کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    احزاب : آيه ۴۰

      احزاب : آيه ۴۰


    مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَد مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْء عَلِيًما (40 )
    پيامبر مردم را براى مراسم عروسى دعوت كرد، به همه خبر داد كه مى خواهد با زينب ازدواج كند، همه فهميدند كه تو به او فرمان داده اى تا با زينب ازدواج كند، امّا بعضى از آنان هنوز در فكر بودند: آخر چرا پيامبر مى خواهد با زينب ازدواج كند؟ زينب، پيش از اين، زنِ زيد بود. زيد هم كه پسر محمّد(صلى الله عليه وآله) است. آيا پيامبر مى خواهد با كسى كه قبلاً، زن پسرش بوده است، ازدواج كند؟
    اكنون اين آيه را نازل مى كنى: "اى مردم ! محمّد پدر هيچ كدام از مردانِ شما نيست، او فرستاده من و آخرين پيامبرى است كه من او را براى هدايت بشر فرستادم. بدانيد كه من به همه چيز آگاه مى باشم".

    * * *


    مردم آن روزگار، فرزندخوانده را همانند فرزند واقعى مى دانستند، براى همين زيد را پسر پيامبر خطاب مى كردند، وقتى مى خواستند زيد را صدا بزنند، به او مى گفتند: "اى پسر محمّد" !
    در آيه 5 اين سوره خدا به مسلمانان فرمان داد كه فرزندخوانده را به نامِ پدر واقعىِ او بخوانند و او را به پدرش نسبت بدهند. زيد، پسر "حارثه" است، او پسر محمّد(صلى الله عليه وآله) نيست. اگر مى خواهند زيد را صدا بزنند به او چنين بگويند: "اى پسر حارثه !".
    اكنون در اين آيه، قرآن تأكيد مى كند كه محمّد(صلى الله عليه وآله)، پدرِ زيد نيست، پس ازدواج محمّد(صلى الله عليه وآله) با زينب اشكال ندارد، چون زينب، همسر پسر محمّد(صلى الله عليه وآله)نيست.

    * * *


    در اين آيه، محمّد(صلى الله عليه وآله) به عنوان "آخرين پيامبران" معرّفى شده است، بعد از او هرگز پيامبرى نخواهد آمد، به راستى چرا خدا پس از رحلت محمّد(صلى الله عليه وآله)، انسان ها را از نعمت پيامبران محروم كرد؟ مگر سير تكامل انسان ها، اندازه اى دارد؟ انسان روز به روز به مرحله اى بالاتر از علم و دانش مى رسد، آيا او نياز به پيامبرى جديد ندارد؟
    در جواب اين سؤال بايد مثالى بزنم: من فرزندم را به مدرسه مى فرستم، او در كلاس اوّل از معلّم خود، خواندن و نوشتن را مى آموزد و هر سال به كلاس بالاتر مى رود. وقتى او بزرگ شد به دانشگاه مى رود و آنجا هم استادان به او دانش هاى مختلفى مى آموزند. او تا مرحله دكترا پيش مى رود و در يك رشته از دانشگاه، دكترا مى گيرد.
    بعد از آن ديگر او نياز به هيچ استادى ندارد، او خود به تحقيق ادامه مى دهد، امّا ديگر استاد ندارد، او مسير تكامل را با توجّه به دانسته هاى قبلى خود، ادامه مى دهد، اگر او به مشكلى برخورد كرد، با توجّه به قواعد و اصولى كه قبلاً آموخته است، آن را برطرف مى كند.
    اگر من كسى را ببينم كه مدرك دكترا گرفته است و هنوز به دنبال استاد است، بايد معلوم شود او فقط مدرك گرفته است، امّا خوب درس نخوانده است !
    پيامبران بشر را در مسير كمال يارى كردند و هركدام، مرحله اى از راه كمال را به او نشان دادند، همه پيامبران داراى اصول مشتركى بوده اند، هرچند كه شرايط زمان و مكان آن ها، سبب مى شد، هركدام به وظيفه خاصّى عمل كنند.
    اديان آسمانى، كلاس هاى بشر در طول تاريخ بوده اند و پيامبران معلّمان اين كلاس ها.
    پس از مدّتى، انسان اين شايستگى را پيدا كرد كه خدا يك برنامه كلّى به نام اسلام را به او بدهد. اين برنامه به صورت كلّى بيان شده است و براى همه زمان ها و مكان ها مى باشد. وقتى اين برنامه وسيع و كامل به انسان داده شد، انسان مى تواند همه نيازهاى خود را از اين برنامه بگيرد و نياز به پيامبر جديد ندارد، همان گونه كه اگر كسى دكترا گرفت ديگر نياز به استاد ندارد و خودش بايد مسير تحقيق را ادامه دهد.
    آرى، هر مسأله اى كه در آينده براى انسان پيش بيايد، قانون آن، در اسلام بيان شده است. اسلام همه نيازهاى انسان را بيان كرده است. از طرف ديگر، قرآن هرگز تحريف نمى شود، اين وعده خداست كه تا روز قيامت، قرآن از هرگونه تغييرى به دور خواهد بود.

    * * *


    به مدينه رفته بودم، هر بار كه جلوى ضريح پيامبر مى ايستادم، مى ديدم از ميان همه آيات قرآن، آيه 40 اين سوره را به ضريح نوشته اند.
    روزى، وقتى به قبرستان بقيع رفتم، خواستم سلام به امام حسن(عليه السلام) بدهم، براى همين گفتم: "السلام عليك يابن رسول الله: سلام بر تو اى پسر رسول خدا".
    اينجا بود كه يكى از وهّابى ها جلو آمد و قسمت اوّل اين آيه را برايم خواند: "محمّد پدر هيچ كدام از مردانِ شما نيست". او به من گفت: چرا مى گويى: يابن رسول الله ! هيچ كس پسر پيامبر نيست !
    آن روز من نمى توانستم جواب او را بدهم، آنان چند بار مرا دستگير كرده بودند و مشكلاتى برايم ايجاد كرده بودند. من بايد سكوت مى كردم و چيزى نمى گفتم.
    اكنون مى خواهم با آن وهّابى سخن بگويم:
    تو گفتى كه من نبايد به امام حسن(عليه السلام) بگويم: يابن رسول الله، تو گفتى كه قرآن مى گويد: "محمّد پدر هيچ كدام از مردان مسلمان نيست". تو به من گفتى چرا شيعيان در زيارت عاشورا به امام حسين(عليه السلام) مى گويند: "يابن رسول الله". تو گفتى: اين كار، خلاف قرآن است !
    تو آيه قرآن خواندى، من هم براى تو آيه قرآن مى خوانم.
    كدام آيه؟
    آيه مباهله.
    آيا ماجراى مباهله را مى دانى؟
    به من فرصت بده تا شرحى كوتاه از ماجراى مباهله بنويسم:

    * * *


    سال نهم هجرى كه فرا رسيد، پيامبر نامه اى را براى مسيحيان منطقه نجران فرستاد و آنان را به اسلام دعوت كرد. (نجران نام سرزمينى در يمن مى باشد).
    وقتى نامه پيامبر به دست آن مسيحيان رسيد، بزرگان آنان دور هم جمع شدند تا با هم مشورت كنند. سرانجام تصميم گرفتند تا گروهى را به مدينه بفرستند تا با پيامبر ديدار كنند.
    وقتى آنان به مدينه آمدند، سه روز در آنجا ماندند، پس از گذشت سه روز، جبرئيل نازل شد و آيه 61 سوره آل عمران را براى پيامبر خواند: "اى محمّد ! به آنان بگو بياييد با يكديگر مباهله كنيم، ما پسران، زنان و نفسِ خودمان را مى آوريم، شما هم پسران، زنان و خود را بياوريد و آنگاه مباهله كنيم".
    آنان وقتى اين سخن را شنيدند گفتند:
    ــ اى محمّد ! سخن تو از روى انصاف است. ما با تو مباهله مى كنيم تا هر كس كه دين او باطل است، عذاب بر او نازل شود. اى محمّد ! وعده ما كى؟
    ــ فردا، صبح زود.[88]
    وقتى دو نفر بر سر موضوعى اختلاف دارند و به نتيجه اى نمى رسند و تصميم مى گيرند كه در حقّ يكديگر نفرين كنند و از خدا بخواهند هر يك از آنان كه دروغگوست، با عذاب خدا هلاك شود.[89]
    زمان مباهله فرا رسيد. همه منتظر بودند ببينند پيامبر چه كسانى را همراه خود براى مباهله خواهد برد، خدا از پيامبر خواسته است تا پسران خود را هم همراه ببرد، پيامبر چه كسى را همراه خواهد برد؟
    همه نگاه مى كردند، پيامبر به سوى خانه على(عليه السلام) رفت، وارد خانه شد، بعد از لحظاتى، پيامبر از خانه بيرون آمد، در حالى كه دست حسن(عليه السلام) را در دست گرفته و حسين(عليه السلام) را در آغوش خود گرفته بود، پس از آن فاطمه و على(عليهما السلام)آمدند. پنج تن به سوى وعده گاه حركت كردند.
    پيامبر با آنان به مكان مباهله آمد و روى زمين نشست، حسن(عليه السلام) را طرف راست خود، حسين(عليه السلام) را سمت چپ خود نشاند، از على(عليه السلام) خواست تا جلوى او بنشيند و فاطمه(عليها السلام) هم پشت سر پدر نشست.[90]
    پيامبر آماده بود تا مراسم مباهله را آغاز كند. مسيحيان وقتى اين منظره را ديدند، جلو آمدند و گفتند: "اى محمّد ! ما از مباهله كردن پشيمان شده ايم، ما مى خواهيم با تو پيمان صلح ببنديم".
    پيامبر سخن آنان را پذيرفت و تصميم بر آن شد كه پيمان نامه صلح نوشته شود، قرار شد آنان بر دين خود باقى بمانند ولى حكومت پيامبر را بپذيرند و ساليانه دو هزار حُلّه (كه نوعى پارچه بسيار قيمتى است) پرداخت كنند.[91]

    * * *


    اين ماجراى مباهله بود.
    اكنون سخنم با توست ! اى كسى كه مى گفتى امام حسن(عليه السلام)پسر پيامبر نيست ! گوش كن ! تو آيه قرآن خواندى، من هم آيه قرآن خواندم، حالا جواب سؤال مرا بده !
    خدا در آيه مباهله به پيامبر دستور مى دهد تا پسران خود را همراه ببرد، اگر حسن و حسين(عليهما السلام)، پسرهاى او نبودند، پس چرا پيامبر آنان را همراه خود برد؟
    تو گفتى كه شيعيان بر خلاف قرآن سخن مى گويند، من به كتاب هاى شما مراجعه كردم، ديدم علماى بزرگ شما در ماجراى مباهله نوشته اند كه پيامبر، حسن و حسين(عليهما السلام) را همراه خود برد، سخن آنان گوياى آن است كه حسن و حسين(عليهما السلام)، پسران پيامبرند.
    تو كه به كتاب "صحيح مسلم" اعتقاد دارى و آن را از بهترين و معتبرترين كتاب ها بعد از قرآن مى دانى !
    در جلد 7 صفحه 120 آن كتاب چنين آمده است: "وقتى آيه مباهله نازل شد، پيامبر، على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) را فرا خواند و فرمود: بارخدايا ! اينان خاندان من هستند".[92]
    دانشمندان ديگر اهل سنّت نيز گفته اند پيامبر حسن و حسين(عليهما السلام) را همراه خود به مباهله برد.[93]
    معناى اين سخن آنان چيست؟
    اگر كمى فكر كنى مى فهمى كه آنان مى خواهند بگويند: حسن و حسين(عليهما السلام)، پسران پيامبرند !

    * * *


    اى وهّابى ! آيا مى دانى اگر من سخن تو را قبول كنم، بايد بگويم پيامبر به قرآن عمل نمى كرد !
    دقّت كن ! تو به من گفتى كه طبق آيه 40 سوره احزاب، حسن و حسين(عليهما السلام)، پسران پيامبر نيستند.
    من اين سخن را مى پذيرم، چون مى خواهم (به گفته تو) بر خلاف قرآن عمل نكنم.
    امّا...
    امّا مى بينم كه خود پيامبر بارها، حسن و حسين(عليهما السلام) را پسرِ خود معرّفى كرده است !
    پيامبر هرگز مخالف قرآن عمل نمى كند، پس معلوم مى شود سخن تو درست نيست.
    اكنون از كتب اهل سنّت اين دو ماجرا را نقل مى كنم:
    1 - روزى پيامبر در مسجد نشسته بود، حسن و حسين(عليهما السلام) از آنجا عبور كردند، پيامبر گفت: "پسرانم را بياوريد تا براى آنان دعا بخوانم همان گونه كه ابراهيم براى پسرانش اسماعيل و اسحاق دعا خواند".[94]
    2 - پيامبر به سجده رفته بود، حسن و حسين روى كمر پيامبر رفتند، سجده پيامبر طولانى شد. وقتى نماز تمام شد، مسلمانان به پيامبر گفتند: اى رسول خدا ! چرا سجده را طولانى كرديد؟ پيامبر فرمود: پسرانم پشت من بودند، براى آنان قدرى صبر كردم".[95]
    از كتب شيعه اين دو ماجرا را مى نويسم:
    1 - پيامبر به "براء" كه يكى از يارانش بود رو كرد و فرمود: "روزى مى آيد كه پسرم حسين را مى كشند و تو او را يارى نمى كنى".[96]
    2 - پيامبر به يارانش چنين فرمود: "به خدا بعد از من، پسرم حسين را مى كشند، هرگز شفاعت من به قاتلان او نمى رسد".[97]
    اكنون از تو مى پرسم: آيا پيامبر به قرآن عمل مى كرد؟
    حتماً تعجّب مى كنى و به من مى گويى: اين چه سؤالى است كه مى پرسى؟ معلوم است كه پيامبر خودش به قرآنى كه بر او نازل مى شد، عمل مى كرد.
    وقتى پيامبر، حسن و حسين(عليهما السلام)، را پسران خود معرّفى مى كند، پس معلوم مى شود اين آيه چيز ديگرى را مى خواهد بگويد.

    * * *


    آيه 40 سوره احزاب مى گويد: "محمّد، پدر هيچ كدام از مردان نيست".
    از آيه 61 سوره آل عمران فهميده مى شود كه حسن و حسين(عليهما السلام)، پسران پيامبرند.
    وقتى اين دو آيه را كنار هم مى گذاريم چه مى فهميم؟
    هر كس ماجراى زيد و ازدواج پيامبر با زينب را بداند، از اين سخن قرآن چه مى فهمد؟
    "محمّد پدر هيچ كدام از مردان نيست"، يعنى محمّد(صلى الله عليه وآله)، پدر پسرخوانده خود نيست. زيد، پسر پيامبر نيست، اين آيه مى خواهد بگويد ازدواج پيامبر با زينب اشكال ندارد، چون زينب، همسر پسر محمّد(صلى الله عليه وآله) نيست.
    هدف قرآن اين است: اى مسلمانان ! شما ديگر زيد را پسر پيامبر خطاب نكنيد. ديگر نگوييد: "زيدبن محمّد". بلكه بگوييد: "زيدبن حارثه". او پسر حارثه است. افسوس كه عدّه اى قرآن را مى خوانند، امّا آن را نمى فهمند، شايد هم حقيقت را مى دانند امّا خود را به نادانى مى زنند...



نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۵۰: از كتاب تفسير باران، جلد نهم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن