کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل هفت

      فصل هفت


    جوانى بود كه خسته و غمگين به نظر مى رسيد، گويى همه راه ها بر او بسته شده بود.
    از شهر تبريز به قم آمده بود، در راه طلب و معرفت قدم برداشته و اكنون به بن بست رسيده بود. خيلى خسته بود و محتاج محبّت. براى همين به خانه دعوتش كردم تا با هم سخن بگوييم.
    در اتاق پذيرايى نشسته بوديم وبعد از پذيرايى مختصر، او برايم گفت: ساليان سال است كه در طلب معرفت هستم و چون شنيده بودم كه اگر كسى استاد خودش را پيدا كند نيمى از راه را رفته است. در جستجوى استاد از اين شهر به آن شهر دويدم.
    وقتى مى شنيدم كه فردى از يار نشانى دارد، نزد او مى رفتم تا شايد به مقصود برسم! زمانى كه به استادى مى رسيدم، ابتدا سراسر شور و عشق بودم; ولى بعد از مدّتى از او دلزده مى شدم.
    وقتى دليلش را پرسيدم، او چنين گفت: وقتى به كسى خيلى نزديك مى شدم، ضعف هاى او برايم آشكار مى شد و من ديگر نمى توانستم او را به استادى قبول داشته باشم و براى همين از او جدا مى شدم.
    آخرين استادم كسى بود كه آوازه اش از مدّت ها قبل به گوشم رسيده بود و مردم در مورد مقام او سخن ها مى گفتند. به حضور او رفتم و مدّتى با او بودم و از راهنمايى هاى او استفاده مى كردم.
    يك روز كه در خانه او مهمان بودم، تلفن زنگ زد و او گوشى را برداشت، نمى دانم طرف چه مى خواست و كه بود; امّا ديدم كه استاد عصبانى شد و حرف هايى گفت كه نبايد مى گفت. من هم مات و مبهوت به او نگاه مى كردم.
    باور نمى كردم كسى كه اين قدر مردم در مورد خوبى او سخن گفته بودند، اين حرف ها را بزند. از آن روز ديگر او از چشم من افتاد و من ديگر به ديدنش نرفتم.
    و شبيه اين ماجرا چند بار برايم تكرار شد و هر استادى را كه من به او نزديك شدم به خطايش آگاه شدم، اكنون هم خسته ام و هم افسرده! نمى دانم چه كنم؟ به كجا پناه ببرم؟ فكر مى كنم خدا مرا دوست ندارد كه من بدون استاد مانده ام.
    وقتى سخنان جوان به اينجا رسيد سكوت كرد وآهى كشيد.
    اكنون نوبت من بود تا سخن بگويم: عزيز دلم! خدا تو را خيلى دوست داشت و براى همين ضعف هاى استادت را به تو خبر داد. تو بايد خدا را شكر كنى كه تو را به حال خود رها نكرده است.
    خدا مى خواست تا تو براى خودت بت درست نكنى و وابسته هيچ كس نشوى. او مى خواست در دام غير او نيفتى.
    خدا مى داند كه تو ضعيف هستى و چون به يك جا توجّه پيدا كنى و فقط از يك نفر حرف بشنوى به او دل مى بندى و در حجاب مى مانى. همين كه كسى را به جايگاهى بالاتر از اندازه خود بنشانى اين آغاز بت پرستى توست.
    اين مُريد بازى ها كه مى بينى، فقط براى اين است كه ما هنوز وابسته غير خدا هستيم. روح تو نياز به غذا دارد و ما دوست داريم يكى را پيدا كنيم و هميشه پيرو او باشيم و اين گونه نيازهاى روحى خود را برطرف كنيم; امّا اين روش خطر بزرگى دارد و آن اينكه ما از هدف اصلى دور مى مانيم، توجّه به واسطه، آن قدر زياد مى شود كه اصل را فراموش مى كنيم!
    رزق و روزىِ معنوى تو در دست خداست و همه محتاج او هستند. تو بايد توجّه ات به خدا باشد و از او كمال و معرفت بخواهى، او خودش روزى تو را مى دهد.
    اين قانونِ خداست كه روزى اهل ايمان را از جايى مى رساند كه آنها گمانش را ندارند. راز اين قانونِ خدا را بفهم. خدا مى خواهد كه تو استاد مشخص و معيّنى نداشته باشى، از هر گلستانى، سبدى بچينى و استفاده بكنى و مريد كسى نشوى.
    اگر سعادت يارت بود و به امامى رسيدى كه به حكم قرآن از هر گناه پاك است، خوشا به حالت!!
    امّا امروز كه امام زمانِ تو در پس پرده غيبت است، حواست را جمع كن و بدان كه بدون روزى نمى مانى، خدا روزى تو را از جايى مى رساند كه باور ندارى، او مى خواهد تو در دام نيفتى.
    تو با هر بزرگى كه مى نشينى از كلام او استفاده مى كنى، بهره ها مى برى و به كمال مى رسى; امّا او را بت خود نكن! او را حجاب خود نگردان، تو آزادى و فقط بنده خدا هستى.
    قرآن مى گويد:
    (وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ).
    هر كس كه با تقوا باشد خدا او را نجات داده و روزىِ او را از جائى مى دهد كه گمان نمى كند.[19]
    تدبّرى در آيه :
    در زبان عربى براى مفهوم "گمان نداشتن" از دو واژه استفاده مى كنند: "لايظن" و "لايحتسب".
    اكنون مى خواهيم بدانيم كه چرا قرآن واژه دوم را انتخاب نموده است.
    فرض كن كه شما دچار مشكل مادى شده اى و نياز به پول دارى. با خود فكر مى كنى كه خوب است به بانك بروم و حساب قرض الحسنه باز كنم و 50 هزار تومان به حساب بگذارم، شايد برنده بشوم و جايزه 10 ميليون تومانى ببرم.
    مدّتى مى گذرد و يك روز از بانك به تو تلفن مى زنند و به تو تبريك مى گويند، كه تو برنده 20 ميليون تومان شده اى.
    تو خيلى ذوق زده مى شوى زيرا گمان نمى كردى كه برنده اين جايزه ويژه شوى. در زبان عربى براى اين جريان از واژه "لايظن" استفاده مى كنند.
    امّا براى درك واژه "لايحتسب" به اين خاطره دقّت كن: يكى از دوستانم در كارهاى فرهنگى فعّاليّت مى كند. سال گذشته او براى برگزارى مراسم عيد غدير برنامه هاى مختلفى انجام داد. برگزارى مسابقه كتاب خوانى، اعطاى جايزه، چاپ پوستر تنها گوشه اى از فعاليت هاى او بود.
    ايّام عيد غدير سپرى شد، او حساب كرد كه 120 ميليون تومان قرض دارد. چندين چك او برگشت خورده بودند و نزديك بود به زندان بيفتد.
    او برايم تعريف كرد: "ديگر از همه جا نااميد شده بودم، چند نفر قول داده بودند به من پول برسانند; امّا به قولشان عمل نكرده بودند. با خود گفتم خوب است به مشهد بروم. بليط هواپيما گرفتم و به فرودگاه رفتم. وقتى روى صندلى هواپيما نشستم، نگاه كردم ديدم كنارم آقاى محترمى نشسته، با او مشغول گفتگو شدم. او به من گفت: چرا اين قدر توى خودت هستى؟ من نمى دانم چه شد كه ماجرا را گفتم. اشك در چشمانش حلقه زده بود. نگاه به بيرون پنجره هواپيما كردم. وقت غروب بود. چند دقيقه گذشت، يك وقت ديدم اين آقا دارد صدايم مى زند و مى گويد: اين چك را بگير، مالِ شماست. نگاه كردم، باور نمى كردم، چك براى فردا بود و مبلغ آن 120 ميليون تومان بود. باور نمى كردم! بعداً معلوم شد كه يكى از اقوام او در مسابقه كتاب خوانى ما شركت كرده و يك سكه طلا برنده شده است و او از اين راه از برنامه هاى ما باخبر بوده است".
    و اين گونه است كه خدا كسانى را كه براى جشن عيد غدير تلاش مى كنند، يارى مى نمايد.
    وقتى يك عربْ زبان اين خاطره را مى خواند براى نقل آن از واژه "لايحتسب" استفاده مى كند.[20]
    انتخاب واژه "لايحتسب" در اين آيه به اين معنى است كه اگر ما در راه تقوا قدم برداريم، خدا روزى مادى و معنوى ما را از جايى مى رساند كه هرگز باور نمى كرديم!


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۷: از كتاب يك سبد آسمان نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن