کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فَتح: آيه ۱

      فَتح: آيه ۱


    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا (1 )
    پيامبر در شهر مدينه است، سال ششم هجرى است، شهر مكّه در دست بُت پرستان است، آنان كعبه را پر از بُت كرده اند و به مسلمانان اجازه نمى دهند كعبه را زيارت كنند، همه مسلمانان آرزوى زيارت خانه تو را دارند، آنان دوست دارند لباس سفيد احرام بر تن كنند و دور كعبه طواف كنند و در كنار كعبه، تو را عبادت كنند.
    يك شب پيامبر در خواب ديد كه او همراه با مسلمانان وارد شهر مكّه شدند و طواف خانه خدا را به جا آوردند.
    پيامبر اين خواب خود را براى مسلمانان بيان كرد و به آنان گفت: "به زودى ما موفّق به زيارت خانه خدا خواهيم شد".
    مدّتى گذشت، تو به پيامبر فرمان دادى تا همراه با مسلمانان به سوى مكّه حركت كند و مراسم عُمره را به جا آورد.
    "عُمره" چيست؟
    كسى كه به زيارت كعبه مى رود، اگر در ماه ذى الحجّه در مكّه باشد، مراسم حجّ را به جا مى آورد (طواف كعبه انجام مى دهد و به سرزمين عرفات و منا مى رود)، امّا اگر كسى در وقت ديگرى (غير از ماه ذى الحجّه) به مكّه برود، طواف كعبه انجام مى دهد و ديگر لازم نيست به سرزمين عرفات برود. به اين اعمال او عُمره مى گويند.

    * * *


    در شهر مدينه شور و شوقى بر پا بود، پيامبر دستور داده بود كه مسلمانان غير از شمشير، هيچ اسلحه ديگرى با خود برندارند، هيچ كس حقّ نداشت تير و كمان و نيزه همراه خود بياورد، معمولاً هر مسافرى در آن زمان با خود شمشير داشت تا بتواند از خود دفاع كند، زيرا ممكن بود در مسير رفت و برگشت، غارتگران به آنان حمله كنند.
    كاروان مسلمانان آماده حركت شد، در مدينه گروهى پير يا مريض بودند كه نمى توانستند به اين سفر بيايند، آنان نزد پيامبر آمدند و پيامبر از آنان خواست كه در مدينه بمانند، امّا عدّه اى هم بودند كه جوان و نيرومند بودند امّا پيامبر را همراهى نمى كردند، آنان همان منافقان بودند كه از مرگ مى ترسيدند و به وعده هايى كه قرآن به مسلمانان داده بود، باور نداشتند.
    آن منافقان با خود گفتند: "اين مردم مى خواهند بدون هيچ اسلحه اى به مكّه بروند، گويا آنان فراموش كرده اند كه اهل مكّه دشمن آنان هستند و سه جنگ بدر، احد و خندق بين آنان واقع شده است. به خدا قسم اين مردم به سوى مرگ مى روند و هيچ كدامشان زنده برنمى گردند".
    منافقان در مدينه ماندند و پيامبر را همراهى نكردند، پيامبر با 1200 نفر به سوى مكّه حركت كردند، آنان لباس سفيد احرام بر تن كردند و بعضى از آنان، همراه خود قربانى هم آوردند، پيامبر 66 شتر براى قربانى مشخّص كرد.[116]

    * * *


    خبر به بُت پرستان مكّه رسيد، آنان به بُت هاى خود قسم ياد كردند كه نگذارند محمّد(صلى الله عليه وآله)و يارانش به مكّه بيايند، آنان سپاهى را آماده كرده و به بيرون شهر مكّه فرستادند تا راه را بر مسلمانان ببندند و اگر لازم شد با آنان جنگ كنند.
    پيامبر به سرزمينى به نام "حُديبيّه" رسيد، آنجا روستايى كوچك بود كه تا مكّه فقط بيست كيلومتر فاصله داشت. پيامبر دستور داد تا همه در آنجا متوقّف شوند، بعد از آن پيامبر تصميم گرفت يكى از يارانش را كه با ابوسفيان (رئيس شهر مكّه) فاميل بود به مكّه بفرستد. پيامبر "عثمان" را براى اين كار انتخاب كرد و از او خواست تا به مكّه برود و اين پيام را به بُت پرستان برساند كه مسلمانان براى زيارت خانه خدا آمده اند و قصد جنگ ندارند.
    عثمان به سوى مكّه حركت كرد، مدّتى گذشت، بازگشت عثمان طول كشيد، مسلمانان فكر كردند كه بُت پرستان او را كشته اند، آنان بسيار عصبانى شدند و آماده جنگ با بُت پرستان شدند. اينجا بود كه همه با پيامبر بار ديگر بيعت كردند كه تا آخرين قطره خون خود، مقاومت كنند و پيامبر را يارى كنند. اين بيعت مهم زير درختى شكل گرفت. در زبان عربى به درخت، "شجره" مى گويند، براى همين اين بيعت مهم به نام "بيعت شجره" معروف شد.
    لحظاتى گذشت، عثمان به سلامت نزد مسلمانان بازگشت و معلوم شد كه خبر كشته شدن او شايعه اى بيشتر نبوده است.

    * * *


    بُت پرستان يك نفر از بزرگان خود را كه "سُهيل" نام داشت نزد پيامبر فرستادند، سهيل به پيامبر گفت:
    ــ اى محمّد ! مردم مكّه قسم خورده اند كه مانع ورود تو به مكّه شوند، چرا مى خواهى خود و پيروانت را به كشتن دهى؟
    ــ اى سُهيل ! من همراه با پيروان خود به اينجا آمده ام تا خانه خدا را زيارت كنيم و طواف به جا آوريم و قربانى هاى خود را در راه خدا قربانى كنيم. ما قصد جنگ نداريم.
    سهيل وقتى اين سخن را شنيد به مكّه بازگشت تا اين سخن پيامبر را به بزرگان مكّه برساند، مدّتى گذشت، سهيل از مكّه بازگشت و دوباره نزد پيامبر آمد و به پيامبر گفت:
    ــ اى محمّد ! مردم مكّه مى گويند اگر ما امسال مسلمانان را به شهر خود راه دهيم، نزد همه خوار مى شويم و همه فكر مى كنند كه ما از روى ضعف و ترس از سخن خود برگشته ايم ! اكنون من پيشنهادى دارم.
    ــ چه پيشنهادى؟
    ــ اى محمّد ! از همين جا به مدينه بازگرد و سال ديگر با پيروانت به مكّه بيا و سه روز در مكّه بمان و طواف كعبه به جاى آور !
    ــ اين سخن تو را مى پذيرم.

    * * *


    پس از اين سخنان قرار شد پيمان صلحى بين مسلمانان و بُت پرستان نوشته شود. در اين پيمان نامه اين موارد ذكر شده بود:
    1 - مسلمانان امسال به مدينه باز مى گردند، آن ها مى توانند سال بعد براى زيارت كعبه به مكّه بيايند و سه روز در مكّه بمانند.
    2 - به مدّت ده سال بين مسلمانان و بُت پرستان، آتش بس برقرار مى شود.
    3 - مسلمانانى كه در مكّه زندگى مى كنند در آزادى كامل هستند و بُت پرستان حقّ ندارند آنان را اذيّت كنند.
    4 - عدّه اى از بردگانى كه در مكّه زندگى مى كنند، مسلمان شده اند، آن بردگان حقّ ندارند بدون اجازه ارباب خود به مدينه هجرت كنند، اگر يكى از آنان به مدينه هجرت كرد، بايد به مكّه بازگردانده شود.[117]
    5 - مسلمانان مى توانند آزادانه در همه جا رفت و آمد كنند و جان و مال آنان در امن و امان است.
    6 - بُت پرستان حقّ ندارند به كسانى كه با مسلمانان هم پيمان هستند، حمله كنند و با آنان جنگ نمايند.
    پيمان نامه صلح در دو نسخه نوشته شد و به تأييد دو طرف رسيد. بعد از آن سهيل به مكّه بازگشت تا اين پيمان نامه را به بزرگان مكّه تحويل دهد، يك نسخه از اين پيمان نامه نزد پيامبر به عنوان سندى مهم باقى ماند.

    * * *


    زيارت كعبه قوانين خاصّى دارد، هر كس مى خواهد كعبه را زيارت كند، بايد لباس احرام به تن كند و ذكر "لبّيك" بگويد.
    تو مى دانى انسان ها از مرگ مى ترسند، براى همين فرمان داده اى تا آن ها لباس احرام كه همان كفن است به تن نمايند، از همه دنيا دل بكنند.
    وقتى كسى لباس احرام بر تن كرد و لبّيك گفت، بايد از لذّت هاى دنيايى چشم بپوشد، او نبايد عطر بزند، نبايد با همسر خود رابطه اى داشته باشد، نبايد مو و ناخن خود را كوتاه كند... همه اين ها بر او حرام مى شود. وقتى او به مكّه رفت و طواف كعبه و بقيّه اعمال را به جا آورد، اين ها بر او حلال مى شود.
    مسلمانانى كه همراه پيامبر به حديبيّه آمده بودند، همگى لباس احرام پوشيده بودند، آنان نتوانستند به مكّه بروند، آيا بايد تا سال بعد در حالت احرام مى ماندند؟ آيا بايد يك سال تمام، موى سر خود را كوتاه نكنند، ناخن نگيرند؟
    اينجا بود كه تو به پيامبر فرمان جديدى دادى.
    پيامبر ياران خود را جمع كرد و به آنان دستور داد تا در همان سرزمين حديبيّه، قربانى هاى خود را قربان كنند، (شترها و گوسفندهايى را به عنوان قربانى بكشند و گوشت آن را در راه خدا به ديگران بدهند و موى سر خود را بتراشند يا مقدارى از آن را كوتاه كنند و لباس احرام را از تن بيرون آورند و بعد از آن به سوى مدينه حركت كنند.
    آرى، هر كس كه لباس احرام به تن كرد و به عشق زيارت كعبه حركت كرد، اگر به هر دليل نتوانست به شهر مكّه برود، بايد در همان جا، گوسفندى را قربانى كند و سر خود را بتراشد يا اين كه مقدارى از موى سرش را كوتاه كند و از لباس احرام بيرون بيايد، وقتى او اين كار را كرد همه چيزهايى كه بر او حرام شده بود بر او حلال مى شود. اين قانون توست و براى همه زمان ها مى باشد.

    * * *


    مسلمانان به سوى مدينه حركت كردند، روحيّه آنان ضعيف شده بود، خستگى سفرى بدون نتيجه ! از مدينه ده روز راه آمده بودند و به بيست كيلومترى مكّه رسيده بودند، امّا مجبور شدند كه بدون ديدن كعبه باز گردند، بعضى از آنان با خود گفتند: "مگر پيامبر خواب نديده بود كه ما طواف خانه خدا به جا مى آوريم؟ پس چرا چنين شد؟".
    مسلمانان در غصّه و اندوه بودند، پيامبر هم خسته راه، ناگهان جبرئيل آمد و اين سوره را بر پيامبر نازل كرد و براى او چنين خواند: "بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. اى محمّد ! من به تو پيروزى درخشانى عطا كردم...".

    * * *


    پيامبر بسيار خوشحال شد و رو به يارانش كرد و فرمود: "خدا سوره اى را بر من نازل كرده است كه من آن را از تمام دنيا بيشتر دوست دارم".
    مسلمانان همه مشتاق شدند تا اين سوره را بشنوند، پيامبر اين سوره را براى همه خواند، اينجا بود كه مسلمانان فهميدند كه اين صلح، لطفى از طرف تو بوده است و يك پيروزى بزرگ است.

    * * *


    سؤالى ذهن مرا مشغول كرده است. آيا كسى پاسخ مرا مى دهد؟
    مسلمانان بدون اين كه به زيارت كعبه بروند به مدينه بازگشتند، اين چه پيروزى است؟
    مگر صلح حديبيّه چه پيامدهايى براى مسلمانان داشت كه قرآن آن را پيروزى بزرگ ناميد؟
    بايد بيشتر مطالعه كنم...
    وقتى اين موضوع را بررسى مى كنم به پنج نكته مى رسم:
    * نكته اوّل
    در سال ششم تعداد لشكريان اسلام 1200 نفر بود، محمّد(صلى الله عليه وآله)در مدّت 19 سال فقط توانسته بود اين تعداد نيرو داشته باشد (حاصل سيزده سال تلاش در مكّه و شش سال تلاش در مدينه، 1200 نفر بود. به طور متوسّط سالى 63 نفر.
    ولى از سال ششم تا سال هشتم تعداد نيروهاى اسلام به ده هزار نفر رسيد (پيامبر در سال هشتم با لشكرى ده هزار نفرى به سوى مكّه رفت).
    از سال ششم تا سال هشتم، هشت هزار و هشتصد نفر به آمار لشكر اسلام اضافه شد، يعنى سالى چهارهزار و چهارصد نفر.
    آمار رشد اسلام از سالى 63 نفر به سالى چهارهزار و چهارصد نفر رسيد و رشد اسلام نزديك به هفتاد برابر شد.
    اين ها نتيجه صلح حديبيّه بود.
    آيا اين پيروزى بزرگ نيست؟
    هدف محمّد(صلى الله عليه وآله) كه كشورگشايى نبود، هدف او هدايت انسان هاى گمراه بود. رشد ايمان آوردن گمراهان از يك به هفتاد رسيد، اين همان پيروزى بزرگ است.
    * نكته دوم
    پيامبر با صلح به مردم مكّه و ديگران نشان داد كه قصد كشتار و خونريزى ندارد و به كعبه احترام مى گذارد، اين مسأله سبب شد تا دل هاى آنان به اسلام علاقه مند شود. همه فهميدند كه محمّد(صلى الله عليه وآله) با پيروانش براى زيارت كعبه آمد و دين او، ادامه دين ابراهيم(عليه السلام) است، مردم آن روزگار، كعبه را يادگار ابراهيم(عليه السلام)مى دانستند هر چند به بُت پرستى مبتلا شده بودند.
    * نكته سوم
    بزرگان مكّه با امضاى پيمان نامه صلح، ثابت كردند كه اسلام و مسلمانان را به رسميّت مى شناسند و اين هم نكته اى مهم براى مسلمانان بود.
    * نكته چهارم
    پس از امضاى پيمان نامه، مسلمانان مى توانستند آزادانه به همه جا رفت و آمد كنند و جان و مالشان در امان بود. مسلمانان از اين فرصت استفاده كردند و به تبليغ اسلام پرداختند و مردم زيادى را با اين دين آسمانى آشنا نمودند.
    * نكته پنجم
    يكى از دشمنان سرسخت مسلمانان، يهوديانى بودند كه در سرزمين خيبر زندگى مى كردند، آنان بارها با مسلمانان دشمنى كرده بودند، مسلمانان بعد از اين كه با اهل مكّه پيمان صلح را امضاء كردند، مى توانستند از فرصت استفاده كنند و آن يهوديان را تسليم خود كنند.
    بعد از اين كه پيامبر به مدينه رسيد، خدا به او فرمان داد تا او به سوى خيبر حركت كند و پيروزى ديگرى نصيب مسلمانان شد و آن سرزمين فتح شد.

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۴۶: از كتاب تفسير باران، جلد يازدهم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن