کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    شورى: آيه ۲۷

      شورى: آيه ۲۷


    وَلَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِي الاَْرْضِ وَلَكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَر مَا يَشَاءُ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ (27 )
    تو وعده دادى كه دعاى مؤمنان را مستجاب كنى، من قدرى فكر مى كنم: من مؤمنان زيادى را مى شناسم كه در فقر زندگى مى كنند، آنان همواره دعا مى كنند تا تو به آنان ثروت بدهى ! پس چرا دعاى آنان را مستجاب نمى كنى؟ چه رازى در ميان است؟
    اكنون مى خواهى جواب اين سؤال را به من بدهى. در آيه 27 چنين مى گويى: "اگر من روزى و ثروت فراوان به بندگانم دهم، آنان در زمين طغيان و ستم مى كنند، براى همين است كه من به اندازه اى كه مى خواهم، روزى به آنان مى دهم كه من بر بندگانم آگاه و بينا هستم".
    آرى، بيشتر انسان ها اين گونه اند، وقتى دنيا به آن ها رو مى آورد، ديگر تو را فراموش مى كنند و در درياى شهوت ها غرق مى شوند و به خود يا ديگران ظلم مى كنند.

    * * *


    مناسب است در اينجا سه نكته بنويسم:
    * نكته اوّل
    اين آيه مى گويد: "خدا به بندگان خود ثروت زياد نمى دهد تا مبادا آنان طغيان كنند".
    اكنون سؤالى به ذهنم مى رسد: من گروهى را مى شناسم كه ثروت زيادى دارند و سر به طغيان نهاده اند. پس چرا خدا به آنان اين ثروت را داده است؟ چرا آن ثروت را از آنان نمى گيرد تا ديگر طغيان نكنند؟
    اين خاطره را در اينجا مى نويسم: وقتى كلاس اوّل ابتدايى بودم، خيلى دوست داشتم به حياط مدرسه بروم و بازى كنم، من كوچك بودم و خيال مى كردم به مدرسه آمده ام تا بازى كنم، در ساعت هاى درس به معلّم اصرار مى كردم اجازه بدهد كه به حياط بروم و بازى كنم، معلّم گاهى به من اجازه مى داد ولى بيشتر وقت ها از من مى خواست تا به درس گوش كنم.
    يادم مى آيد سعيد هم كلاسى من بود و ما در يك نيمكت نشسته بوديم، سعيد خيلى بازيگوش بود، هر وقت كه او مى خواست به حياط برود، معلّم به او اجازه مى داد، او گاهى نيم ساعت در حياط بازى مى كرد و وقتى خسته مى شد به كلاس مى آمد.
    آن روزها من خيلى از دست معلّم خود ناراحت بودم و با خود مى گفتم: چرا معلّم بين ما فرق مى گذارد؟ چرا هميشه به سعيد اجازه مى دهد به حياط برود، امّا به من گاهى وقت ها اجازه مى دهد؟
    بعدها فهميدم كه معلّم سعيد را به حال خود رها كرده است، ماندن او در كلاس درس با نماندن او فرقى نداشت، او بچّه درس خوانى نبود. سال ها بعد او را ديدم كه بيكار و... بود.
    خدا هم عدّه اى از بندگانش را به حال خود رها مى كند، هر چقدر آنان طغيان مى كنند ثروتشان را از آنان نمى گيرد، زيرا آنان از مسير هدايت خارج شده اند، خدا آنان را به حال خود رها مى كند، امّا اگر كسى در مسير هدايت باشد، خدا او را به حال خود رها نمى كند، اگر بداند كه ثروت به صلاح او نيست، او را به فقر مبتلا مى كند.
    * نكته دوم:
    اين آيه مى گويد: "خدا به اندازه اى كه مى خواهد، روزى به بندگانش مى دهد".
    معناى اين سخن چيست؟ اگر من در فقر و محروميّت بودم، بايد دست روى دست بگذارم و هيچ كارى نكنم؟ اگر من تنبلى و سستى كنم به فقر مبتلا مى شوم، اين فقر را خودم با دست خودم ساخته ام. من وظيفه دارم براى زندگى خود تلاش كنم.
    من بايد اين آيه را به خوبى تفسير كنم: اگر انسانى در فقر و محروميّت باشد، بايد تلاش و فعّاليّت بيشترى كند، اگر او چنين كارى كرد ولى هيچ درى به روى او باز نشد و فقر او برطرف نشد، نبايد نااميد شود، بايد بداند كه مصلحتى در كار است، او نبايد بى تابى كند و مأيوس شود، او نبايد فكر كند كه خدا او را دوست ندارد.
    نه ثروت نشانه اين است كه خدا ثروتمند را دوست دارد و نه فقر نشانه آن است كه خدا فقير را دشمن مى دارد.
    * نكته سوم:
    بار ديگر اين جمله را مى خوانم: "خدا به بندگان خود ثروت زياد نمى دهد تا مبادا آنان طغيان كنند".
    لحظه اى فكر مى كنم، سؤالى به ذهنم مى رسد: آيا ثروت چيز بدى است؟ آيا هر كس ثروتمند باشد، طغيان مى كند؟
    زمانى مى توانم اين آيه را به خوبى تفسير كنم كه با قرآن بيشتر آشنا باشم، در قرآن سرگذشت سليمان(عليه السلام) آمده است. قرآن سليمان(عليه السلام) را به عنوان "بنده خوب" معرّفى مى كند.[36]
    سليمان(عليه السلام) حكومتى بزرگ و ثروتى بيشمار داشت، جنّ ها براى او جواهرات قيمتى از درياها مى آوردند.
    در قرآن از پادشاهى سليمان(عليه السلام)و فقر ايّوب(عليه السلام) سخن به ميان آمده است، نه ثروت بد است و نه فقر ! مهم اين است كه انسان به وظيفه اش عمل كند.
    خدا ايّوب(عليه السلام) را به سختى هاى زيادى مبتلا كرد، او بيمار شد و فرزندانش از دنيا رفتند و به فقر گرفتار شد، سليمان(عليه السلام) هم پادشاه شرق و غرب دنيا شد. آن دو شكرگزار خدا بودند و تسليم امر او.
    مهم نيست كه من پُست، مقام و ثروت دارم يا ندارم، مهم اين است كه بنده خدا باشم، ارزش انسان به ثروت نيست. فقر و بيمارى هم نشانه بدبختى انسان نيست. اگر كسى بنده مؤمنى باشد، همواره شكرگزار خداست، در هر حالى كه باشد، تسليم امر اوست. خدا صلاح و مصلحت بندگان خود را مى داند، يكى را بر تخت پادشاهى مى نشاند و يكى را آماج سختى ها قرار مى دهد.



نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۳۷: از كتاب تفسير باران، جلد يازدهم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن