کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل سى وچهار

      فصل سى وچهار


    وقتى تو به درون خودت مراجعه كنى مى توانى خدا را آنجا بيابى. كافى است سفرى به درون خود بنمايى. لازم نيست در آسمان ها به دنبال خدا بگردى، خدا در همين نزديكى، در درون توست. او در دل تو جاى دارد.
    تو چرا عادت كرده اى كه همه چيز را بيرون از خود جستجو مى كنى، خدا گنج درون توست، برو و اين گنج را پيدا كن!
    فقط كافى است نگاه خودت را عوض كنى تا خدا را در قلبت حس كنى، تو بايد از سياهى ها دورى كنى تا گوهر وجودت شكوفا شود، آن گوهر وجود تو، خداى توست كه تو آن را گم كرده اى. بايد تلاش كنى. بايد دل تو از همه كينه ها پاك بشود، بايد كارهاى خوب انجام بدهى تا بتوانى به خدا كه درون توست نزديك و نزديك تر شوى، آن وقت گرماى او را در قلب خودت احساس خواهى كرد و براى هميشه آرامش را تجربه خواهى نمود. آرى! خداى تو هميشه با توست، درون توست! اگر مى خواهى خداى خودت را بشناسى، خودت را بشناس! آن سخن عارف هندى را فراموش نكن كه چنين گفته است: "خدا نهايت هستى شماست، دورنى ترين موجودى شماست. روح شماست. او صداى پنهانى است كه در عمق وجودتان آرميده است".*P*67
    ? ? ?
    اين سخنان يكى از دوستان من بود، من به اين سخنان او گوش نمودم، ظاهر اين سخنان خيلى زيبا بود، امّا من بايد مى ديدم آيا قرآن و اهل بيت(عليهم السلام) اين سخنان را تأييد مى كنند؟
    آيا واقعاً حقيقت خدا درون ما مى باشد؟
    من هيچ شكّى ندارم كه خدا به ما از رگ گردن نزديك تر است، خدا به همه چيز نزديك است، او به همه چيز علم و آگاهى دارد، خدا از خود من به من داناتر است، خدا از راز دل من آگاه است.
    از طرف ديگر، شكّى ندارم كه رحمت و مهربانى خدا را مى توانم با دل خود احساس كنم، وقتى من كار خوبى انجام مى دهم، مهربانى خدا را به سوى خود جذب مى كنم، آن وقت، احساس سبكى مى كنم، احساس نشاط مى كنم، اين نتيجه آن است كه رحمت خدا بر دل من نازل شده است، امّا من مى توانم بگويم كه خدا را درون خود پيدا كرده ام، آيا من مى توانم بگويم كه خدا گنج درون من است؟
    سخن در اين است كه آيا حقيقت خدا، درون ما انسان هاست؟
    بايد مقدارى بيشتر مطالعه و تحقيق كنم. مبناى من در اين كتاب اين است كه سخنى بگويم كه اهل بيت(عليهم السلام) آن را تأييد كرده اند. بايد باز هم مطالعه كنم.
    ? ? ?
    امام باقر(عليه السلام) فرمود: "حقيقتِ خدا از آفريده هاى خود جدا است و آفريده ها هم از حقيقت خدا جدا هستند".*P*68
    خدا بود و هيچ آفريده اى نبود، فقط او بود، او يگانه بود. بعداً خدا اراده كرد تا هستى را بيافريند. او زمين و آسمان را آفريد. خدا مرا هم آفريد، درون مرا هم آفريد. حالا چگونه ممكن است خدا درون من جاى بگيرد؟
    خدا هرگز در آفريده هاى خود جاى نمى گيرد. خدا بالاتر از همه زمان ها و مكان هاست. خدا از آفريده هاى خود جدا مى باشد.
    اگر قبول كنم كه خدا در درون من است، يك روز مى آيد كه من نابود مى شوم، زيرا همه چيز نابود مى شود، همه فرشتگان هم مى ميرند، روحِ من هم مى ميرد. (وقتى كه صور اسرافيل دميده شود). آن وقت خدايى كه در درون من است، چه خواهد شد؟
    اين سخن را يكبار ديگر گوش كن! اين سخن از من نيست. از امام صادق(عليه السلام)است: "خدا از آفريده هاى خود جدا مى باشد".*P*69
    توجّه كن! اين جدايى به معناى بى خبرى نيست! خدا از همه چيز باخبر است، علم خدا به من از خود من بيشتر است. او راز دل مرا مى داند، هيچ چيز از او مخفى نيست.
    سخن من اين است: حقيقت و ذات خدا از آفريده هاى او جدا مى باشد، امّا خدا به آفريده هاى خود به خود آنان آگاه تر است.
    ? ? ?
    اگر خدا درون ما نيست، پس چرا خدا در قرآن مى گويد: "من از رگ گردن به شما نزديك تر هستم"!
    (نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ).*P*70
    فكر مى كنم تو ديگر مى توانى جواب او را بدهى، خدا به ما نزديك تر از خودمان است، يعنى از همه حالات و رفتار و احساس ما خبر دارد، او از راز دل ما آگاه است. خدا با علم خود به همه چيز نزديك است، خدا به همه چيز احاطه دارد، خدا به همه چيز قدرت دارد، هر كارى كه بخواهد مى تواند انجام بدهد.
    آرى! خدا از خود من به من آگاهى بيشترى دارد، من يادم نيست كه هفته قبل، ساعت 10 صبح، چه چيزى بر دلم گذشته است؟ هوس انجام كدام كار را كردم، امّا خدا به همه هوس هاى دل من در طول عمر من آگاهى دارد.
    ? ? ?
    اگر خدا درون ما نيست، پس چرا مى گويند: دل آدم، حرم خداست؟
    "القلبُ حَرَمُ الله".
    آرى! دل تو حرم خداست. در حرم خدا كس ديگرى را جاى نده.*P*71
    اين سخن از امام صادق(عليه السلام) است، چه سخن زيبايى!
    امّا آيا معناى اين سخن اين است كه خدا درون ماست؟
    يك لحظه اجازه بده فكر كنم. نمى دانم هنوز به مكّه سفر كرده اى؟ آيا خانه زيباى خدا را ديده اى؟ اين كعبه عجب شكوهى دارد. كعبه هم حرم خداست. كعبه شعبه اى از رحمت و مهربانى خداست. اميدوارم به زودى، خدا ديدار كعبه را نصيب ما كند!
    اكنون يك سؤالى از تو دارم: كعبه حرم خداست، آيا حقيقت و ذات خدا در درونِ كعبه است؟
    هرگز!
    اين چه حرفى است كه تو مى زنى. كعبه، فقط حرم خداست، يعنى جايى كه خدا آن را محترم شمرده و به ما دستور داده بر گرد آن طواف كنيم.
    پس حقيقت خدا در كعبه نيست، خدا بالاتر از مكان و زمان است. اكنون كه معناى "حرم الله" را فهميدى، فكر مى كنم بتوانى بگويى معناى اين جمله چيست: "دل حرم خداست".
    آرى! دل آدمى، ارزش زيادى دارد، دل تو مى تواند جايگاه محبّت به خدا شود، حيف است كه دل تو اسير دنيا و زيبايى هاى بىوفاى آن گردد. وقتى دل با ياد خدا مأنوس مى شود، اوج مى گيرد، آن قدر عزيز مى شود كه حرم خدا مى گردد، رحمت خاصّ خدا بر دل تو نازل مى شود، آن وقت ديگر تو دوست خدا مى شوى، فرشتگان به مقام تو غبطه مى خورند، دل تو آن قدر نورانى مى شود كه فرشتگان از نور آن بهره مى برند.
    خلاصه آن كه دل تو، حرم خداست، امّا سخن به آن معنا نيست كه حقيقت خدا در دل تو، درون تو باشد.
    ? ? ?
    ــ آقاى نويسنده! من سخنان شما را خواندم، امّا هنوز يك سؤال در ذهنم باقى مانده است. دوست دارم بدانم شما به اين سؤال من چه پاسخى خواهيد داد؟
    ــ سؤال شما چيست؟
    ــ آيا شنيده اى كه مى گويند: "مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَف رَبَّه: هر كس خود را بشناسد، خدا را شناخته است".*P*72
    ــ آرى! من اين سخن را شنيده ام.
    ــ شما مى گويى حقيقت خدا، در درون من نيست، اگر اين سخن شما درست است، پس من چگونه مى توانم با شناختِ خود، خدا را بشناسم؟
    وقتى سخن را مى شنوم، تصميم مى گيرم مطالعه و تحقيق بنمايم. به راستى معناى اين سخن چيست؟ چگونه شناخت نفس مى تواند شناخت خدا را براى ما به ارمغان آورد؟
    در ميان كتاب ها به سخن هِشام بن سالم برخورد مى كنم، نمى دانم آيا او را مى شناسى يا نه؟
    او يكى از ياران امام صادق(عليه السلام) است، او بهره هاى زيادى از آن حضرت برده و در بحث هاى اعتقادى اطّلاعات زيادى كسب كرده بود. خيلى وقت ها او با افرادى كه در شناخت خدا دچار انحراف شده بودند، سخن مى گفت.*P*73
    امام صادق(عليه السلام) براى هِشام احترام زيادى قائل بود، يك روز وقتى او نزد امام آمد، امام از جاى خود بلند شدند و فرمودند: "هشام با دل و زبان و عملش، يارى كننده ما مى باشد".*P*74
    دوست من! اكنون كه ديگر هشام را شناختى، مى خواهم سخن او را براى تو بيان كنم، هشام چنين مى گويد:
    من خداى خود را با شناخت خودم شناختم، زيرا كه من خودم را بهتر از هر چيز مى شناسم. من از اجزاى مختلفى تشكيل شده ام، اجزاى بدن من به درستى وظيفه خود را انجام مى دهند، وقتى فكر مى كنم مى فهمم كه آفرينش من، بدون يك آفريننده امكان ندارد. من نشانه هاى عظمت خدا را در وجود خود مى يابم و مى فهمم كه خالقى دارم.
    من هر چه بيشتر در مورد خودم فكر مى كنم، به شگفتى هاى بيشترى مى رسم، كيست كه اين اعضاى مرا با اين دقّت آفريده است؟
    اين گونه است كه من با شناخت بيشتر و بهتر خود به شناخت خدا مى رسم، يعنى مى فهمم كه خداى توانا مرا آفريده است.*P*75
    ? ? ?
    وقتى سخن هشام را خواندم، به فكر فرو رفتم، دوست داشتم از شگفتى هايى كه خدا در وجودم آفريده است باخبر شوم:
    در ريه هاى هر انسان حدود 150 ميليون بادكنك كوچك وجود دارند كه همواره از هوا پر و خالى مى شوند و اكسيژن را به خون مى رسانند؟
    در خون سى هزار ميليارد سرباز سرخ پوش (گلبول هاى قرمز) وجود دارند كه نقش مهمّى در بدن دارند و اكسيژن را كه مايه حيات سلّول هاى بدن مى باشد از ريه به سلّول ها مى رسانند و گاز كربنيك كه يك ماده كشنده و سمّى است را از آن ها گرفته و به ريه ها مى آورند تا به وسيله بازدم به خارج بدن دفع شود.
    عجيب تر اين كه روزانه دويست ميليارد از اين سربازان سرخ پوش در راه انجام وظيفه خود فدا مى شوند و براى اين كه در اين سازمان خدمت رسانى، خللى ايجاد نشود هر روز به همين اندازه، گلبول هاى جديد توليد مى شود!
    در خون ما 50 ميليارد سرباز سفيدپوش نيز (گلبول هاى سفيد) وجود دارد كه در بدن ما نقش يك ارتش مجهّز را بازى مى كنند و به همه قسمت هاى بدن سر مى زنند و هرگاه نقطه اى از بدن مورد هجوم ميكروب ها قرار بگيرد با آن ها مبارزه كرده و در راه سلامت بدن تا سر جان فداكارى مى كنند و به راستى اگر اين سربازان مدافع نبودند، سلامت بدن ما در مقابل هجوم ميكروب ها به خطر مى افتاد.
    كاش مى توانستم بيشتر و بيشتر از شگفتى هايى كه خدا در ما آفريده است برايت سخن بگويم.
    اكنون مى فهمم كه منظور از اين سخن چيست: مَنْ عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَف رَبَّه.
    هشام كه بزرگ شده مكتب امام صادق(عليه السلام) است، به من آموخت كه اگر من در شگفتى هاى جسم و جانم فكر كنم، به اين باور مى رسم كه من خدايى دارم كه او مرا آفريده است، من عظمت او را بهتر مى شناسم، قدرت او را بهتر درك مى كنم، مى فهمم كه او چقدر نسبت به من مهربان بوده است و با چه دقّت و شگفتى مرا خلق نموده است.
    دقّت كن! هشام نگفت كه اگر من خودم را بشناسم، مى توانم حقيقت خدا را بشناسم، بشر هرگز نمى تواند حقيقت خدا را بشناسد، خدا بالاتر و والاتر از فهم بشر است.
    ? ? ?
    به راستى آيا مى توان حقيقت خدا را با آفريده هاى خودش شناخت؟ مگر من و هستى من، آفريده خدا نيست. من چگونه مى خواهم با شناخت خودم به شناخت حقيقت خدا برسم؟ من با شناخت بهتر خودم مى توانم به عظمت و بزرگى خدا پى ببرم.
    "آرى! خدا بالاتر و والاتر از اين است كه با مخلوقات خودش شناخته شود".
    اين سخنى بود كه از زبان من جارى شد. با خود گفتم، عجب سخنى گفته ام! شاهكار كرده ام! خدا هيچ كدام از صفات و ويژگى هاى مخلوقات خود را ندارد، او از همه اين صفات والاتر و بالاتر است، وقتى خدا در هيچ صفتى، شبيه به مخلوقات خود نيست، من چگونه مى خواهم با شناخت مخلوقاتش به شناخت حقيقت او برسم؟
    معلوم است كه اين كار شدنى نيست، اگر من خودم را خوب بشناسم، يك آفريده خدا را شناخته ام، چگونه من مى توانم با شناخت اين آفريده، به شناخت حقيقت خدا پى ببرم؟
    پيش خودم گفتم نزد امام صادق(عليه السلام) بروم و سخن خود را به آن حضرت بگويم. براى همين يك روز كه فرصت را مناسب ديدم رو به امام صادق(عليه السلام) كردم و گفتم:
    ــ آقاى من! من با گروهى از مردم در مورد خداشناسى سخن مى گفتم، من به آنان سخنى گفته ام مى خواهم بدانم شما آن سخن را تأييد مى كنيد؟
    ــ اى منصور بن حازم! سخن خود را برايم بگو!
    ــ من به آنان گفتم: "خدا بالاتر و والاتر از آن است كه با شناخت آفريده هايش، شناخته شود".
    ــ آفرين بر تو! سخن تو درست است.*P*76
    ? ? ?
    پس خدا را بايد چگونه شناخت؟ آيا از شناخت خود به شناخت خدا راهى وجود ندارد؟
    لحظه اى صبر كن! تو با شناخت خود مى توانى به وجود خدا پى ببرى، تو مى توانى عظمت خدا را درك كنى، او چگونه تو را آفريد، به تو نعمت عقل داد كه با اين عقل تو بهترين مخلوق او و گل سرسبد جهان هستى شده اى.
    آرى! تو با شناخت خودت مى توانى به عظمت و بزرگى او پى ببرى، از مهربانى و عطوفت و رحمت او آگاه شوى. همه سخن من در اين است كه آيا مى توانى با شناخت خودت، ذات و حقيقت خدا را هم بشناسى؟ اين سخنى است كه بايد در مورد آن بيشتر فكر كنيم.
    آيا دوست دارى سخنى از امام سجاد(عليه السلام) را برايت نقل كنم، دعاى ابوحمزه ثُمالى را كه خوانده اى؟ دعايى كه در سحرهاى ماه رمضان تو را به اوج لذّت مناجات با خدا مى رساند.
    در آن دعا، امام سجاد(عليه السلام) چنين با خدا سخن مى گويد:
    ياربِّ ياربِّ ياربِّ... بِكَ عَرَفتُكَ*P*77
    اى پروردگار من!
    من تو را به وسيله خودت شناختم!
    بار ديگر در اين جمله فكر كن! امام سجاد(عليه السلام) نمى گويد: "اى خدا من تو را با شناخت خودم شناختم"، او مى گويد: "اى خدا! من تو را به وسيله خودت شناختم".
    آرى! اگر آيات قرآن نبود، اگر خود خدا در مورد خود سخن نگفته بود، اگر او پيامبران را نفرستاده بود، چه كسى مى توانست خدا را بشناسد؟
    تنها راهى كه ما براى شناخت خدا داريم، همان قرآن است، قرآنى كه خدا براى هدايت ما فرستاده است. قرآن، كتاب خداشناسى است. آيات زيادى از قرآن در مورد خدا و صفات اوست.
    از همان اوّل قرآن را كه باز مى كنى، سوره حمد را مى خوانى:
    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ
    به نام خدايى كه بخشنده و مهربان است. خدا خودش را اين گونه معرّفى مى كند.
    الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ
    ستايش خدايى را كه پروردگار همه هستى است...


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۳۴: از كتاب خداى خوبىها نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن