کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل هفده

      فصل هفده


    اينجا شهر بصره است و ديروز باران زيادى آمد و ديوار خانه من خراب شد. من مى خواهم آن را تعمير كنم.
    مى روم تا كارگرى را پيدا كنم كه بتواند اين كار را انجام دهد. نگاهم به جوانى مى افتد كه در گوشه اى نشسته است. او وسايل كار را كنارش گذاشته است. به پيش او مى روم و از او مى خواهم كه به خانه ام بيايد و ديوار خانه ام را تعمير كند.
    او همراه من مى آيد و شروع به كار كردن مى كند، او زحمت زيادى مى كشد و عرق مى ريزد. او سيمايى نورانى دارد و معلوم است جوان مؤمنى است.
    غروب مى شود و كار ديوار تمام مى شود، من مى خواهم به او مزد زيادترى بدهم، او قبول نمى كند. با من خداحافظى مى كند و مى رود.
    فردا من با خود مى گويم چقدر خوب بود با اين جوان بيشتر آشنا مى شدم به دنبالش مى روم; امّا او را نمى يابم. سراغش را مى گيرم. مى گويند: او فقط روزهاى شنبه كار مى كند و بقيّه هفته را مشغول عبادت است.
    من تا هفته بعد صبر مى كنم، شنبه فرا مى رسد سراغش مى روم; امّا او را نمى يابم. پرسوجو مى كنم، مى گويند: بيمار شده است.
    سراغ خانه اش را مى گيرم. به ديدارش مى روم، تنهاىِ تنها در گوشه اتاق خوابيده است. سلام مى كنم، چشم باز مى كند، جواب مى دهد و مرا به جامى آورد. او تعجّب مى كند در اين روزگار غربت من به ديدارش رفته ام.
    از او مى خواهم خود را معرّفى كند، او مى گويد: اسم من قاسم است، پسر خليفه جهان اسلام هستم.
    باور نمى كنم! يعنى تو همان فرزند گمشده خليفه عباسى هستى!!
    من شنيده بودم كه پسر خليفه از بغداد فرار كرده است. دوست داشتم از زبان خودش سرگذشتش را بشنوم. از او مى خواهم تا برايم شرح دهد.
    او ناىِ سخن گفتن ندارد، با صدايى ضعيف برايم چنين مى گويد:
    آرى، من پسر هارون، خليفه عباسى هستم; امّا وقتى فهميدم كه اين حكومت، حكومتِ طاغوت است تصميم گرفتم شريك ظلم و ستم نباشم.
    بعد از مدّتى فهميدم كه حق با شيعيان است و من بايد پيرو راه على(عليه السلام) باشم، براى همين شيعه شدم.
    پدرم مى خواست مرا با حكومت بفريبد تا از عقيده خود دست بردارم. او بزرگان حكومت را جمع كرد و حكومت كشور مصر را به من داد و قرار شد تا من فردا به سوى مصر حركت كنم.
    نيمه شب كه فرا رسيد من از بغداد فرار كردم. شبانه راه زيادى آمدم تا مبادا گرفتار مأموران حكومتى بشوم. هر طورى بود خودم را به بصره رساندم. در اين شهر به كارگرى مشغول شدم و امروز هم روز آخر عمر من است.
    اشك در چشمان من حلقه مى زند، از آزادمردى اين جوان تعجّب كردم. كاش من او را زودتر مى شناختم.
    در اين هنگام او دست مى برد و يك انگشتر قيمتى را از دست خود بيرون آورده و مى گويد:
    ــ رفيق! من يك وصيّتى دارم آيا قول مى دهى به آن عمل كنى؟
    ــ آرى، حتماً انجامش مى دهم.
    ــ آن شب كه از بغداد فرار كردم، فراموش كردم اين انگشتر را به پدرم بدهم، از تو مى خواهم به بغداد بروى، روزهاى دوشنبه، مردم مى توانند به ديدن او بروند، تو نزدش برو و به او بگو: پسرت قاسم اين انگشتر را فرستاده است تا مالِ خودت باشد و روز قيامت خودت جواب آن را بدهى!
    ــ چشم.
    ــ از تو مى خواهم تا ابزارِ كار مرا بفروشى و برايم كفنى خريدارى كنى.
    نگاهم به چهره قاسم بود و دعا مى كردم كه شفا بگيرد. ناگهان ديدم او مى خواهد از جاى خود بلند شود; امّا نمى تواند. مرا صدا زد و گفت: زير بغل مرا بگير و مرا بلند كن!، مگر نمى بينى آقا و مولايم، على(عليه السلام) به ديدنم آمده است.
    من او را از جا بلند كردم، سلامى به آقا داد و جان به جان آفرين تسليم كرد.[48]
    قرآن مى گويد:
    (وَ مَن يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزًا عَظِيًما).
    هر كس كه از خدا و رسول او اطاعت كند به فوز بزرگى رسيده است.[49]
    تدبّرى در آيه :
    معمولاً براى مفهوم "سعادتمند و پيروز شدن" در زبان عربى دو واژه استفاده مى شود: "فلح" و "فوز". ميان اين دو واژه تفاوت دقيقى وجود دارد:
    فرض كن كه من مبلغى را در بانك پس انداز مى كنم به اميد آنكه يك ماشين پژو برنده بشوم. مدّتى مى گذرد، يك روز از بانك به من زنگ مى زنند كه تو خيلى خوش شانس هستى و ماشين را برنده شدى!
    من خيلى عجله دارم تا ماشين را تحويل بگيرم; امّا بانك مى گويد بايد يك ماه صبر كنى تا در يك مراسم ويژه اى اين ماشين را به تو بدهيم.
    در زبان عربى براى آن لحظه اى كه اين خبر به من رسيد واژه "أفلح" به كار مى برند كه از ريشه "فلح" است; امّا من هنوز جايزه خود را دريافت نكرده ام، قرار است كه به من يك ماشين بدهند.
    وقتى كه من ماشين را تحويل گرفتم و سوار آن شدم، مى توانم واژه "فاز" به كار ببرم كه از ريشه "فوز" مى باشد.
    قرآن در اين آيه مى گويد آنهايى كه راه خدا را انتخاب نمودند و از همه گناهان چشم پوشيدند به "فوز" رسيدند.
    اگر خدا مى خواست پاداش تو را فقط در روز قيامت بدهد از واژه "فلح" استفاده مى كرد.
    امّا خدا مى گويد: اگر از من اطاعت كنى به "فوز" مى رسى، يعنى خيال نكن كه اگر به سوى من رو كنى و اهل ايمان شوى بايد صبر كنى تا روز قيامت شود و من به تو بهشت بدهم. نه، تو در همان لحظه اى كه اطاعت من را مى كنى پاداش خود را مى گيرى. نگاه كن، آنهايى كه مرا نافرمانى مى كنند، هرگز روى آرامش را نمى بينند.[50]
    آرى، كسى كه خدا را پيدا كرده و دنيا را خوب شناخته است، مى داند كه دنيا هيچ وفايى ندارد، براى همين در حقّ هيچ كس ظلم نمى كند. او همين الآن در بهشت زندگى مى كند.
    او هيچ وقت احساس تنهايى نمى كند زيرا خدا را دارد، آيا اين پاداش خوبى نيست؟
    اهل معرفت، يك لحظه عشقورزى با خدا را با هزاران بهشت عوض نمى كنند.[51]


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۷: از كتاب يك سبد آسمان نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن