کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    احزاب : آيه ۵ - ۴

      احزاب : آيه ۵ - ۴


    مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُل مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ وَمَا جَعَلَ أَزْوَاجَكُمُ اللَّائِي تُظَاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهَاتِكُمْ وَمَا جَعَلَ أَدْعِيَاءَكُمْ أَبْنَاءَكُمْ ذَلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْوَاهِكُمْ وَاللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ (4 ) ادْعُوهُمْ لاَِبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آَبَاءَهُمْ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ وَمَوَالِيكُمْ وَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ فِيَما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَلَكِنْ مَا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيًما (5 )
    هيچ چيز براى سعادت يك جامعه بدتر از خرافات نيست، وقتى خرافات در جامعه ريشه بدواند، آن جامعه دچار آسيب هاى زيادى مى شود. اكنون وقت آن است كه مردم را از سه خرافه آگاه كنى:
    * خرافه اوّل
    گروهى خيال مى كردند كه انسان دو روح دارد، يك روح او كارهاى خوب انجام مى دهد و ديگرى كارهاى بد. آنان مى گفتند كه وقتى ما گناهى انجام مى دهيم، هيچ تقصيرى نداريم، چون روحِ بد ما اين كار را مى كند. ما اسير آن روحِ بد خود هستيم، نمى دانيم چه كنيم؟ وقتى زمينه گناه پيش مى آيد، ما اختيارى از خود نداريم، اين روحِ بد ماست كه مشتاقانه به سوى گناه مى رود.[27]
    اين سخن، خرافه اى بيش نبود، تو با اين خرافه مبارزه مى كنى و اين چنين مى گويى: "من درون هيچ كس، دو دل قرار ندادم".
    مردم آن زمان، دل را جايگاه روح مى دانستند، وقتى تو مى گويى من دو دل قرار ندادم، معناى آن اين است: "من دو روح درون انسان قرار ندادم".
    آرى، تو انسان را با يك روح آفريدى، حقيقت او، روح اوست، تو به انسان اختيار دادى و بايد راه خود را انتخاب كند، درست است كه شيطان او را وسوسه مى كند، امّا تو فرشتگان را به كمك انسان مى فرستى تا او را به خوبى ها امر كنند. هر انسانى بين دو راه خوب و بد قرار دارد، او خودش بايد راهش را انتخاب كند.
    * خرافه دوم
    در آن زمان، بعضى از مردها وقتى از زن خود ناراضى مى شدند به او چنين مى گفتند: "تو براى من همچون مادرم هستى".
    مردم آن روزگار، بر اين باور بودند كه وقتى كسى اين سخن را گفت، ديگر همسرش همانند مادرش مى شود و مرد حقّ ندارد با همسرش رابطه جنسى داشته باشد. آنان به اين كار، "ظِهار" مى گفتند.
    اينجا بود كه مشكلات آن زن آغاز مى شد، آن زن در بلاتكليفى كامل بود، او زن شوهردار به حساب نمى آمد (چون شوهرش با او قطع رابطه زناشويى كرده بود) و از طرف ديگر، نمى توانست با مرد ديگرى ازدواج كند، چون شوهرش او را طلاق نداده بود.
    آرى، ظِهار، خرافه اى بود كه در جامعه آن زمان، رواج زيادى داشت و هيچ مردى بعد از ظهار، حقّ نداشت با زنش رابطه جنسى داشته باشد.
    اكنون تو در اينجا چنين مى گويى: "اى مردم ! وقتى شما همسران خود را ظِهار مى كنيد، من همسران شما را مادر شما قرار نمى دهم".
    اين گونه تو خرافه ظِهار را باطل اعلام مى كنى، آخر اين چه خرافه اى است كه يك مرد با گفتن يك جمله، زنش بر او حرام شود و آن زن هم تا آخر عمر، در بلاتكليفى بماند؟ اگر مرد به هر دليلى نمى خواهد با همسرش زندگى كند، مى تواند او را طلاق بدهد و آن زن مى تواند به دنبال زندگى خود برود و اگر خواست با مرد ديگرى ازدواج كند.
    ظِهار هرگز رابطه زناشويى را از بين نمى برد، فقط طلاق است كه اگر با شرايطش انجام شود مى تواند به پيمان زناشويى پايان دهد.
    البتّه تو براى مردى كه همسرش را ظهار مى كرد، مجازاتى قرار دادى، درست است كه همسرش بر او حرام نمى شود، امّا او بايد كفّاره بدهد (او بايد يك برده آزاد كند يا دو ماه روزه بگيرد يا به شصت فقير غذا بدهد). وقتى او اين كفّاره را پرداخت كرد، مى تواند نزد همسرش برگردد.
    * خرافه سوم
    در آن روزگار رسم بود كه بعضى از مردم، فرزندِ شخص ديگرى را به عنوان فرزند خود انتخاب مى كردند و او را به عنوان فرزند خود مى خواندند. وقتى چنين اتّفاقى مى افتاد، آنان ويژگى هايى را كه فرزندِ واقعى داشت براى "فرزندخوانده" قرار مى دادند.
    اكنون تو اين خرافه را هم باطل اعلام مى كنى و چنين مى گويى: "من فرزندخوانده را فرزند واقعى قرار ندادم، شما فرزندخوانده را همانند فرزندِ واقعى مى خوانيد، امّا اين سخنى است كه شما بدون هيچ دليلى بر زبان مى آوريد. سخن من حقّ است و من هستم كه راه راست را نشان شما مى دهم، از شما مى خواهم كه فرزندخوانده را به نامِ پدر واقعى اش بخوانيد و او را به پدرش نسبت بدهيد، اين روش، نزد من پسنديده و منصفانه است. اگر هم پدر فرزندخوانده را نمى شناسيد، دليل نمى شود كه ديگرى را به عنوان پدر او معرّفى كنيد، آن فرزندخوانده، برادر و دوست دينى شما مى باشد، او را به اسم خودش صدا بزنيد، البتّه اگر شما از روى فراموشى، او را به ديگرى نسبت داديد، بر شما گناهى نيست، زيرا شما عمداً قصد اين كار را نداشته ايد، من خداى بخشنده و مهربانى هستم و خطاى شما را مى بخشم".
    وقتى تاريخ را مى خوانم متوجّه مى شوم زمانى كه محمّد(صلى الله عليه وآله) در مكّه بود، شخصى به نام "زيد" را فرزندخوانده خود كرده بود. مردم آن روزگار او را به عنوان "زيدبن محمّد" مى خواندند، يعنى "زيدپسرمحمّد". آن زمان، نام خانوادگى مثل امروز رسم نبود، فرهنگ مردم آن روزگار اين بود كه افراد را با نام پدرهايشان مى شناختند.
    وقتى پيامبر به مدينه هجرت كرد، زيد كه ديگر براى خودش مردى شده بود به مدينه هجرت كرد و مسلمانان نيز او را با همان نام مى شناختند. وقتى اين آيه نازل شد پيامبر فرزندخوانده خود را صدا زد و در حضور مردم به او چنين فرمود: "تو زيدبن حارثه هستى". حارثه، نام پدر واقعىِ زيد بود، از آن روز به بعد ديگر هيچ كس او را "زيدبن محمّد" نخواند.
    تو باطل بودن اين سه خرافه را بيان كردى تا جامعه اسلامى از آسيب هاى آن در امان بماند.

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۳۷: از كتاب تفسير باران، جلد نهم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن