کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل بيست وچهار

      فصل بيست وچهار


    ــ اين چه سر و وضعى است كه به خود گرفته اى آقاى زُهَرى! چرا ترك دنيا كرده اى و به غار پناه برده اى؟
    ــ چرا به ديدن من آمدى؟
    ــ من چقدر دنبال تو گشتم. مى خواستم تو را ببينم، خانواده تو نگران هستند، آخر براى چه غارنشين شده اى.
    ــ با من حرف نزن، هيچ فايده اى ندارد.
    ــ روزگارى تو در حكومت بنى اميّه، پست و مقامى داشتى. ببين به چه روزى افتاده اى. خوب بگو ببينم چه شده است؟
    ــ دست از دلم بردار، من گناه بزرگى انجام داده ام و مى دانم كه خدا مرا نمى بخشد. من از رحمت خدا نااميد شدم، واى بر من!
    ــ آخر مگر چه شده است؟ چه گناهى كرده اى؟
    ــ من مسئول امنيّت شهر بودم، چند ماه قبل، مجرمى را آوردند تا او را مجازات كنم; امّا نمى دانم چه شد كه من زياده روى كردم و آن شخص طاقت نياورد و از دنيا رفت. آيا مى فهمى؟ من يك انسان را كشته ام. آخر چرا من اين كار را كردم؟ واى بر من! ديگر خدا هيچ وقت مرا نمى بخشد. اين سخنانى است كه تو از دوست خودت مى شنوى. نمى دانى چه بگويى. فكرى به ذهنت مى رسد، خوب است نزد امام سجاد(عليه السلام) بروى و ماجرا را براى او بگويى. فقط او مى تواند دوست تو را آرام كند.
    به سوى شهر مكّه حركت مى كنى. شنيده اى كه امام براى سفر حج آمده است. نزد آن حضرت مى روى. او به تو نگاهى مى كند نگرانى را در وجودت حس مى كند، تو اشك مى ريزى و مى گويى: آقا! رفيق مرا درياب!
    امام قدرى فكر مى كند و سپس قول مى دهد كه نزد دوست تو بيايد.
    تا غارى كه دوستت در آنجاست راه زيادى است. هوا گرم است و خورشيد بر شما مى تابد. نگاهى به امام مى كنى، قدرى شرمنده مى شوى. امام لبخند مى زند و از كوه بالا مى آيد.
    غار آنجاست، كنار آن سنگ بزرگ. تو زودتر مى روى تا دوستت را صدا بزنى: زُهَرى، آقا آمده است!
    زُهَرى باور نمى كند كه فرزند پيامبر اينجا آمده باشد. سلام كرده و شروع به گريه مى كند.
    امام به او رو مى كند و مى گويد: زُهَرى! چرا از رحمت خدا نااميد شده اى؟ اين نااميدى تو از گناهى كه انجام داده اى، بدتر است. تو كه نمى خواستى كسى را بكشى. به رحمت خدا اميد داشته باش و به شهر برگرد و با خانواده آن كسى كه كشته شده تماس بگير و خون بها به آنها بده و آنها را راضى كن.
    بارى از روى دوش زُهَرى برداشته مى شود، رو به امام مى كند و مى گويد: شما مرا نجات داديد.[77]
    قرآن مى گويد:
    (يَا عِبَادِىَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لاَ تَقْنطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ).
    اى كسانى كه بر خود ستم كرده ايد از رحمت خدا نااميد نشويد.[78]
    تدبّرى در آيه :
    وقتى من اين آيه را خواندم خيلى فكر كردم كه چرا خداوند مى گويد: "اى كسانى كه به خودتان اسراف و زياده روى كرده ايد نااميد نشويد"، در حالى كه مى توانست بگويد: "اى كسانى كه گناه كرده ايد نااميد نشويد"؟
    به عبارت ديگر چرا خدا در اين آيه، واژه "اسراف" را به جاى واژه "اثم" به كار مى برد؟ وقتى در اين زمينه تحقيق كردم به نكته دقيقى رسيدم:
    واژه "اثم" به معناى گناه مى باشد و در اصل به معناى عقب افتادن از هدف مى باشد، در زبان عربى به شترى كه از قافله عقب افتاده است "آثِمه" مى گويند. پس كسى كه گناه مى كند در واقع از راه خير و سعادت عقب افتاده است و به همين علت به گناه، "اثم" مى گويند.[79]
    امّا واژه "اسراف" به معناى زياده روى در مصرف مى باشد. اصل واژه"اسراف" از كلمه "سُرفَه" مى باشد. حتماً مى گويى معناى اين كلمه چيست؟
    آيا تا به حال كرمِ ابريشم را ديده اى كه مشغول خوردن برگ درخت است؟ او بعد از مدّتى براى خود پيله اى مى سازد. در زبان عربى به اين كرم ابريشم، "سُرفَه" مى گويند.[80]
    با توجّه به مطالبى كه گفته شد مى توان نتيجه گرفت: وقتى كسى دچار گناه و "اثم" مى شود از خير و سعادت دور مى ماند; امّا ممكن است به فكر چاره بيفتد و توبه كند و دوباره به حركت در مسير خود ادامه بدهد. او هنوز راه سعادت را مى تواند ببيند و اميد هست كه توبه كند.
    ولى كسى كه دچار "اسراف" مى شود همچون كرم ابريشمى است كه در پيله خود گرفتار شده است. او هيچ راهى به بيرون ندارد، در تاريكى و تنهايى نمى داند چه كند. او ديگر از نجات خود نااميد مى شود!!
    وقتى انسان در حقِ خود اسراف مى كند در پيله دنيا گرفتار مى شود و به بن بست مى رسد. او وقتى به هوش مى آيد همه راه ها را بسته مى يابد. اينجاست كه نااميدى به سراغ او مى آيد.
    خدا مى خواهد بگويد: اى انسانى كه گرفتار تاريكى ها و ظلمت ها شده اى نااميد نشو. رحمت من آن قدر وسيع است كه مى تواند به تو هم برسد و تو را نجات بدهد. اگر رحمت من به تو برسد تو مى توانى پروانه اى زيبا شوى و به اوج آسمان ها پرواز كنى.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۲۴: از كتاب يك سبد آسمان نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن