کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    يس: آيه ۲۷ - ۲۰

      يس: آيه ۲۷ - ۲۰


    وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ (20 ) اتَّبِعُوا مَنْ لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْرًا وَهُمْ مُهْتَدُونَ (21 )وَمَا لِيَ لَا أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (22 )أَأَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آَلِهَةً إِنْ يُرِدْنِ الرَّحْمَنُ بِضُرّ لَا تُغْنِ عَنِّي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئًا وَلَا يُنْقِذُونِ (23 ) إِنِّي إِذًا لَفِي ضَلَال مُبِين (24 ) إِنِّي آَمَنْتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ (25 ) قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ (26 ) بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ (27 )
    اكنون مى خواهى از "حبيب" سخن بگويى، مردى كه فقط تو را مى پرستيد و ايمان خود را از مردم مخفى مى كرد، او در دورترين نقطه شهر، نجّارى مى كرد. مردم او را به نام "حبيب نجّار" مى شناختند.
    خبر به گوش حبيب رسيد، او كار خود را رها كرد و با عجله به سوى ميدان شهر دويد، او ديد كه مردم جمع شده اند و دست هاى پيامبران را بسته اند و مى خواهند آنان را سنگسار كنند، در دست همه آنان سنگ هاى كوچك و بزرگ را ديد كه آماده اند تا دستور سنگسار صادر شود.
    حبيب مى دانست كه تنهاست و هيچ يار و ياورى ندارد، درست است كه او ايمان خود را از مردم مخفى مى كرد، امّا اكنون بايد به ميدان بيايد، بايد از حقّ دفاع كند، اينان مى خواهند پيامبران خدا را به قتل برسانند. او با صدايى بلند فرياد برآورد: "اى مردم ! از پيامبران پيروى كنيد، از كسانى كه از شما پاداشى نمى خواهند و خود از طرف خدا هدايت شده اند، پيروى كنيد".
    همه به حبيب نگاه كردند، آنان حبيب را مى شناختند، اين همان نجّارى كه همواره سرش به كار خودش بوده است و آنان از او جز خوبى نديده اند. سكوت همه جا را فرا گرفته بود. بار ديگر حبيب فرياد برآورد: "اى مردم ! بدانيد كه من بُت ها را نمى پرستم، من خداى يگانه را مى پرستم، چرا نبايد خدايى را بپرستم كه مرا آفريده است و در روز قيامت همه براى حسابرسى به پيشگاه او حاضر مى شوند؟ چرا به جاى خداى يگانه، بُت هايى را بپرستم كه هيچ نفعى براى من ندارند، اگر در روز قيامت خدا بخواهد مرا عذاب كند، شفاعت اين بت ها هيچ فايده اى براى من ندارد، اين بُت ها هرگز نمى توانند مرا از عذاب نجات دهند. اگر من بُت ها را بپرستم، در گمراهى آشكارى خواهم بود. اى مردم ! من به خداى يگانه ايمان آورده ام، پس سخن مرا بشنويد و از پيامبرانى كه براى هدايت شما آمده اند، پيروى كنيد. سخن آنان را بپذيريد كه آنان جز حقّ سخنى نمى گويند و ما را به رستگارى فرا مى خوانند".

    * * *


    كسانى كه منافع خود را در بُت پرستى مردم مى ديدند، ترسيدند كه سخنان حبيب در قلب اين مردم اثر بگذارد، پس به مردم گفتند: "اى مردم ! حبيب همدست اين سه نفر است، آن ها مى خواهند شما را از دين نياكانمان بازدارند".
    آنان دستور سنگسار كردن حبيب را صادر كردند، باران سنگ به سوى حبيب باريدن گرفت، سنگ ها بر سر و صورت او برخورد مى كرد، او زير لب، ذكر تو را مى گفت، آن قدر سنگ بر او زدند كه او جان داد.
    در همان لحظه بود كه تو فرشتگان را به سوى حبيب فرستادى و آنان به او چنين گفتند: "اى حبيب ! وارد بهشت شو".
    حبيب نگاه كرد، خود را در باغ بزرگى ديد، زير درختان آن، نهرهاى آب جارى بود، همه بر روى تخت هايى كه كنار نهرها بود، تكيه زده بودند و لبخند بر لب هاى آنان بود، او خود را غرق نعمت هاى تو ديد، چنين گفت: "اى كاش قوم من مى دانستند كه خدا گناهانم را بخشيد و مرا اين گونه گرامى داشت".

    * * *


    مناسب مى بينم در اينجا دو نكته بنويسم:
    * نكته اوّل
    حبيب وقتى وارد بهشت شد، چنين گفت: "اى كاش قوم من مى دانستند كه خدا گناهانم را بخشيد". به راستى منظور حبيب از اين سخن چه بود؟
    حبيب مدّتى در جهل و نادانى بود، امّا وقتى حقّ را شناخت به آن ايمان آورد، تو به او وعده داده بودى كه از خطاى جهل و نادانى او درگذرى و به اين وعده ات وفا كردى.
    * نكته دوم
    آيا حبيب وارد بهشت شد؟ مؤمنان كه روز قيامت وارد بهشت مى شوند، هنوز قيامت برپا نشده است، پس چگونه حبيب بعد از شهادت، وارد بهشت شد؟
    اينجاست كه بحث "برزخ" مطرح مى شود.
    برزخ چيست؟
    وقتى انسان مى ميرد، روح از جسمش جدا مى شود، جسم او را داخل قبر مى گذارند و پس از مدّتى اين بدن مى پوسد و از بين مى رود. امّا روح انسان چه مى شود؟
    روح انسان به دنيايى مى رود كه به آن "عالَم برزخ" مى گويند. برزخ، مرحله اى است بين اين دنيا و قيامت. در زبان عربى به چيزى كه بين دو شىء فاصله مى اندازد، برزخ مى گويند. وقتى من به مسجد مى روم، مى بينم كه صف هاى مردان و زنان را با پرده اى جدا كرده اند. به اين پرده، برزخ مى گويند.
    اكنون فهميدم كه چرا به مرحله اى كه بين دنيا و آخرت وجود دارد، برزخ مى گويند.
    در برزخ، باغ هاى زيبا وجود دارد كه همانند بهشت است. مؤمنان به آن باغ هاى زيبا مى روند و از نعمت هاى بى شمار آن استفاده مى كنند، در آنجا از ميوه هاى آن باغ ها مى خورند و از نوشيدنى هاى آن مى نوشند.
    آرى، آن باغ ها، بهشتِ اصلى نيست، زيرا هر كس وارد بهشت شود، ديگر از آن خارج نمى شود، كسى كه در برزخ به آن باغ ها مى رود، قبل از قيامت از آن خارج مى شود.[6]
    اكنون كه اين مطلب را دانستم مى توانم بفهمم كه معناى سخن فرشتگان چيست، فرشتگان در لحظه جان دادن حبيب به او گفتند: "اى حبيب ! وارد بهشت شو". منظور فرشتگان اين بود كه حبيب، وارد بهشت برزخى شود. او تا قبل از برپايى قيامت در آنجا خواهد بود.
    مؤمنان در برزخ در باغ هاى بهشت گونه هستند، امّا كافران در چه حالى هستند؟ در برزخ، قبر كافر به گودالى از آتش تبديل مى شود، كافر در آن گودال ها در آتش مى سوزد و به سختى عذاب مى شود. اين آتش از جنس آتش دنيا نيست، اگر قبر كافرى شكافته شود، آتشى ديده نمى شود، اين آتش از جنس برزخ است.[7]
    وقتى خدا بخواهد قيامت را برپا كند، ابتدا زمين و آسمان ها را در هم مى پيچد، همه كسانى كه در برزخ هستند، نابود مى شوند. مدّتى مى گذرد، پس از آن خدا قيامت را بر پا مى كند و همه را زنده مى كند.

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۷: از كتاب تفسير باران، جلد دهم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن