کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    شورى: آيه ۲۴ - ۲۳

      شورى: آيه ۲۴ - ۲۳


    ذَلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ (23 )أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا فَإِنْ يَشَأِ اللَّهُ يَخْتِمْ عَلَى قَلْبِكَ وَيَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ وَيُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (24 )
    سخن از بهشت به ميان آمد، بهشتى كه هر كس در آن وارد شود، رستگار شده است، بهشت همان پاداشى است كه تو مژده آن را به كسانى مى دهى كه ايمان آوردند و عمل نيك انجام دادند، آنان به محمّد(صلى الله عليه وآله)ايمان آوردند و از او پيروى كردند و تو در قيامت آنان را در بهشت جاى مى دهى.
    آرى، تو دوست داشتى كه بندگانت از جهل و نادانى نجات يابند و به رستگارى برسند، براى همين بود كه محمّد(صلى الله عليه وآله) را به پيامبرى فرستادى و به او فرمان دادى همگان را به سوى تو راهنمايى كند، محمّد(صلى الله عليه وآله) در اين راه سختى بسيارى تحمّل نمود و با مشكلات زيادى روبرو شد، امّا ثابت قدم ماند و براى هدايت مردم تلاش زيادى نمود. گروهى از مسلمانان با خود فكر مى كردند: "خوب است به پيامبر چيزى به عنوان مزد رسالت او بدهيم، به راستى كه او ما را از جهل و نادانى نجات داد و براى هدايت ما تلاش بسيارى نمود".
    اكنون تو از محمّد(صلى الله عليه وآله)مى خواهى تا به مسلمانان خبر بدهد كه از آنان هيچ مزدى جز دوستى خاندانش را نمى خواهد، دوستى خاندان او، "كار نيك" است، هر كس خاندان محمّد(صلى الله عليه وآله) را دوست بدارد تو بر ثواب او مى افزايى كه تو خدايى آمرزنده هستى و اگر كسى شكر نعمت هاى تو را به جا آورد از او قدردانى مى كنى.[25]
    آرى، دوستى خاندان محمّد(صلى الله عليه وآله)بزرگ ترين شكر نعمت توست، تو محمّد(صلى الله عليه وآله)را براى هدايت مردم فرستادى، هر كس خاندان او را دوست بدارد، شكر اين نعمت را به جا آورده است.[26]

    * * *


    تو دوستى خاندان پيامبر را مزد رسالت او قرار دادى. كسى كه مى خواهد راهى به سوى تو داشته باشد بايد خاندان پيامبر را دوست بدارد.
    پيامبر از مسلمانان مزد و پاداش مادى نخواست، بلكه چيزى از آنان خواست كه نفعش به خود آنان بازمى گردد، دوستى خاندان پيامبر راه سعادت را براى آنان هموار مى سازد.
    منظور از اين دوستى چيست؟
    دوستى خاندان پيامبر يعنى ادامه راه نبوّت !
    راه امامت، استمرار راه پيامبران است، تو انسان ها را بدون امام رها نمى كنى، براى جانشينى بعد از پيامبر، برنامه دارى، دوازده امام را از گناه و زشتى ها پاك گردانيدى و به آنان مقام عصمت دادى و وظيفه هدايت مردم را به دوش آنان نهادى و از مردم خواستى تا از آنان پيروى كنند.

    * * *


    محمّد(صلى الله عليه وآله) اين سخن تو را براى مردم گفت، گروهى از آنان چنين گفتند: "آيا واقعاً خدا اين دستور را به محمّد(صلى الله عليه وآله) داده است؟ شايد او اين سخن را از پيش خودش، گفته باشد !".[27]
    اين جا بود كه تو آيه 24 را نازل كردى:
    اى محمّد ! آنان مى گويند كه تو بر من دروغ بسته اى و سخنى را از پيش خود بافته اى.
    اكنون از تو مى خواهم به آنان چنين بگويى: "اگر من به خدا دروغ بندم و سخن باطل بگويم، خدا بر دل من مهر مى زند و ديگر من نمى توانم اين آيات را براى شما بخوانم، اگر سخن من باطل باشد، خدا آن را نابود مى كند و با فرمان خود، حقّ را آشكار و پابرجا مى كند".
    اى محمّد ! من به آنچه درون دل هاست، آگاه هستم و مى دانم آنان چه مى گويند.

    * * *


    خدا در آيه 23 از مسلمانان خواست تا به خاندان پيامبر محبّت بورزند، اكنون مى خواهم ماجرايى را نقل كنم كه هر كس آن را بشنود به فكر فرو مى رود:
    وقتى امام حسين(عليه السلام) در كربلا شهيد شد، دشمنان، خاندان او را اسير كردند و آنان را به شام (سوريه) حركت دادند. يزيد مى خواست قدرت خود را به همه مردم نشان دهد، او دستور داده بود تا شهر را براى ورود كاروان اسيران زينت كنند و مردم به جشن و پايكوبى بپردازند.
    كاروان اسيران كربلا به ميدان شهر نزديك مى شد، در اين هنگام پيرمردى كه از بزرگان شهر بود به كاروان نزديك شد، مردم راه را براى او باز كردند، پيرمرد جلو آمد و به امام سجاد(عليه السلام)گفت: "خدا را شكر كه مسلمانان از شرّ شما راحت شدند و يزيد بر شما پيروز شد". سپس هر چه ناسزا در خاطر داشت، بر زبان آورد.[28]
    امام سجّاد(عليه السلام) مدّتى سكوت كرد و بعد چنين فرمود:
    ــ اى پيرمرد ! هر آنچه كه خواستى گفتى و عقده دلت را خالى كردى. آيا اجازه مى دهى تا با تو سخنى بگويم؟ [29]
    ــ هر چه مى خواهى بگو !
    ــ آيا قرآن خوانده اى؟
    پيرمرد تعجّب كرد، با خود گفت: "اين چه اسيرى است كه قرآن را مى شناسد. مگر اين ها از دين خارج نشده اند؟ پس چگونه از قرآن سؤال مى كند؟". او در جواب گفت:
    ــ آرى ! من حافظ قرآن هستم و همواره آن را مى خوانم.
    ــ آيا آيه 23 سوره "شورى" را خوانده اى، آنجا كه خدا مى فرمايد: "اى پيامبر ! به مردم بگو كه من مزد رسالت از شما نمى خواهم، فقط به خاندان من مهربانى كنيد".[30]
    پيرمرد خيلى تعجّب كرد، آخر اين چه اسيرى است كه قرآن را هم حفظ است؟ آشوبى در دل او به پا شده بود، او در جواب گفت:
    ــ آرى ! من اين آيه را خوانده ام و معنى آن را خوب مى دانم كه هر مسلمان بايد خاندان پيامبرش را دوست داشته باشد.
    ــ اى پيرمرد ! آيا مى دانى ما همان خاندانى هستيم كه بايد ما را دوست داشته باشى ؟!
    پيرمرد به يك باره منقلب شد و بدنش لرزيد. اين چه سخنى بود كه مى شنيد؟ امام سخنش را با او ادامه داد:
    ــ اى پيرمرد ! آيا آيه 33 سوره احزاب را خوانده اى، آنجا كه آمده است: "خداوند مى خواهد كه گناه را از شما خاندان دور كرده و شما را از هر پليدى پاك سازد".[31]
    ــ آرى ! خوانده ام.
    ــ ما همان خاندان هستيم كه خدا ما را از گناه پاك نموده است.[32]
    ــ شما را به خدا قسم مى دهم آيا شما خاندان پيامبر هستيد؟
    ــ به خدا قسم ما فرزندان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) هستيم.
    پيرمرد ديگر تاب نياورد و عمامه خود را از سر برداشت و پرتاب كرد و گريه سر داد: "عجب ! يك عمر قرآن خواندم و نفهميدم چه مى خوانم !".
    او دست هاى خود را به سوى آسمان گرفت و سه بار گفت: "اى خدا ! من به سوى تو توبه مى كنم. خدايا ! من از دشمنان اين خاندان، بيزارم".[33]
    پيرمرد فهميد كه بنى اُميّه چگونه يك عمر او را فريب داده اند، يزيد، پسر پيامبر را كشته است و اكنون زن و فرزندان او را اين گونه به اسارت آورده است !
    نگاه همه مردم به سوى پيرمرد بود، او كف پاى امام سجّاد(عليه السلام) را بر صورت خود گذاشت و گفت: "آيا خدا توبه مرا مى پذيرد؟ من يك عمر قرآن خواندم، ولى قرآن را نفهميدم".[34]
    آرى ! بنى اُميّه مردم را از فهم قرآن دور نگه داشتند، زيرا هر كس كه قرآن را خوب بفهمد، شيعه اهل بيت (عليهم السلام) مى شود.
    امام سجّاد(عليه السلام) به او نگاهى كرد و فرمود: "آرى، خدا توبه تو را مى پذيرد و تو با ما هستى".[35]
    پيرمرد توبه كرد. او از اين كه امام خود را شناخته، خوشحال بود و فرياد برآورد: "اى مردم ! من از يزيد بيزارم. او دشمن خداست كه خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله)را كشته است. اى مردم ! بيدار شويد !".
    مردم همه به اين منظره نگاه مى كردند و به فكر فرو رفتند. خبر به يزيد رسيد. او دستور داد تا فوراً گردن آن پيرمرد را بزنند تا ديگر كسى جرأت نكند به بنى اُميّه دشنام بدهد.
    پيرمرد با مردم سخن مى گفت و مى خواست آنان را از خواب غفلت بيدار كند، امّا پس از لحظاتى، سربازان با شمشيرهايشان از راه رسيدند و او را مظلومانه به شهادت رساندند.

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۳۵: از كتاب تفسير باران، جلد يازدهم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن