کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل ده

      فصل ده


    تو گرسنه هستى، چند روز است چيزى نخورده اى، در اين شهر هيچ آشنايى ندارى.
    به عشق زيارت كعبه از خانه خود حركت كردى، مى خواستى حاجى شوى، عشق خانه دوست در سر داشتى. نمى توانستى صبر كنى. بايد مى آمدى.
    تو آمدى و كعبه را زيارت كرده و طواف انجام دادى و اكنون ديگر رمق ندارى!
    بايد فكرى بكنى، از برادران مسلمانت كمك بخواهى. نگاهى به مردمى مى كنى كه كنار كعبه جمع شده اند، رو به آنها مى كنى و مى گويى: "كيست به من كمكى بكند؟ من محتاج هستم و گرسنه".
    و در انتظار مى مانى، اميد دارى كه جوابى بشنوى; امّا جوابى نمى شنوى، بار ديگر سخن خود را تكرار مى كنى و فقط سكوت مى شنوى.
    آنها سرگرم خود هستند، شكم هاى آنها سير است و دردِ تو را احساس نمى كنند، چرا آنها بايد به تو كمك كنند؟ آنها زحمت كشيده اند و با كار كردن پولى به دست آورده اند، آن پول براى خود آنهاست، چرا بايد آن را به تو بدهند؟ هر كسى بايد به فكر خودش باشد، هر كسى بايد كار كند.
    و تو نگاهى به آسمان مى كنى كه اى خدا! من بنده درمانده تو هستم، مهمان تو هستم و اكنون گرسنه ام.
    خودت هم نمى دانى كه چرا نگاهت به گوشه اى مى خورد، چند نفر هم آنجا هستند كه شايد آنها كمكت كنند. آنها صداى تو را نشنيدند، برو آنجا و حاجت خود را بگو شايد كسى باشد به تو كمكى كند.
    و تو به آن سو مى روى. صدا مى زنى آيا كسى هست مرا يارى كند؟
    جوانى صداى تو را مى شنود، او نماز مى خواند و در ركوع است; امّا مى داند كه هرگز نبايد دل نيازمندى را شكست.
    انگشتر قيمتى خود را از دست بيرون مى آورد و به تو اشاره مى كند كه بيا.
    تو نزديك مى روى، انگشتر را مى گيرى، باور نمى كنى، اين انگشتر خيلى ارزشمند است!
    اين جوان كيست كه چنين سخاوتمند است؟ تو مى خواهى دعا كنى، چه بگويى؟ براى او چه بخواهى؟
    وخدا او را خوب مى شناسد، او مايه افتخار زمين است، او على(عليه السلام) است.[27]
    و جبرئيل به زمين مى آيد و نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى رود و آيه جديدى را براى او مى خواند.
    قرآن مى گويد:
    (إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَهُمْ رَ اكِعُونَ).
    بدانيد كه فقط خدا و پيامبر و كسانى كه در ركوع نماز صدقه مى دهند ، بر شما ولايت دارند.[28]
    تدبّرى در آيه :
    به راستى من چقدر امام خود را مى شناسم؟ از عشق او دم مى زنم و در سوگ او اشك مى ريزم; امّا او را نمى شناسم!
    شايد دشمنانش خواسته اند من او را نشناسم. گريه من، هيچ ضررى براى دشمن ندارد، آنچه براى آنها هراس مى آورد شناختِ من از مولايم است.
    على(عليه السلام) كسى نيست كه دنيا در او اثر گذارد زيرا او خودش را بالاتر از دنيا مى بيند. او دنيا را سه طلاقه كرده است.
    خدا مى دانست كه رياست و حكومت براى على(عليه السلام) هيچ ارزشى ندارد و در اين آيه قرآن، عدم دلبستگى على(عليه السلام) به دنيا را نشان مى دهد.
    على(عليه السلام) انگشتر قيمتى خود را كه پربهاترين شىء زندگيش بود به فقيرى گمنام مى دهد. آرى، او كسى است كه دنيا در او اثر ندارد و براى همين شايسته اين مقام آسمانى است.
    و خدا على(عليه السلام) را خوب مى شناخت كه او را رهبر جامعه ساخت چرا كه او از گردونه دنيا خارج شده بود، دنيا در دست او هيچ سنگينى نداشت و در دل او هيچ جلوه اى نداشت.
    تاريخ فراموش نمى كند وقتى او فرياد بر آورد كه حكومت، نزد من بى ارزش تر از آب بينى يك بز است!
    على(عليه السلام) حاضر نيست همه دنيا را بگيرد و به يك مورچه ظلم كند، پس اگر شمشير در دست گرفت تا به جنگ معاويه برود براى حكومت و رياست دنيا نبود. جنگ او هم براى دفاع از حقّ و حقيقت بود.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۰: از كتاب يك سبد آسمان نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن