وَمَا كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَلَا أَبْصَارُكُمْ وَلَا جُلُودُكُمْ وَلَكِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّهَ لَا يَعْلَمُ كَثِيرًا مِمَّا تَعْمَلُونَ (22 ) وَذَلِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذِي ظَنَنْتُمْ بِرَبِّكُمْ أَرْدَاكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخَاسِرِينَ (23 )
مردم مكّه بُت ها را شريك تو قرار داده بودند و آن ها را دختران تو مى دانستند. آن ها فكر مى كردند كه اگر گناهى را پنهانى انجام دهند تو از آن باخبر نمى شوى.
اگر يكى از آنان مى خواست گناهى انجام دهد، تلاش مى كرد كه اين كار را مخفيانه انجام دهد. اين مخفى كارى براى اين بود كه تو از گناه آنان باخبر نشوى.
براى مثال، اگر يكى از آنان مى خواست با زن نامحرمى ارتباط حرام برقرار كند، خواسته خود را به زبان نمى آورد، او با اشاره چشم، پيام خود را به آن زن منتقل مى كرد و خيال مى كرد تو اين اشاره چشم را نمى فهمى.
روز قيامت كه فرا مى رسد تو به او مى گويى: "آيا به ياد دارى كه چگونه با اشاره چشم گناه كردى؟ چرا خواسته خود را به زبان نگفتى؟ آيا مى ترسيدى كه اگر سخنى بگويى، زبانِ تو در روز قيامت شهادت بدهد؟ نه. تو باور نداشتى روزى، اندام تو به گناه تو شهادت دهند. پس تو با اشاره چشم گناه كردى تا من از آن باخبر نشوم ! تو خيال مى كردى كه اگر گناهى را مخفيانه انجام دهى، من آن را نمى فهمم و همين خيال باطلى كه درباره من داشتى، سبب هلاكت تو گرديد و تو زيانكار شدى. من از همه اعمال شما باخبرم، هيچ چيز از من پنهان نيست".
* * *