کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل چهل ودو

      فصل چهل ودو


    هيچ وقت يادم نمى رود، بار اوّلى كه خانه زيباى خدا را ديدم، محو تماشاى كعبه بودم، تجربه اى ناب كه تا آن لحظه هرگز آن را نيافته بودم. خانه اى ساده امّا در اوج زيبايى! خانه اى چهارگوش كه بايد دور آن طواف كنى و مهمانى خدا را تماشا كنى.
    ــ به راستى چرا اين خانه چهارگوش است؟
    ــ چون كعبه فرشتگان هم چهارگوش است.
    ــ كعبه فرشتگان كجاست؟
    ــ "بيتُ المَعمُور".
    ــ بيتُ المَعمُور ديگر كجاست؟
    ــ همان طور كه ما كعبه را به عنوان خانه خدا مى شناسيم و گرد آن طواف مى كنيم، خداوند بالاى اين كعبه، در آسمان چهارم، خانه اى ساخته تا فرشتگان گرد آن طواف كنند.*P*89
    ــ باز سؤال من بى پاسخ ماند، چرا كعبه چهارگوش است؟ چرا بيت المعمور چهار گوش است؟
    ــ چون توحيد و خداشناسى، چهار ستون دارد، كعبه و بيت المعمور هم نماد يكتاپرستى است، براى همين هر دو آن ها، چهار ركن و چهار گوشه دارند.*P*90
    ــ خوب. اين شد يكى چيزى. حالا برايم بگو كه ستون هاى چهارگانه توحيد چيست؟
    ــ سبحان الله و الحمد لله و لا إله إلاّ الله و الله أكبر.
    ــ اين كه همان "تسبيحات اربعه" است كه در ركعت سوم و چهارم نماز مى خوانيم. تسبيحات چهارگانه.
    ــ آرى! تو بايد بيش از پيش با معناى آن آشنا شوى. اين چهار شعار توحيد است كه هر روز 21 بار تكرار مى كنى. آماده باش تا براى تو از اين چهار شعار بيشتر بگويم. شايد كمتر شنيده باشى. شايد هم خودت استاد باشى. نمى دانم.
    ? ? ?
    شعار اوّل: سبحان الله
    سبحان الله را براى من معنا كن!
    پاك و منزّه است خدا.
    اگر يادت باشد براى تو گفتم كه خدا يكتاست و هيچ همتايى ندارد، او هيچ كدام از ويژگى ها و صفات مخلوقات خود را ندارد. ما نبايستى خدا را به چيزى تشبيه كنيم و همه صفات و ويژگى هايى كه در بين مخلوقات مى بينى از او نفى كنيم.
    وقتى تو به خدا فكر مى كنى اوّل بايد اين كار را بكنى، يعنى از عمق وجودت اعتراف كنى كه خدا بالاتر و والاتر از هر چيزى است كه به ذهن تو مى آيد.
    اگر براى خدا جسم فرض كنى، اگر براى خدا مكان و زمان فرض كنى، اين خدايى است كه تو در ذهن خود ساخته اى. خداى يگانه، زمان و مكان را آفريده است، او بالاتر از اين است كه به زمان يا مكان توصيف شود.
    همه ويژگى هايى كه تو در آفريده ها مى بينى، براى خدا عيب و نقص حساب مى شود و خدا هم از هر عيب و نقصى پاك و منزّه است.
    تو مى خواهى بگويى خدا بينا و شنوا است. بايد متوجّه باشى كه شنوايى و بينايى خدا هرگز مثل شنوايى و بينايى انسان ها نيست. خدا گوش يا چشم ندارد، خدا بدون اين كه عضوى داشته باشد مى بيند و مى شنود.
    تو مى خواهى بگويى خدا تواناست. توانايى خدا مثل توانايى آفريده ها نيست. هر آفريده اى كه در او توانايى مى بينى، او اين توانايى را قبلاً نداشته است، او قبلاً ناتوان بوده است و بعداً توانا شده است، روزى هم مى آيد كه توانايى او از بين مى رود، امّا توانايى خدا هميشگى است، خدا هميشه توانا بوده و هميشه توانا خواهد بود.
    خداى من به كسى ظلم نمى كند. خداى من جاهل نيست. خداى من ناتوان نيست. خداى من هرگز از بين نمى رود...
    همه اين جملات در يك كلمه "سبحان الله" گنجانده شده است. تو يك "سبحان الله" مى گويى و معناى آن هزار جمله است. تو خداى خود را از همه عيب ها و نقص ها دور مى دانى.*P*91
    ? ? ?
    شعار دوم: الحمد لله
    نگاه كن! در همه هستى چقدر زيبايى و خوبى مى بينى. تو خدا را سرچشمه همه خوبى ها و زيبايى ها مى دانى. بدان هر كس كه خوبى هايى را دارد، آن خوبى ها را از خودش ندارد، بلكه خدا اين خوبى ها را به او داده است.
    خدا مهربان است، بخشنده است. زيباست. گناهان بندگان خود را مى بخشد، اوست كه به بندگان خود روزى مى دهد، اوست كه هرگز كسى را نااميد نمى كند. وقتى كسى به او پناه آورد، او را پناه مى دهد. او دل بندگان خود را نمى شكند. او كسى است كه توبه گنهكاران را قبول مى كند....
    همين طور بگو، هر چه زيبايى به ذهن تو مى آيد درباره خداى خوبت بگو.
    پس تو با گفتن "الحمد لله"، دو نكته مهم را به زبان مى آورى و فرياد مى زنى:
    اوّل: خدا همه خوبى ها را دارد، او مهربان، بخشنده، زيبا و... است.
    دوم: هر چه خوبى در اين هستى مى بينى، از آنِ خداست.
    دلم مى خواهد در مورد نكته دوم بيشتر برايت بگويم: لحظه اى مادر خود را ياد كن. مادر چقدر به تو محبّت دارد، وقتى كودك بودى در آغوش مهر و محبّت او آرام مى گرفتى، اكنون هم كه بزرگ شده اى، اين سايه محبّت مادر است كه آرامش دل توست. وقتى روزگار بر من سخت مى گيرد به ديدار مادر خود مى روم، نمى دانم خدا در اين محبّت مادر چه قرار داده است كه اين گونه مى تواند يك مرد را آرام كند، هيچ چيز جاى محبّت مادر را نمى گيرد.
    وقتى كه تو در سايه محبّت مادر خود قرار مى گيرى، فرياد بزن: "الحمد لله".
    يعنى اين خداست كه اين محبّت را در قلب مادر قرار داده است، اين زيبايى محبّت را كه مى بينى، كارِ خداست. اگر خدا قلب مادر را مهربان خلق نمى كرد، هرگز مادر نمى توانست اين گونه ديوانهوار فرزندش را دوست داشته باشد.
    من از محبّت مادر برايت گفتم، اكنون جستجو كن، در اين دنيا هر چه زيبايى و خوبى مى بينى، بدان كه اين خداست كه آن زيبايى و خوبى را آفريده است. همه خوبى ها از آنِ خداست.
    ? ? ?
    شعار سوم: لا إله إلاّ الله
    در اين روزگارى كه تو زندگى مى كنى مى بينى كه هر لحظه بتى مى خواهد دل تو را از آنِ خود كند، تا چشم به هم مى زنى مى بينى كه دل تو اسير يك بت شد! ماشين، خانه، شهرت، ثروت و...
    آرى! لحظه اى غفلت كنى، دل تو به غارت رفته است. دل تو حرم خداست، نبايد در آن، غير خدا را جاى بدهى. هيچ چيز نبايد فضاى دل را آن طور پر كند كه ديگر جايى براى محبّت خدا باقى نماند.
    تو بايد همه بت ها را از وجود خود بيرون كنى. تو بايد فقط خدا را بپرستى. وقتى مى گويى: لا إله إلاّ الله، يعنى من همه بت ها را از دل خود بيرون مى كنم، من فقط خداى يگانه را مى پرستم.
    دوست داشتن دنيا و به دنبال ثروت رفتن بد نيست، امّا اگر دنيا، بُتِ تو شود، اين بد است. اگر دنيا بت تو نباشد، هيچ اشكالى ندارد كه در جستجوى آن باشى. وظيفه هر مؤمن اين است كه ثروت دنيا را به اندازه نياز خود داشته باشد. دوست داشتن همسر كه عيب نيست، مگر زندگى بدون عشق مى شود، سخن من اين است كه گاه همسر انسان، بت انسان مى شود، اين چيزى است كه بايد از آن دورى كرد.
    آفرين بر تو!
    تو با تمام وجود، فرياد برمى آورى: لا إله إلاّ الله، خدايى جز الله نيست. تو همه بت هايى را كه با دست خود ساخته اى، نفى مى كنى، تو فقط خداى يگانه را مى پرستى، همان كه نامش "الله" است، همان خدايى را كه نمى شود با چشم ديد، خدايى كه همه خوبى ها از آنِ اوست.
    ? ? ?
    شعار چهارم: الله أكبر
    خدا بزرگ تر است.
    من در نماز خود بارها و بارها اين ذكر را مى گويم. خوب است بدانم معناى آن چيست؟
    خدا بزرگ تر از همه چيز است.
    قدرى با خود فكر مى كنم. اين ترجمه اى است كه يك عمر شنيده ام، امّا آيا اين ترجمه درست است؟
    خدا بزرگ تر از همه چيز است، همه چيز يعنى چه؟ هر چه در جهان هستى مى بينى، همه، آفريده هاى خدا هستند. خدا همه آن ها را آفريده است.
    پس معناى "الله اكبر" اين مى شود: "خدا بزرگ تر از همه آفريده ها مى باشد".
    خوب، اين كه چيز واضحى است. معلوم است كه خالق هميشه از مخلوق بزرگ تر است. روشن است كه آفريننده بايد از آفريده شده بزرگ تر باشد!
    يك مثال بزنم: انسان كامپيوتر را اختراع كرده و آن را ساخته است. خيلى واضح است كه كامپيوتر هر چقدر هم بزرگ باشد، به عظمت و بزرگى انسان نمى رسد!
    يك سؤال از شما دارم: وقتى يك برج 100 طبقه را مى بينى، درست است كه ارتفاع آن برج از مهندس و معمارى كه آن را ساخته اند بزرگ تر است، امّا باز هم هيچ كس شك ندارد كه اين برج با آن همه عظمتش، در مقابل عظمت سازنده آن ذرّه اى بيش نيست.
    عظمت خالق و آفريننده از مخلوق خود بيشتر است. اين قانونى است كه همه مى دانند، خيلى واضح است و روشن! براى چه من بايد اين قانون را ده ها بار در شبانه روز بگويم؟
    چه رازى در اين "الله اكبر" است؟
    بايد بيشتر جستجو كنم. بايد مطالعه كنم. آيا تو همراه من مى آيى تا به سخنان اهل بيت(عليهم السلام) مراجعه كنيم؟
    بايد بار ديگر به مدينه سفر كنيم و نزد امام صادق(عليه السلام) برويم. يكى از ياران آن حضرت به ديدار ايشان آمده است. امام نگاهى به او مى كند و سپس از او مى پرسد:
    ــ آيا مى دانى معناى "الله اكبر" چيست؟
    ــ مولاى من! معناى اين جمله اين است: "خدا از همه چيز بزرگ تر است".
    ــ اگر اين چنين بگويى، تو خدا را محدود فرض كرده اى! اين سخن تو درست نيست.
    ــ پس منظور از "الله اكبر" چيست؟
    ــ خدا بزرگ تر از اين است كه به وصف بيايد.*P*92
    وقتى من اين سخن را مى شنوم، به فكر فرو مى روم، خدا بزرگ تر از اين است كه به وصف بيايد.
    وقتى مى گويم خدا از همه چيز بزرگ تر است، معناى آن اين است كه خدا را با چيز ديگرى مقايسه كرده ام، ولى خدا نامحدود است، حقيقت او قابل درك نيست.
    من مى گويم درخت كاج از درخت سيب بزرگ تر است. من اين دو درخت را مى بينم، اندازه آن ها را با هم مقايسه مى كنم و مى گويم يكى بزرگ تر از ديگرى است، پس من بايد درخت كاج و درخت سيب را درك كنم، ببينم و اين دو درخت را كاملاً احساس كنم و بعد بگويم كدام بزرگ تر از ديگرى است.
    حالا من مى خواهم بگويم: "خدا از همه هستى، بزرگ تر است"، شايد من بتوانم همه هستى را درك كنم، همه هستى را ببينم، امّا آيا مى توانم خدا را هم ببينم؟ آيا مى توانم بزرگى او را احساس كنم؟ آيا مى توانم حقيقت خدا را در ذهن خود تصوّر كنم؟
    وقتى من نمى توانم حقيقت خدا را حس كنم و ببينم، چگونه مى خواهم بگويم خدا از همه هستى بزرگ تر است؟
    وقتى من مى گويم: "خدا از همه هستى، بزرگ تر است"، در واقع با زبان بى زبانى مى گويم: من خدا را با هستى مقايسه نموده ام و خدا را بزرگ تر از همه هستى يافته ام.
    امّا سخن در اين است كه آيا مى توان حقيقت خدا را با چيزى مقايسه كرد؟
    به راستى كه سخن امام صادق(عليه السلام) چقدر دقيق است. من اكنون اهميّت اين ذكر را متوجّه مى شوم، مى فهمم كه چه معناى مهمّى در اين ذكر نهفته است.
    هيچ ذكرى مانند اين ذكر نيست. حقيقت خدا بالاتر و والاتر از اين است كه در فهم و درك من بگنجد. هيچ كس نمى تواند حقيقت خدا و چگونگى او را درك كند.
    هر چه از خدا در ذهن خودم تصوّر كنم، بايد بدانم كه خدا غير از آن مى باشد، من فقط مى توانم با فكر كردن به آنچه خدا آفريده است، به عظمت او پى ببرم، امّا نمى توانم حقيقت او را بشناسم.
    آرى! هيچ كس نمى تواند خدا را وصف كند، چرا كه ذهن بشر فقط مى تواند چيزى را وصف كند كه آن را با حواس خود درك كرده باشد، تو خود مى دانى كه خدا را هرگز نمى توان با حواس بشرى درك كرد. خدا بالاتر از اين است كه به وصف و درك درآيد.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۴۲: از كتاب خداى خوبىها نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن