کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل سى ونه

      فصل سى ونه


    وقتى مى خواستم براى اوّلين بار به مدينه سفر كنم پدرم به من رو كرد و گفت: "به مدينه كه رسيدى، سراغ ستون توبه را بگير و كنار آن نماز بخوان".
    وقتى به مدينه رسيدم، در جستجوى اين ستون در مسجد بودم. آن را پيدا كردم. كنار آن نماز خواندم. بعد از نماز به فكر فرو رفتم كه ماجراى اين ستون چيست؟
    از يكى سؤال كردم، جواب داد كه در زمان پيامبر يكى از ياران ايشان، به نام "ابو لُبابه"، فريب شيطان را خورد و گناهى انجام داد. وقتى كه به خود آمد خيلى پشيمان شد و ترس او را فرا گرفت. با خود گفت: خدا با من چه خواهد كرد؟ حتماً جهنّم در انتظار من است.
    با خود فكرى كرد، به خانه رفت و زنجيرى برداشت و به مسجد آمد و خود را به اين ستون بست.
    او قسم ياد كرد كه از آنجا تكان نخورد تا خدا گناه او را ببخشايد!
    خبر به پيامبر رسيد كه ابولُبابه چنين كارى كرده است. پيامبر فرمود اگر او نزد من مى آمد براى او طلب بخشش مى كردم و خدا او را مى بخشيد; امّا اكنون بايد منتظر بماند تا رحمت خدا بر او نازل شود.
    پانزده روز گذشت و ابولُبابه در آن حالت بود (فقط موقع دستشويى رفتن از مسجد خارج مى شد). سرانجام جبرئيل نازل شد و خبر داد كه خداوند توبه او را قبول كرده است. اين خبر به زودى در مدينه پخش شد، همه خوشحال شدند. مردم هجوم آوردند تا او را از ستون باز كنند. او فرياد زد: عقب برويد! دست به اين زنجيرها نزنيد! مى خواهم پيامبر با دست خودش اين زنجيرها را باز كند.
    پيامبر آمد و با دست خود زنجيرها را از او باز كرد و او را در آغوش گرفت.
    از آن روز به بعد اين ستون را به نام ستونِ توبه مى خوانند و كنار آن نماز مى خوانند.
    اين ستون يادآور گنهكارى است كه از خدا ترسيد و توبه كرد و خدا توبه او را قبول كرد.[124]
    او از خدا خوف به دل داشت و براى همين خودش را به ستون بست; امّا اگر او اهل علم و آگاهى بود به جاى خوف از خدا، خشيّت داشت، چرا كه مقام خشيّت، مقامى است كه اهل علم و معرفت به آن مى رسند.
    قرآن مى گويد:
    (إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَـاءُ).
    از ميان بندگان خدا فقط دانشمندان هستند كه از خدا خشيّت دارند.[125]
    تدبّرى در آيه :
    در زبان عربى براى مفهوم ترس دو واژه وجود دارد: "خوف" و "خشيّت"، ميان اين دو واژه تفاوت دقيقى وجود دارد:
    فرض كن كه ايام عيد نوروز به طبيعت رفته اى و به دل طبيعت پناه برده اى. تو در قلب جنگل هستى. ناگهان صداى غرش شيرى به گوشت مى رسد. صدا از همين نزديكى هاى توست. ترس وجود تو را فرا مى گيرد زيرا كه خطرى بزرگ تو را تهديد مى كند. تو سريع مى روى و سوار ماشين مى شوى و فرار مى كنى.
    خدا را شكر مى كنى كه از خطر نجات پيدا كردى، اكنون در جاده هستى و مى خواهى به شهر برگردى. در جاده ترافيك است. در جاى جاى جاده پليس راه ايستاده است و رفت و آمد را كنترل مى كند. تو از پليس نمى ترسى. فقط حواس خود را جمع مى كنى كه مبادا جلو چشم پليس تخلّف كنى، زيرا اگر پليس بفهمد كه تو با سرعت زياد رانندگى كردى تورا جريمه مى كند و ماشين تو را هم به پاركينگ مى برد!
    وقتى پليس را مى بينى دقّت خود را بيشتر مى كنى. در واقع تو از سرانجام كار خودت مى ترسى كه نكند جريمه شوى.
    در زبان عربى، هنگامى كه تو از شير ترسيدى از واژه "خوف" استفاده مى كنند و براى آن حالتى كه در مقابل پليس راه، دارى واژه "خشيّت" به كار مى برند.[126]
    پس "خشيّت" به معناى "خوف" نيست. خداوند هم در اين آيه از واژه "خوف" استفاده نكرده است.
    قرآن مى گويد هر كس علم داشته باشد از خدا خشيّت دارد. يعنى مواظب است گناه نكند و از مسير حق خارج نشود. او مى داند كه اگر گناه بكند خودش گرفتار مى شود. يك انسان معمولى ممكن است از خدا بترسد; امّا كسى كه عالم و دانشمند است مى داند خدا ترس ندارد و فقط اوست كه به مقام "خشيّت" مى رسد.[127]


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۳۹: از كتاب يك سبد آسمان نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن