کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل پانزده

      فصل پانزده


    تو ديگر از اين زندگى خسته شده اى. تا به كى مى خواهى در اين مدرسه بمانى و درس بخوانى و شب ها با گرسنگى در سرما بخوابى؟
    امشب خواب به چشمت نمى آيد. مى خواهى تصميم خود را بگيرى. شب از نيمه گذشته است.
    بلند مى شوى و در حياط مدرسه قدم مى زنى. مهتاب را نگاه مى كنى. فردا چه خواهى كرد؟
    صبح مى شود، وسايل خود را جمع مى كنى كه براى هميشه از اينجا بروى. دوست تو به دنبال تو مى آيد. مى پرسد: كجا مى روى؟
    به او رو مى كنى و مى گويى: من ديگر طاقت ندارم. مى روم به كسب و كار مشغول شوم.
    او ناراحت مى شود، تو را نصيحت مى كند: چرا مى خواهى اهل دنيا شوى؟ دنيا چه ارزشى دارد؟
    امّا تو تصميم خود را گرفته اى با او خداحافظى مى كنى و از مدرسه بيرون مى روى.
    بيست سال مى گذرد. تو در بازار چند مغازه دارى. بزرگترين تاجر فرش شهر شده اى. همه اهل بازار تو را مى شناسند. مغازه هايت پر از فرش هاى نفيس است.
    نگاه مى كنى، او را مى شناسى، همان رفيقى كه بيست سال قبل در مدرسه با هم بوديد. او آمده است تو را ببيند.
    از جا بلند مى شوى او را در آغوش مى گيرى، اكنون از ديدن او خيلى خوشحال هستى.
    دستور مى دهى براى مهمانت چاى بياورند. او نگاهى به مغازه ها و فرش ها مى كند و مى فهمد كه كار تجارت تو خوب گرفته است. او بازشروع مى كند به نصيحت كردن: رفيق! مواظب باش، چرا در دام دنيا افتاده اى؟ آخر اين همه مال و منال را براى چه مى خواهى. اگر در مدرسه مى ماندى و درس مى خواندى الان يك دانشمند بزرگ بودى.
    تو هيچ نمى گويى. به او چاى تعارف مى كنى. در حالى كه تسبيحى در دست دارد به نصيحت كردن ادامه مى دهد.
    ناگهان صدايى در بازار مى پيچد: اى مردم! كفّار به كشور حمله كرده اند. بعضى شهرها را گرفته اند، علما حكم جهاد داده اند، بر همه واجب است به جهاد بروند.
    تو با رفيقت سريع از جا بلند مى شويد و به سوى خارج از شهر مى رويد، جايى كه قرار است مردم به جنگ با كفّار بروند.
    وقتى شما به بيرون بازار مى رسيد، رفيقت مى گويد: من تسبيح خودم را در مغازه شما جا گذاشته ام. بايد بروم و آن را بياورم.
    او برمى گردد تا برود و تسبيح را بياورد. تو او را صدا مى زنى و مى گويى: رفيق! يادت هست خودت را اهل زهد مى خواندى و مرا اهل دنيا مى دانستى. من چندين مغازه پر از فرش را رها كردم و آمدم، امّا تو از همه دنيا يك تسبيح داشتى و نتوانستى از آن دل بكنى! حالا راستش را بگو كدام يك اهل دنيا هستيم؟
    قرآن مى گويد:
    (لِّكَيْلاَ تَأْسَوْاْ عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلاَ تَفْرَحُواْ بِمَآ ءَاتَاكُمْ).
    بر آنچه از دست شما رفته اندوهگين نشويد و به آنچه به شما داده شده شادمان نباشيد.[43]
    تدبّرى در آيه :
    معمولاً براى مفهوم "خوشحال شدن" در زبان عربى دو واژه استفاده مى شود:"طَرَب" و "فَرَح". ميان اين دو واژه تفاوت دقيقى وجود دارد:
    در يكى از كشورهاى خارج بودم، يك روز ديدم جوانان زيادى به خيابان ها ريخته بودند و سر و صدا مى كردند. آنها وسط خيابان جمع شده و راه را بسته بوده و شادى مى كردند.
    پرسيدم چه خبر است؟ گفتند: تيم فوتبال كشورشان بر رقيب خود پيروز شده است و براى همين آنها شادمانى مى كنند.
    آنها به خاطر اين پيروزى از حالت عادى خارج شده بودند، به اين شادمانى در زبان عربى، "طرب" مى گويند.
    وقتى در هواى گرم تابستان برق برود، گرماى هوا تو را اذيّت مى كند. وقتى برق مى آيد تو خوشحال مى شوى زيرا از گرما نجات پيدا كردى; امّا اين خوشحالى آن قدر زياد نيست كه تو سوت بزنى و فرياد بكشى، در زبان عربى به اين نوع خوشحالى، "فرح" مى گويند.
    به بيان ديگر، وقتى خوشحالى در قلب من باشد، "فرح" است; امّا وقتى به صورت فرياد و رقص جلوه مى كند "طرب" مى شود.[44]
    قرآن از ما مى خواهد وقتى دنيا رو به ما مى كند دچار خوشحالى قلبى (فرح) هم نشويم; رقص و پايكوبى (طرب) كه جاى خود دارد!
    ممكن است وقتى دنيا به من رو مى كند آن قدر خوشحال نشوم كه بلند شوم برقصم; امّا حتماً در قلبم خوشحال مى شوم. قرآن از من مى خواهد نسبت به دنيا آن خوشحالى قلبى را هم نداشته باشم. اگر من به اين حالت رسيدم كه بود و نبود دنيا براى من فرقى نداشت، آن وقت به زهد واقعى رسيده ام.
    زهد واقعى اين است كه خودت را بسيار بالاتر از دنيا بدانى. دختر بچه ها را ديده اى كه وقتى به آنها عروسكى بدهى خوشحال مى شوند و اگر عروسكشان را بگيرى گريه مى كنند.
    وقتى اين دختر بزرگ شد و دكتر و مهندس شد، اگر هزار عروسك هم به او بدهى خوشحال نمى شود!
    زهد، تركِ دنيا نيست، فقير زيستن نيست، تو بايد از اين دنيا استفاده كنى، بايد تلاش كنى، دنياى خود را آباد كنى، كسب حلال داشته باشى، فقير نباشى. چه كسى خوبى هاى دنيا را بر تو حرام كرده است؟
    به نظر قرآن، زهد، نوعِ نگاه به دنيا است. تو دنيا را چگونه نگاه مى كنى، آيا دنيا راه توست يا مقصد تو؟


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۵: از كتاب يك سبد آسمان نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن