کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل بيست وسه

      فصل بيست وسه


    مشغول مطالعه بودم كه همسرم نزدم آمد و گفت وقت واكسن زدن پسرمان، عليرضا است.
    عليرضا كه سه سال داشت در گوشه اى مشغول بازى بود. من نمى توانستم به او بگويم كه او را مى خواهيم كجا ببريم، زيرا او از واكسن زدن خيلى مى ترسيد.
    وقتى پرستار مى خواست به او واكسن بزند من محكم او را نگه داشتم. او آن روز خيلى گريه كرد.
    وقتى به خانه آمديم، او با من قهر كرد، هر وقت من به سمت او مى رفتم او از من فرار مى كرد و مى گفت: "چرا تو مرا به دكتر بردى؟"
    او نمى توانست بفهمد كه اين واكسن براى او مفيد بوده است و مانع مى شود به بيمارى ها مبتلا شود.
    در آن روز به اين فكر فرو رفتم كه خود من هم به خاطر واكسنِ بلا، بارها با خداى خود قهر كرده ام. من هم هنگام بلا صبر خود را از دست داده بودم.
    آن روزى كه خدا بلا، بيمارى، سردرد يا آن ضرر مالى را براى من فرستاد، من ناراحت شدم و صبر خود را از دست دادم و گفتم: اين ديگر چه خدايى است؟ پس مهربانى خدا كجاست؟
    يادم آمد وقتى كودكم را به دست پرستار سپردم تا به او واكسن بزند او به من نگاه مى كرد و با گريه مى گفت: اى باباى بى رحم!
    من هم موقع بلا به خداى خود اعتراض مى كنم، در حالى كه او به خاطر اين كه مرا دوست داشت به بلا مبتلايم كرده بود.
    من خيال مى كردم به اين دنيا آمده ام تا خانه اى بسازم و ماشينى بخرم، سرگرم اين چنين كارهايى شوم و دنيا مرا به خود مشغول كرده بود.
    كسى كه دلباخته دنياست و از صبح تا شب دنبال دنيا مى دود و لحظه اى آرام ندارد چگونه بايد درمان كرد؟
    به زودى مرگ سراغ من مى آيد و من از اين دنيايى كه براى خود ساخته ام جدا مى شوم و در دل تاريكى قبر جا مى گيرم.
    من بايد زودتر از اين ها بيدار مى شدم!
    ولى متأسفانه بيدار نشدم. هر چه خدا براى من پيامك فرستاد آن را نخواندم و سرگرم دنياى خود بودم. من راه را فراموش كرده بودم. سرانجام خدا كاخ آرزوهايم را خراب كرد و ناله من بلند شد كه خدا كجاست؟
    من در فكر ساختن اين دنيا بودم و خدا در فكر ساختنِ من!
    اگر من به اينجا آمده بودم براى اين بود كه ساخته شوم; امّا خود را فراموش كرده ام و اسير زرق و برق دنيا شده ام. بايد خدا بزم مرا بسوزاند و خانه ام را خراب كند و بت آرزويم را بشكند، شايد من برخيزم!
    او با دست هاى مهربانش، آرزوهاى مرا خراب كرد تا آباد شوم، او بت هاى مرا شكست تا من بزرگ گردم.
    من اسير دنيا شده بودم، پول، رياست، قدرت و شهرت دنيا، آرزوى من شده بود. اين عشق به خاك و خاكى ها، بيمارى من بود. بايد مرا درمان مى كرد. و اين گونه بود كه خدا برايم بلا فرستاد.
    و من بايد در اين درمان، صبر داشته باشم. او وعده داده است كه اگر صبر كنم به من پاداش بزرگى مى دهد. اكنون مى فهمم كه هيچ پاداشى براى من، بهتر از دل بريدن از دنيا نيست. اين پاداش كسانى است كه در بلا صبر كنند.
    قرآن دعاى اهل ايمان را چنين بيان مى كند:
    (رَبَّنَآ أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا).
    بار خدايا! صبر بر ما كرم كن و گام هاى ما را استوار نما.[75]
    تدبّرى در آيه :
    اگر در زبان عربى بخواهى دعا كنى كه خدا چيزى را به تو بدهد مى توانى از دو واژه استفاده كنى: "أعطى" و "أفرغ"، و ميان اين دو واژه تفاوت دقيقى وجود دارد:
    نزديك عيد نوروز بود و همسرم به من گفت: عيد شد و تو هنوز آجيل و شيرينى نخريده اى. رفتم و هر چه سفارش داده بود خريدم.
    وقتى وارد خانه شدم پاكت آجيل و شيرينى در دستم بود. پسر كوچكم در حياط خانه، كنار باغچه، گِل بازى مى كرد، وقتى پاكت هاى آجيل را ديد به سوى من آمد و دست كوچكش را جلو آورد و گفت: بابا! آجيل به من بده!
    من نگاهى به دست هاى گل آلود او نمودم. گفتم: نه، اين طورى نمى شود، اوّل بايد دست هايت را تميز كنى. او را بغل كردم و دستش را شستم و بعد به او آجيل دادم.
    در زبان عربى براى اين كار من از واژه "أفرغ" استفاده مى شود. زيرا من ابتدا دست كودك خود را شسته و از آلودگى ها پاك كردم و بعد به او آجيل دادم.
    اگر من در دست هاى آلوده او آجيل مى ريختم، مى توانستى از واژه "أعطى" استفاده كنى.[76]
    فكر مى كنم تفاوت دو واژه "أعطى" و "افرغ" روشن شد. اگر تمام قرآن راجستجو كنى حتّى يك مورد هم پيدا نمى كنى كه خدا در مورد صبر از واژه "أعطى" استفاده كرده باشد.
    قرآن به ما ياد مى دهد كه وقتى از خدا صبر مى خواهيم از واژه افرِغ استفاده كنيم.
    دلى كه پر از محبّت دنيا است اگر صبر هم به آن بدهند فايده اى برايش ندارد. ابتدا بايد دل از سياهى ها پاك شود، آن وقت صبر به اين دل ارزانى شود.
    مگر محبّت دنيا ريشه همه بدى ها نيست؟ وقتى من عاشق دنيا هستم نمى توانم هنگام بلا صبر داشته باشم.
    اگر خدا عشق به دنيا را از دل من بيرون آورد و به جاى آن صبر به من عنايت كند، آن وقت هر بلايى براى من زيبا مى شود. آن وقت است كه با تمام وجود فرياد مى زنم: پسندم آنچه را جانان پسندد!


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۲۳: از كتاب يك سبد آسمان نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن