کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل ده

      فصل ده


    نبرد آغاز شده است، آفتاب مى تابد، لشكر دشمن هجوم آورده است، نگاه كن! آن شتر را مى بينى، همان شتر كه سربازان زيادى بر گرد او جمع شده اند، آن شتر عايشه است. امروز عايشه، همسر پيامبر به جنگ على(عليه السلام) آمده است.
    اين مردم، پيراهن عثمان را بهانه كرده اند تا به روى على(عليه السلام) شمشير بكشند، آن ها مى خواهند مانع اجراى عدالت او بشوند.
    خيلى عجيب است، طلحه و زبير كه نقش اصلى در قتل عثمان را داشتند، امروز به خونخواهى عثمان قيام كرده اند. آن ها اوّلين كسانى بودند كه بعد از كشته شدن عثمان با على(عليه السلام) بيعت كردند، امّا بيعت آن ها از سر عشق به حكومت و ثروت بود، آن ها خيلى زود فهميدند كه در حكومت على(عليه السلام) جايى براى ثروت اندوزى آن ها نيست، آن ها با عايشه همراه شدند و به شهر بصره حمله بردند و عدّه اى از مسلمانان را به قتل رساندند.
    افسوس كه آن ها نفهميدند كه چه مى كنند! بهترين فرصت ها را از على(عليه السلام)گرفتند!
    اكنون موقع جنگ است، دشمن در مقابل سپاه على(عليه السلام) موضع گرفته است، خدا را شكر كه من امروز در سپاه مولايم شمشير به دست دارم و آماده نبرد هستم، به اميد خدا امروز ريشه فتنه را از جا خواهيم كند.
    على(عليه السلام) مشغول سامان دهى لشكريان خود است، او مى خواهد گروهى از سربازان شجاع خود را به ميدان بفرستد. من هم آماده ام كه به ميدان بروم. آيا تو هم همراه من مى آيى؟ شمشيرها از غلاف بيرون كشيده مى شود، همه آماده نبرد هستند، در اين ميان صدايى به گوش مى رسد، يكى دارد با على(عليه السلام) سخن مى گويد: "اى امير مؤمنان! آيا تو مى گويى خدا يكى است؟".
    همه نگاه ها به آن سو خيره مى ماند، جوانى را مى بينند كه در مقابل على(عليه السلام)ايستاده است، عجيب است او به جاى شمشير، چوبى به دست دارد، همان چوبى كه با آن شترهايش را مى چراند، او چوپانى است كه همواره در بيابان ها بوده است.
    چند نفر به سوى او مى روند و مى گويند: "اى عرب بيابانى! اين چه وقت سؤال است؟ مگر نمى بينى كه على(عليه السلام) بايد لشكريان خود را سامان دهى كند، امروز روز جنگ است، نه روز سؤال!".
    مرد عرب سر خود را پايين مى اندازد، او نمى داند چه بگويد، مدّت هاست كه سؤالى ذهن او را مشغول كرده و امروز على(عليه السلام)را پيدا كرده است و مى خواهد از او جواب خود را بشنود.
    در زبان عربى، به مفهوم عدد "اوّل"، "واحد" گفته مى شود، هم چنين به مفهوم "يكى بودن" هم واحد مى گويند، در قرآن آمده است: "خدا واحد است"، اين عرب مى خواهد بداند كه معناى "خدا واحد است" چيست؟
    اكنون صداى مهربان على(عليه السلام) سكوت را مى شكند: "ياران من! با او كارى نداشته باشيد! آن چه اين مرد در پى فهم آن است، تنها چيزى است كه ما از مردمى مى خواهيم كه روبروى ما ايستاده اند و شمشير به دست گرفته اند.
    اين سخن على(عليه السلام) همه را به فكر وامى دارد، ما به بصره نيامده ايم تا بار ديگر حكومت اين شهر را در دست گيريم، ما آمده ايم تا اين مردم را از جهل و نادانى نجات بدهيم!".
    اكنون على(عليه السلام) رو به آن مرد مى كند و سخن خود را چنين آغاز مى كند:
    براى اين سخن، دو معناىِ درست وجود دارد:
    معناى اوّل: وقتى مى گويى خدا "واحد" است، منظور تو اين است كه خدا يگانه است، يعنى هيچ چيز، مانند او نيست، او مثل و مانندى ندارد، اين معنا درست است.
    معناى دوم: يك وقت مى گويى "خدا يكى است"، منظور تو اين است كه خدا از اجزاى مختلفى تشكيل نشده است. وقتى به خودت نگاه مى كنى، مى بينى كه تو از سر و دست و پا تشكيل شده اى، امّا خدا هيچ اجزايى ندارد، خدا يكى است، يعنى ذات او، يكى است. اين معنا هم درست است.
    در اينجا معناى ديگرى هم وجود دارد. يك وقت تو مى گويى: "خدا واحد است"، منظور تو از واژه "واحد"، مفهوم عدد يك است. بايد بدانى كه در مورد خدا نمى توانى مفهوم عدد و شمارش را به كار ببرى، زيرا ما خداى دوم و سوم نداريم. وقتى چيزى، دوم و سوم نداشته باشد اصلاً به كار بردن مفهوم عدد و شمارش براى آن بى جاست.*P*10
    اين سخن على(عليه السلام) براى هميشه به يادگار مى ماند.*P*11
    ? ? ?
    مسافرى به شهر مدينه مى آيد، او به سراغ يكى از بزرگ ترين علماى شهر مى رود. او اكنون نزد "مالك بن انس" نشسته است، اوبه دنبال فرصتى است تا سؤال خود را مطرح كند.
    او مى خواهد در مورد خدا از او سؤال بنمايد، رو به مالك بن انس مى كند و سؤال خود را مى پرسد.
    مالك بن انس در جواب او چنين مى گويد: "مگر نمى دانى كه سؤال در مورد خدا حرام و بدعت است؟ من مى ترسم كه تو يك شيطان باشى".
    بعد دستور مى دهد تا آن مسافر را از مسجد بيرون كنند.*P*12
    اين حكايت را گفتم تا بدانى بين امامِ من و امامِ اهل سنّت چقدر تفاوت است.
    امام من كسى است در ميدان جنگ هم به سؤال احترام مى گذارد و براى كسى كه در مورد "خدا" پرسش دارد، جوابى زيبا مى دهد، امّا مالك بن انس، رئيس يكى از مذاهب چهارگانه اهل سنّت (كه مالكى ها، پيرو او هستند)، سؤال در مورد خدا را بدعت مى داند و سؤال كننده را شيطان!!
    راست گفته اند:
    ميان ماه من تا ماه گردون/تفاوت از زمين تا آسمان است.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۰: از كتاب خداى خوبىها نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن