کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل سيزده

      فصل سيزده


    ابوبكر سرخوش از مقام خلافت بود، او با كمك عُمَر توانست حكومت را به دست بگيرد، وقتى تو ديدى كه آنان حقّ على(عليه السلام) را غصب كردند و جامعه را به انحراف كشاندند، اعتراض كردى. حكومت با شدّت با تو برخورد كرد و دستور داد تا به خانه تو حمله كنند و آنجا را آتش بزنند، آنان ظلم فراوانى به تو كردند و تو را ميان در و ديوار قرار دادند.
    روزهاى آخر زندگى ات بود، تو در بستر بيمارى بودى، همه مى دانستند كه به زودى از قفس تنگ دنيا پر مى كشى و به اوج آسمان ها پرواز مى كنى. همه مردم مى دانستند كه تو از خليفه ناراضى هستى، براى همين او تصميم گرفت به عيادت تو بيايد.
    درِ خانه زده شد. فضّه، خدمتكار تو در را باز كرد. ابوبكر و عُمَر را ديد، آنها چنين گفتند: "ما آمده ايم تا از فاطمه عيادت كنيم"، فضّه نزد تو آمد، ولى تو اجازه ندادى آنها وارد خانه بشوند. فردا و پس فردا هم آنها آمدند ولى تو اجازه ندادى، سرانجام آنان به على(عليه السلام) چنين گفتند: "ما مى دانيم كه تو به فاطمه گفته اى كه ما را به خانه راه ندهد، آيا ما حقّ نداريم به عيادت دختر پيامبر خود برويم، تو بايد او را راضى كنى"، على(عليه السلام) به آنان پاسخ داد: "من با فاطمه سخن مى گويم".
    على(عليه السلام) نزد تو آمد، كنار بستر تو نشست، تو به او رو كردى و گفتى:
    ــ على جان! آيا مى خواهى سخنى بگويى؟
    ــ ابوبكر و عُمر به ديدار تو آمده اند، امّا تو به آنها اجازه نداده اى.
    ــ آرى، من هرگز به آنها اجازه نمى دهم كه به عيادت من بيايند.
    ــ ولى من به آنها قول داده ام تا تو را راضى كنم كه آنها به اينجا بيايند.
    ــ آيا تو مى خواهى آنها به اينجا بيايند؟
    ــ من راضى به اين كار نيستم، امّا صلاح مى بينم كه آنان به اينجا بيايند.
    ــ على جان! اين خانه، خانه خودت است من هم كنيز تو هستم، من روى حرف تو حرفى نمى زنم![27]
    آرى، اين گونه تو نظر على(عليه السلام) را بر نظر خود برترى دادى و از او اطاعت كردى، اين سبك زندگى تو بود، اطاعت از شوهرت، آيين و مرام تو بود.[28]
    على(عليه السلام) به ابوبكر و عُمر خبر داد، بعد از ساعتى آنها به عيادت تو آمدند، تو از آنان پرسيدى:
    ــ آيا شما از پيامبر اين سخن را شنيديد كه فرمود: "هر كس فاطمه را آزار دهد مرا آزار داده است و هر كس مرا آزار دهد خدا را آزرده است؟".
    ــ آرى، اى دختر پيامبر! ما اين حديث را از پيامبر شنيديم.
    پس دست هاى خود را به سمت آسمان بلند كردى و از سوز دل چنين گفتى: "خدايا! تو شاهد باش، اين دو نفر مرا آزار دادند و من از آنها راضى نيستم".[29]


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۳: از كتاب راه مهتاب نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن