کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل چهل ويك

      فصل چهل ويك


    پيامبر در بستر بيمارى بود، گاهى از هوش مى رفت، معلوم بود كه به زودى او از دنيا خواهد رفت، تو در كنار بستر او نشسته بودى و آرام آرام اشك مى ريختى.
    ساعتى گذشت، پيامبر چشمان خود را باز كرد به تو نگاهى كرد و چنين گفت: "دخترم ، در خاندان من، تو اوّلين كسى هستى كه به من ملحق خواهى شد!" .[66]
    اينجا بود كه تو لبخند زدى و شادمان گشتى، همه از لبخند تو متعجّب شدند، پيامبر به تو خبر داد كه مرگ تو به زودى فرا خواهد رسيد و تو خوشحال گشتى، به راستى مرگ در نگاه تو چگونه است؟ چرا من اين قدر از مرگ در هراسم؟ چرا از مرگ مى ترسم و از اسم آن هم، وحشت دارم؟
    من كه مثل بقيّه مردم در جستجوى دنياى بيشتر هستم، دنيا (اين عروسِ هزار داماد) دلم را مى فريبد و سرانجام به من وفا نمى كند، وقتى به آن مى رسم، از من جدا مى شود، و مرا رها مى كند و با دلى پر از حسرت، تنها مى مانم!
    كاش اهل معرفت مى شدم، خودم و دنيا را مى شناختم، مى فهميدم در اين دنيا مسافرى هستم كه بايد به وطن خود بازگردم.
    كدام وطن؟ وطن من كجاست؟
    خدا روحِ انسان ها را در ملكوت آفريد، روح در آنجا قدرتى عجيب و استعدادى شگرف داشت، خدا مى دانست كه اگر روح انسان ها در ملكوت بماند، دچار غرور مى گردد و اين غرور سبب مى شود تا انسان ها از كمال و سعادت فاصله بگيرند.
    در عالم مَلَكوت، هيچ محدوديّتى وجود نداشت، هر چه روح انسان مى خواست براى او آماده بود، آن دنيا، دنياىِ برتر بود و زمينه سختى ها و بلاها در آنجا وجود نداشت. در اين دنيا، انسان به گرسنگى، تشنگى، فقر و بيمارى مبتلا مى شود، اين سختى ها، درمان غرور روح انسان است. اين راز زندگى دنيا است.[67]
    وقتى به اين شناخت برسم، مى فهمم كه وطن من كجاست، به راستى كه حبّ وطن از ايمان است، آن وقت مى فهمم كه به اينجا آمده ام تا دردم درمان شود و بار ديگر به ملكوت بازگردم.
    آرى، وقتى دانستم كه روح من از جنس ملكوت است، درد جدايى از عالم ملكوت را حس مى كنم، مى فهمم از اصل خويش دور افتاده ام، آن وقت در انتظار مرگ مى نشينم و مرگ را زيبا مى بينم، زيرا اين مرگ است كه مرا به وطن اصلى ام باز مى گرداند، دل من از همه اين دنياى خاكى بالاتر و بزرگ تر است، من اينجايى نيستم، وقتى آسمانى بشوم، آرام مى شوم. آن وقت است كه مرگ را زيبا مى بينم...


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۴۱: از كتاب راه مهتاب نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن