کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل دو

      فصل دو


    همراه پدر از مكّه به مدينه هجرت كردى، به لطف خدا، مردم مدينه مسلمان شدند و پدر حكومت اسلامى را در آنجا پايه گذارى كرد، عدّه زيادى از مسلمانان از مكّه به مدينه هجرت كردند، شرايط مسلمانان رو به بهبود بود.
    بعضى از ثروتمندان به خواستگارى تو آمدند، ولى پدرت، پيامبر به آنها جواب منفى داد، زيرا وقتى تو نام آنان را مى شنيدى چهره ات را برمى گرداندى و ناراحتى نشان مى دادى. نام يكى از آنها، "عبدالرحمن بن عَوف" بود، او تاجر بود و ثروت زيادى داشت، يكى از باغ هاى او به اندازه چهارصد كيلو طلا ارزش داشت![3]
    هنوز على(عليه السلام) به خواستگارى تو نيامده بود، مردم كوچه و بازار مى گفتند كه چون دستِ على(عليه السلام) از مال دنيا كوتاه است، به اين امر اقدام نمى كند.
    سرانجام يك روز على(عليه السلام)تصميم گرفت تا نزد پيامبر برود و تو را از او خواستگارى كند، آن روز پيامبر در منزل أُمّ سَلَمه بود، أُمّ سَلَمه همسر پيامبر بود، على(عليه السلام)خود را به آنجا رساند و در زد. پيامبر به أُمّ سَلَمه گفت: "برخيز و در خانه را باز كن، كسى پشت در است كه من او را بيش از همه مردم دوست دارم".
    على(عليه السلام) وارد خانه شد، سلام كرد، پيامبر جواب او را داد، على(عليه السلام) در مقابل پيامبر نشست و سر به زير انداخت، گويا او خجالت مى كشيد كه خواسته خود را بيان كند. اينجا بود كه پيامبر گفت: "يا على! من فكر مى كنم كه تو براى انجام كارى نزد من آمده اى، پس حاجت خود را بگو كه هر چه بخواهى من قبول مى كنم".
    على(عليه السلام) در پاسخ گفت: "اى رسول خدا! شما تنها سرمايه من در دنيا و آخرت هستى! من دوست دارم كه براى خود همسرى داشته باشم كه مايه آرامش من باشد، من آمده ام تا دخترتان فاطمه را خواستگارى كنم".
    پيامبر لبخندى زد، گويا كه او انتظار اين لحظه را مى كشيد، او بسيار خوشحال شد، ولى جواب قطعى را به عهده تو گذاشت. پيامبر به نزد تو آمد و چنين گفت: "دختر عزيزم! تو على را خوب مى شناسى و ايمان و تقواى او را مى دانى... او از ثروت دنيا چيزى ندارد، ولى خدا مقامى بس بزرگ به او داده است، آيا راضى هستى كه با او ازدواج كنى؟".
    اينجا بود كه تو سر خود را بالا گرفتى، لبخند زدى و چنين گفتى: "شما در تصميم گيرى بر من سزاوارتر هستيد، من هيچ كس را بر على برترى نمى دهم!". پيامبر بسيار خوشحال شد و نزد على(عليه السلام)رفت تا به او خبر بدهد...[4]
    آرى، دختران بايد بدانند كه بهره نبردن از نظر پدر و مادر و گرفتن تصميم شتابزده، آسيب هاى جدّى به دنبال دارد، چقدر زيباست كه دختران نظر پدر را كه از روى خيرخواهى با دنيايى از تجربه است بر نظر خود مقدّم بدارند، پدران و مادران هم بايد بدانند اگر محيط خانه، سالم و عاطفى نباشد، انتخاب دختر آنها، انتخاب خيابانى خواهد شد، فضاى خانه بايد، فضاى صميميّت و يكدلى باشد.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۲: از كتاب راه مهتاب نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن