کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل دوازده

      فصل دوازده


    فردا چه روز سختى خواهد بود، خدا خودش رحم كند! ما سيصد و سيزده نفر هستيم، اين سپاه كوچك فقط هفت شمشير و شش زره دارد، امّا دشمنى كه به سوى ما مى آيد هزار جنگجو دارد كه همه شمشير و زره دارند و تشنه خون ما هستند. خدا خودش رحم كند. راستش را بخواهيد من كه خيلى ترسيده ام!
    آيا موافقيد با هم فرار كنيم و به خانه و كاشانه خود برگرديم؟
    نگاهى به من مى كنى و سر تكان مى دهى و مى گويى: "آخر تو ديگر چه نويسنده اى هستى؟ تو بايد بمانى و ماجراى اين جنگ را بنويسى! چه كسى به تو گفته شمشير به دست بگيرى، شمشير تو قلم توست".
    نمى دانم چه مى شود كه حرف تو مرا آرام مى كند، همراه تو به سوى خيمه مى روم تا استراحت كنم.
    لحظاتى مى گذرد، نگاهى به تو مى كنم، تو به خواب رفته اى، خيلى خسته بودى، حدود 160 كيلومتر از مدينه تا به اينجا آمده اى، آن هم با پاى پياده!
    فصل پاييز است، نسيم ملايمى مىوزد، ستارگان در آسمان به دلربايى مشغول اند. آسمان سرزمين "بَدر" چقدر زيباست! فردا در اينجا جنگ بدر روى خواهد داد، سپاه كفّار به رهبرى ابوسفيان به اين سو مى آيند و پيامبر با ياران خود آماده مقابله با آنان هستند. امّا آيا مسلمانان خواهند توانست در مقابل سپاه كفّار پيروز شوند؟ آخر چگونه چنين چيزى ممكن است؟
    بار ديگر نگاهى به تو مى كنم، تو در خواب عميقى فرو رفته اى، من از جاى خود بلند مى شوم، مى روم تا گشتى بزنم، ببينم چه خبر است. مقدارى راه كه مى روم، در نور مهتاب، آقايى را مى بينم كه كنار خيمه خود نشسته است. جلو مى روم، سلام مى كنم، جواب مى شنوم، خداى من! اين صدا چقدر آشناست، او حضرت على(عليه السلام) است.
    نمى دانم چه شده است كه او اين وقت از خيمه بيرون آمده است، كاش مى شد از او سؤال مى پرسيدم، او اكنون نگاهى به من مى كند و چنين مى گويد: "امشب خوابى ديده ام. در خواب حضرت خضر(عليه السلام) را ديدم، حتماً مى دانى كه او يكى از پيامبران خداست. من از او خواستم تا دعايى را به من بياموزد، دعايى كه فردا آن را بخوانم و بر دشمنان پيروز شوم. او اين دعا را به من ياد داد: يا هُو! يا مَنْ لا هُو إلاّ هُو".
    ? ? ?
    هوا روشن شده است، سپاه كفّار در مقابل مسلمانان صف بسته اند، لحظاتى ديگر جنگ شروع خواهد شد، آنجا را نگاه كن! على(عليه السلام) با پيامبر سخن مى گويد:
    ــ اى رسول خدا! ديشب خوابى ديدم.
    ــ چه خوابى ديده اى؟
    ــ حضرت خضر(عليه السلام) را در خواب ديدم كه به من دعايى آموخت تا من آن را بخوانم و بر دشمنان اسلام پيروز شوم.
    ــ آن دعا چه بود؟
    ــ يا هُو! يا مَنْ لا هُو إلاّ هُو.
    ــ اى على! تو "اسم اعظم" خدا را آموخته اى.
    امروز ذكر زبان على(عليه السلام) اين دعاست و خدا هم او را يارى مى كند و با شجاعت هايى كه او از خود نشان مى دهد مسلمانان در اين جنگ پيروز مى شوند.
    ? ? ?
    سى و شش سال مى گذرد، اينجا صفيّن است، جايى كه سپاه على(عليه السلام) با سپاه معاويه روبروى هم قرار گرفته اند، امروز على(عليه السلام)خودش به ميدان مى آيد، به قلب لشكر نفاق حمله مى كند و همان دعا را مى خواند.
    عمّار (پسر ياسر) صداى مولايش را مى شنود كه مداوم دعايى را مى خواند، يا هُو! يا مَنْ لا هُو إلاّ هُو، با خود مى گويد: اين چه دعايى است؟ چه رمز و رازى در اين دعا نهفته است؟
    او رو به مولايش مى كند و مى گويد:
    ــ آقاى من! اين دعا چيست كه شما مى خوانيد؟
    ــ اين اسم اعظم خداست، اين دعا، پايه اساسى توحيد و خداشناسى است.*P*13
    ? ? ?
    وقتى اين سخن مولا را مى شنوم، به فكر فرو مى روم، مگر در اين دعا چه نهفته است كه پايه اصلى خداشناسى است؟
    يا هُو يا مَنْ لا هُو إلاّ هُو!
    اى او! تو "غيب" هستى!
    تو از ديده ها پنهان هستى، هيچ كس توانايى ديدن تو را ندارد، هيچ كس نمى تواند ذات تو را درك كند، تو آفريننده هستى، هيچ آفريده اى نمى تواند به تو احاطه پيدا كند، تو هيچ كدام از صفات مخلوقات خود را ندارى، عقل بشر هرگز نمى تواند ذات تو را درك كند.
    اى كسى كه هيچ اويى جز او نيست!
    در اين هستى، چيزهاى زيادى هستند كه با چشم ديده نمى شوند و به عبارت ديگر، آن ها غيب هستند، غيب يعنى پوشيده از چشم ما انسان ها. مثلاً فرشتگان! من نمى توانم آن ها را ببينم، آرى! فرشتگان هم غيب هستند، امّا همه فرشتگان، مخلوقات تو هستند، آن ها صفات و ويژگى هاى مخلوقات را دارند و براى همين آنان براى يكديگر، غيب نيستند، مثلاً جبرئيل يك فرشته است، ميكائيل هم يك فرشته است. اين دو فرشته براى من غيب هستند، امّا آن ها براى همديگر غيب نيستند، آن ها صفات و ويژگى هاى همديگر را درك مى كنند. جبرئيل مى تواند صفات و ويژگى هاى ميكائيل را درك كند، پس ميكائيل در نظر جبرئيل، غيب نيست.
    پس من كه يك انسان معمولى هستم، وقتى يك چيز غيبى را در نظر مى گيرم، آن چيز براى من غيب است، امّا همان چيز براى فرشتگان غيب نيست.
    خلاصه آن كه فقط يك غيب است كه هميشه غيب است، هيچ كس نمى تواند آن را درك كند و آن هم خداى يگانه است. خدا هميشه و براى همه، غيب بوده است. هيچ كس نمى تواند خدا را ببيند و يا به ذات او احاطه پيدا كند.
    اى كسى كه هيچ غيبى جز او، غيب نيست!
    هر چيزى كه پوشيده از ديدِ انسان است، هر چيزى كه عقل بشر از درك آن عاجز است، غيب است، امّا بعضى از اين غيب ها، براى فرشتگان آشكار است، فرشتگان مى توانند چيزهايى را ببينند كه از چشم انسان ها پوشيده است. فقط يك چيز است كه واقعاً غيب و پوشيده است و او خداى يگانه است.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۲: از كتاب خداى خوبىها نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن