کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    صافات: آيه ۹۸ - ۹۷

      صافات: آيه ۹۸ - ۹۷


    قَالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْيَانًا فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحِيمِ (97 ) فَأَرَادُوا بِهِ كَيْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الاَْسْفَلِينَ (98 )
    نمرود و ديگر بزرگان بابل احساس خطر كردند، منافع آنان در بُت پرستى مردم بود، اگر مردم از بُت پرستى دست برمى داشتند، رياست آنان هم پايان مى يافت، پس تصميم گرفتند تا بار ديگر مردم را فريب دهند. بايد كارى كرد كه ديگر كسى جرأت نكند به بُت ها بى احترامى كند. آنان به مردم گفتند: "آتش بزرگى فراهم كنيد و ابراهيم را در آن بسوزانيد".

    * * *


    نمرود دستور داد تا ابراهيم(عليه السلام) را زندانى كنند و تبليغات را آغاز كنند، گروهى به ميان مردم رفتند و با آنان سخن گفتند: اى مردم ! اگر ابراهيم را مجازات نكنيم، بُت ها بر ما خشم مى گيرند، اى مردم ! پدران و نياكان ما بُت مى پرستيدند و از خشم آنان مى ترسيدند، حالا جوانى پيدا شده است و به سنّت هاى گذشتگان ما بى احترامى مى كند !
    روز مشخّصى براى سوزاندن ابراهيم(عليه السلام) تعيين شد، قرار شد تا مردم براى سوزاندن او هيزم بياورند. در مركز شهر، مكانى را انتخاب كردند و هيزم ها را در آنجا قرار دادند، هر كسى براى خشنودى بُت ها، هيزم مى آورد !
    روز موعود فرا رسيد، هيزم ها را آتش زدند، آتش عجيبى شعله ور شد، هيچ كس تا به حال چنين آتشى نديده بود، مردم همه جمع شدند تا سوخته شدن ابراهيم(عليه السلام) را تماشا كنند.
    نمرود هم آمده است، او در جايگاه مخصوصى قرار گرفته است و از بالا منظره را مى بيند. ابراهيم(عليه السلام)را از زندان بيرون آوردند، امّا او را چگونه در آتش بيندازند، اين آتش آن قدر سوزنده است كه نمى توان نزديك آن شد.
    شيطان به شكل انسانى نزد آنان آمد و گفت: "از منجنيق استفاده كنيد، ابراهيم را با منجنيق در آتش اندازيد".
    همه اين فكر را پسنديدند، منجنيق را آوردند و مى خواستند ابراهيم(عليه السلام) را در آن قرار بدهند، در اين هنگام، آذر عموى ابراهيم(عليه السلام) جلو آمد و به ابراهيم(عليه السلام)گفت:
    ــ اى ابراهيم ! دست از عقيده خود بردار !
    ــ اين كار را نمى كنم.
    آذر دستش را بالا آورد و سيلى محكمى به ابراهيم(عليه السلام) زد، مأموران، ابراهيم(عليه السلام)را داخل منجنيق گذاشتند. همه منتظرند تا نمرود دستور بدهد و ابراهيم(عليه السلام) را به داخل شعله ها پرتاب كنند.

    * * *


    در آسمان ها فرشتگان دست به دعا برداشتند و گفتند: خدايا ! آيا اجازه مى دهى ابراهيم(عليه السلام) را در آتش بسوزانند؟ تو به آنان گفتى: وقتى او مرا بخواند من جوابش را مى دهم و او را نجات مى دهم.
    ابراهيم(عليه السلام) در منجنيق نشسته بود، نگاه به آتشى مى كرد كه تا آسمان شعله مى كشيد، جبرئيل نزد او آمد و گفت:
    ــ اى ابراهيم ! من جبرئيل هستم، خدا به من قدرت زيادى داده است، آيا به كمك من نياز دارى؟
    ــ به كمك تو نيازى ندارم، امّا به كمك خداى خود نياز دارم.
    جبرئيل در تعجّب از توكّل ابراهيم(عليه السلام) است، بى خود نيست كه خدا او را به عنوان دوست خود برگزيد. نمرود فرمان داد، فرياد و هياهو همه جا را فرا گرفت، مأموران منجنيق را به سوى آتش نشانه گرفتند. ابراهيم(عليه السلام) دست به دعا برداشت: "خدايا ! من تو را به حقّ محمّد و آل محمّد(عليهم السلام) مى خوانم كه مرا از اين آتش نجات دهى".
    ابراهيم(عليه السلام) به سوى آتش پرتاب شد، تو به آتش فرمان دادى: "اى آتش ! بر ابراهيم سرد باش". آتش سرد شد، جبرئيل را فرستادى تا ابراهيم(عليه السلام) را از هوا بگيرد و بر روى زمين قرار دهد، به قدرت تو آتش چنان سرد شد كه ابراهيم(عليه السلام)سرماى شديدى را احساس كرد و دندان هاى او از شدّت سرما به هم مى خورد.
    تو به آتش چنين فرمان دادى: "بر ابراهيم بى گزند باش". اينجا بود كه سرما برطرف شد، در وسط آتش، گلستان براى ابراهيم(عليه السلام)درست كردى و ابراهيم(عليه السلام) در آنجا نشسته بود و با جبرئيل سخن مى گفت.
    نمرود از بالاى جايگاه خود نگاه كرد، ابراهيم(عليه السلام) را ديد كه آتش براى او گلستان شده است، اينجا بود كه نمرود به آذر رو كرد و گفت: "به راستى چقدر ابراهيم نزد خدايش عزيز است !". سپس رو به اطرافيان خود كرد و گفت: "هر كس مى خواهد خدايى براى خود انتخاب كند، بايد خداى ابراهيم را انتخاب كند".
    آرى، تو اين گونه بندگان خوب خود را يارى مى كنى، هر كس همچون ابراهيم(عليه السلام)از غير جدا شود و فقط به تو دل ببندد، تو او را نجات مى دهى، آن مردم براى نابودى ابراهيم(عليه السلام) نقشه كشيدند و آتشى با آن عظمت درست كردند، امّا تو آن آتش را براى ابراهيم(عليه السلام) گلستان كردى و آنان را ناكام ساختى.[37]

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۴۸: از كتاب تفسير باران، جلد دهم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن