کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل هفت

      فصل هفت


    اوّل خوب است خودم را معرّفى كنم. نام من "فَتح" است. اهل گرگان هستم. به سفر حجّ رفته ام و حاجى شده ام و اكنون مى خواهم به شهر خود بازگردم.
    وقتى من به شهر خود برسم، مردم مراسم باشكوهى براى استقبال از من برپاخواهند كرد، رسم ما گرگانى ها اين است وقتى كه حاجى از خانه خدا برمى گردد، همه به ديدن او مى روند و در خانه اش چندين روز مهمانى برپاست.
    هنوز راه زيادى بايد بروم تا به وطن خودم برسم، راستش را بخواهى دلم براى زن و بچّه ام قدرى تنگ شده است، كاش مى شد روزهاى اين سفر زودتر سپرى مى شد، امّا چاره نيست فكر مى كنم بايد مدّت زيادى، در راه باشم. من الآن در راه عراق هستم. من بايستى بيابان هاى خشك و بى آب و علف عربستان را پشت سر بگذارم، بايد اوّل به عراق بروم و از آنجا به سوى ايران حركت كنم. فكر مى كنم سفر من چند ماهى به طول خواهد كشيد.
    آنجا را نگاه كن! گويا قافله اى است كه كنار آن چاه آب اتراق كرده، خوب است من هم همين جا توقف كنم.
    نزديك مى روم. چه سعادتى! اين قافله امام رضا(عليه السلام) است كه به سوى خراسان مى رود. خدايا! تو را شكر مى كنم كه اين توفيق را به من دادى تا همسفر امام مهربان خود باشم.
    خدمت امام مى روم، سلام مى كنم و جواب مى شنوم. امام به من نگاهى مى كند و سپس برايم از توحيد سخن مى گويد. نمى دانم او از كجا مى داند كه من دوست دارم كه كسى برايم از خدا سخن بگويد. درست است كه من حاجى شده ام و گرد خانه دوست طواف كرده ام، امّا معرفت و شناخت من نسبت به خدا خيلى كم است. من بايد با توحيد بيش از پيش آشنا مى شدم.
    امام مرا به اسم صدا مى زند و چنين مى گويد:
    اى فَتح! فراموش نكن خدا در قرآن، خودش را توصيف نموده است و تو بايد خدا را همان گونه توصيف كنى كه در قرآن آمده است، هيچ وقت فراموش نكن كه هيچ كس نمى تواند خدا را وصف كند، زيرا ذهن بشر فقط مى تواند چيزى را وصف كند كه آن را با حواس خود درك نمايد، تو خود مى دانى كه خدا را هرگز نمى توان با حواس بشرى درك كرد.
    او در مقامى بس بالا و والاست امّا به بندگانش نزديك است. اوست كه مكان را آفريده است،براى همين نبايد بپرسى كه او كجاست.
    بدان كه خدا جسم ندارد، صورت ندارد، پايان نمى پذيرد، هرگز ذات و حقيقت او، كم و زياد نمى شود، هيچ دگرگونى در او راه ندارد. او هيچ كدام از صفات مخلوقات خود را ندارد، او شنونده و بيناست، او يكتاست و بى همتا.
    سخنان امام كه به اينجا مى رسد، سؤالى به ذهن من خطور مى كند، اكنون سؤال خود را مى پرسم:
    ــ مولاى من! من مى دانم خدا يكى است، من هم يكى هستم. آيا من و خدا در صفت يكى بودن شبيه هم نيستيم؟ شما براى من گفتى كه خدا هيچ كدام از صفات مخلوقات خودش را ندارد.
    ــ تو يكى هستى، معناى اين سخن اين است كه تو يك جسم دارى، ولى همين جسم تو اجزاى زيادى دارد، خون تو غير از گوشت تو، گوشت تو غير از خون توست. موى تو غير از پوست تو و پوست تو غير از موى توست. پس تو در حقيقت، يكى نيستى، اجزاى زيادى دارى ولى همه اين اجزاى تو، جسم واحدى را تشكيل مى دهد. امّا وقتى مى گوييم خدا يكى است، منظور اين است كه هيچ جزئى ندارد، فقط اوست كه يگانه است.
    ــ آقاى من! برايم گفتى كه خدا شنونده و بيناست. او چگونه مى بيند و مى شنود؟
    ــ خدا مى بيند، امّا نه با چشم. او مى شنود نه با گوش. او به همه چيز آگاهى دارد، او از راه رفتن مورچه اى در شب تاريك خبر دارد، وقتى تو مى خواهى از چيزى باخبر باشى به آن نگاه مى كنى و با نگاه كردن به آن اطّلاع پيدا مى كنى. امّا خدا بدون اين كه نياز به ديدن داشته باشد از همه چيز باخبر و آگاه است. وقتى ما مى گوييم: "خدا مى بيند"، منظورمان اين است كه او باخبر است. وقتى مى گوييم او صداى ما را مى شنود منظورمان اين است كه او از سخن ما باخبر است، مى داند كه ما چه مى گوييم و از او چه مى خواهيم. او از تمام وجود ما باخبر است.
    اكنون بى اختيار از جاى خود بلند مى شوم، مى خواهم دست و پاى امام را ببوسم، نمى دانم از او چگونه تشكّر كنم كه اين گونه سؤال هاى مرا جواب دادند.
    امام متوجّه من شدند و اجازه دادند كه من پيشانى او را ببوسم. تو نمى دانى كه امروز من چقدر خوشحال هستم، من به دريايى از آرامش وصل شده ام. خدا را سپاس مى گويم كه توفيق اين ديدار را نصيب من كرد.*P*7


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۷: از كتاب خداى خوبىها نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن