيرون مى آيند و به خيمه هاى خود مى روند .[144]
    اكنون ديگر آنها شناسايى شده اند و با ديدن برق شمشير على(عليه السلام) ترس تمام وجود آنها را فرا گرفته است .
    پيامبر دستور مى دهد تا بقيّه مردم با على(عليه السلام) بيعت كنند ، كسانى كه روز قبل موفّق به بيعت نشدند به سوى خيمه ولايت مى آيند و بيعت مى كنند .
    پيامبر مى خواهد همه مردم با امام بيعت كنند تا براى هيچ كس بهانه اى باقى نماند .
    خورشيد روز نوزدهم ماه ذى الحجّه غروب مى كند و دوّمين روز غدير هم تمام مى شود .





نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۳۳: از كتاب روى دست آسمان نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن