کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    توبه: آيه ۴۰ - ۳۸

      توبه: آيه ۴۰ - ۳۸


    يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الاَْرْضِ أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الاَْخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِي الاَْخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ (38 ) إِلَّا تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذَابًا أَلِيمًا وَيَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ وَلَا تَضُرُّوهُ شَيْئًا وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ (39 ) إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُود لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلَى وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (40 )
    تبُوك، قلعه اى محكم و بلند در راه مدينه به شام (سوريه) بود. شام زير نظر حكومت روم بود، گسترش روز افزون اسلام، رهبران حكومت روم را به فكر انداخت، آنان به دنبال فرصت مناسبى بودند تا به مدينه حمله كنند و چهل هزار سرباز را در نوار مرزى شام مستقر كردند.
    اين خبر به پيامبر رسيد، ماه رجب سال نهم هجرى بود، پيامبر مسلمانان را به جهاد فرا خواند و از آنان خواست تا براى رفتن به سمت تبوك آماده شوند. فصل تابستان بود و هوا خيلى گرم بود. فاصله مدينه تا تبوك بيش از ششصد كيلومتر بود، از طرف ديگر، خرماهاى مدينه رسيده بودند و وقت برداشت محصولات كشاوزى بود و درآمد يك سال آنان به آن بستگى داشت، براى همين عدّه اى از مسلمانان علاقه اى به شركت در جنگ نداشتند، عدّه اى هم دچار وحشت و ترس شده بودند و با خود فكر مى كردند كه مسلمانان در اين جنگ شكست خواهند خورد، اكنون با آنان چنين سخن مى گويى:
    اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اين چه حالى است؟ چرا وقتى پيامبر به شما مى گويد: "براى جنگ با دشمنان حركت كنيد"، سستى مى كنيد؟ گويا از كشته شدن در راه من مى ترسيد؟ آيا به زندگى دنيا و خوشى هاى آن راضى شده ايد؟ آيا به جاى آخرت به دنيا دل بسته ايد؟ چرا فراموش كرده ايد كه زندگى دنيا در مقايسه با زندگى آخرت، بسيار ناچيز و بى مقدار است؟ اگر براى جهاد حركت نكنيد، به عذابى دردناك گرفتار خواهيد شد، فكر نكنيد كه اگر شما به جهاد نرويد، دين من شكست مى خورد، هرگز ! اگر شما به فرمان من گوش ندهيد، مردمى با ايمان و مصمّم را جايگزين شما مى كنم تا آنان با تمام وجود، دين مرا يارى كنند. شما با ترك جهاد، به من ضرر نمى زنيد، بلكه به خود ضرر زده ايد، من به هر كارى توانا هستم و براى يارى دين خود از شما بى نياز هستم.
    اگر پيامبر مرا يارى نكنيد، من او را يارى مى كنم، همان گونه كه در سخت ترين لحظات او را تنها نگذاشتم و ياريش نمودم، زمانى كه كافران او را از شهر مكّه بيرون كردند و تنها يك نفر همراه او بود، روزى كه همه كافران در جستجوى او بودند تا او را به قتل برسانند و او مى خواست به مدينه هجرت كند و در غار "ثور" مخفى شده بود، آن روز، كافران تا نزديك غار آمده بودند، كسى كه همراه پيامبر بود، نگران شد و ترسيد، پيامبر به او گفت: "نترس كه خدا با ماست". بعد از آن بود كه من آرامش را بر قلب پيامبر نازل كردم و او را با فرشتگانى كه آن ها را نمى ديدند، يارى كردم، اين گونه سخن و دين كافران را پست و باطل قرار دادم، سخن و دين من عالى و برتر است و من توانا هستم و همه كارهاى من از روى حكمت است.

    * * *


    تو در اينجا داستان هجرت پيامبر را بيان مى كنى كه چگونه پيامبر خود را يارى كردى، شبى كه پيامبر مى خواست به مدينه هجرت كند و دشمنان دور خانه اش را محاصره كرده بودند تا او را به شهادت رسانند، به راستى او چگونه مى توانست از اين محاصره نجات پيدا كند؟
    بيست و پنج نفر خانه پيامبر را محاصره كرده بودند، آنان تصميم داشتند با طلوع آفتاب، به آن خانه حمله كنند و پيامبر را به قتل برسانند.
    آن شب، على(عليه السلام)با پيامبر چنين سخن گفت: "امشب من جاى شما در رختخواب مى خوابم، پس آنان خيال مى كنند كه شما از خانه خارج نشده ايد، اين گونه شما مى توانيد از فرصت استفاده كنيد و تا روشن شدن هوا از مكّه دور شويد".
    پيامبر در حقّ على(عليه السلام)دعا كرد و از خانه بيرون رفت، هيچ كس پيامبر را نديد. كافران خيال مى كردند كه پيامبر در خانه خوابيده است.[36]
    پيامبر به سوى كوه "ثور" حركت كرد، در مسير با ابوبكر برخورد كرد، پيامبر ابوبكر را همراه خود به سوى كوه "ثور" برد، در بالاى آن كوه، غارى قرار داشت كه محل خوبى براى پنهان شدن بود.
    صبح كه فرا رسيد، كافران به خانه پيامبر حمله كردند، على(عليه السلام)از جا بلند شد، آنان تعجّب كردند، از على(عليه السلام)پرسيدند:
    ــ اى على ! محمّد كجاست؟ او كجا رفته است؟
    ــ مگر شما محمّد(صلى الله عليه وآله)را به من سپرده بوديد كه اكنون او را از من مى خواهيد؟
    بُت پرستان فهميدند كه ديشب پيامبر از شهر خارج شده است، آنان هنوز اميد داشتند كه بتوانند او را پيدا كنند، همه به سوى اطراف مكّه پخش شدند، شايد بتوانند پيامبر را دستگير كرده و به قتل برسانند.[37]

    * * *


    آنان در شهر مكّه اعلام كردند كه هر كس بتواند محمّد را پيدا كند، صد شتر به او جايزه مى دهند، عدّه زيادى از مردم عادى به طمع اين جايزه بزرگ به سوى كوه و بيابان حركت كردند، آنان همه جا را مى گشتند.
    گروهى از آنان تا كوه ثور بالا آمدند، آنان احتمال مى دادند كه پيامبر داخل غار بالاى كوه باشد، وقتى به دهانه غار رسيدند، ديدند كه عنكبوت بر دهانه غار، تار تنيده است و كبوترى هم در آنجا لانه گذاشته و روى تخم خوابيده است، يكى از آنان كه زودتر به دهانه غار رسيده بود، فرياد زد: "محمّد اينجا نيست، ماه هاست كه كسى اينجا نيامده است، سريع جاهاى ديگر را بگرديد".
    آنان نمى دانستند كه تو پيامبر خودت را اين گونه يارى مى كنى، به امر تو، عنكبوتى، در چند ساعت، دهانه غار را به گونه اى تار مى بافد كه آنان با يك نگاه تصوّر كنند چندين ماه است كسى آنجا نيامده است، كبوتر هم به فرمان تو در آنجا لانه مى گذارد و تخم مى گذارد.
    وقتى كه ابوبكر صداى آن كافران را شنيد، ترسيد، پيامبر به او گفت: "نترس، خدا با ماست".

    * * *


    سر كلاس بودم و درباره اين آيه توضيح مى دادم، دانشجويى پرسيد:
    ــ استاد ! چرا ما شيعيان از ابوبكر به بدى ياد مى كنيم در حالى كه قرآن از او تعريف كرده است؟
    ــ خدا كجا از او تعريف كرده است؟
    ــ استاد ! در همين آيه، خدا مى گويد: "هنگامى كه پيامبر به رفيق خود گفت: نترس خدا با ماست". ابوبكر، رفيق پيامبر است.
    ــ عزيزم ! پيامبر با صاحبِ خود سخن گفت. اين متن قرآن است: "اذ يقول لصاحبِهِ"، آيا مى دانى معناى كلمه "صاحب" چيست؟
    ــ در ترجمه اى كه من از قرآن دارم، اين كلمه را "رفيق" معنا كرده است و چنين نوشته است: "آنگاه كه پيامبر به رفيق خود گفت".
    ــ اين ترجمه اشتباه است. زيرا كلمه رفيق، در زبان فارسى، معناى مثبتى را مى رساند، امّا كلمه "صاحب" در زبان فارسى، هميشه داراى معناى مثبتى نيست. ما بايد كلمه "صاحب" را "همراه" معنا كنيم.
    ــ براى چه؟
    ــ من آيه 37 سوره كهف را مى خوانم آنجا كه قرآن مى گويد: "قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ اَكَفَرْتَ....". ترجمه آن اين است: "مؤمن به همراه خود كه كافر بود چنين گفت". اگر در اين آيه، "صاحب" را به معناى "رفيق" بگيريم، بايد بگوييم كه كافر، رفيق مؤمن است و اين درست نيست، زيرا مؤمن، دوست و رفيقِ كافر نمى شود.
    ــ استاد ! شما مى خواهى بگويى كه قرآن مى گويد: پيامبر به ابوبكر كه همراه او بود گفت: نترس، خدا با ماست.
    ــ آفرين ! همراهىِ پيامبر، فضيلت نيست، ممكن است كسى كافر باشد امّا همراه پيامبر باشد، پيامبر قبل از آغازِ پيامبرى از طرف خديجه سفرى تجارى به شام داشت، در اين سفر، صدها نفر از كافران همراهان پيامبر بودند، آيا اين همراهى آنان، فضيلت حساب مى شود؟ اگر قرار است همراهى ابوبكر، فضيلت باشد، بايد براى همه آن كافران هم فضيلتى قرار دهيم.
    ــ امروز فهميدم كه بايد به واژه هايى كه قرآن انتخاب مى كند، دقّت كنيم و آن را به درستى ترجمه كنيم.

    * * *


    دانشجوى ديگرى كه در آخر كلاس نشسته بود سؤال ديگرى مطرح كرد:
    ــ استاد ! به نظر من اين آيه از ابوبكر تعريف مى كند و ما بايد پيرو قرآن باشيم. متأسّفانه ما از كسى بدگويى مى كنيم كه قرآن از او تعريف كرده است.
    ــ آيا مى شود توضيح دهيد كه كجاى قرآن از ابوبكر تعريف كرده است؟
    ــ قرآن مى گويد كه پيامبر ابوبكر را دلدارى و نوازش داده است، اين افتخار بزرگى است كه پيامبر نگران ابوبكر باشد و به او بگويد نترس، خدا با ماست.
    ــ آيا قبول دارى كه ابوبكر ترسيد؟
    ــ آرى، پيامبر به او گفت: "نترس خدا با ماست".
    ــ آيا اين ترس، خوب بود؟ اگر اين ترس، چيز خوبى بود، چرا پيامبر ابوبكر را از آن نهى كرد؟ ترسِ ابوبكر، خوبى و اطاعت خدا نبود، بلكه گناه و معصيتى بوده است كه پيامبر از آن نهى كرد. به راستى اين چه فضيلت و افتخارى براى يك گناه كار است؟

    * * *


    آن شب على(عليه السلام)در رختخواب پيامبر خوابيد و آماده شد تا جان خود را فداى پيامبر كند، على(عليه السلام)مى دانست كه وقتى صبح فرا برسد، كافران با شمشيرهاى برهنه به بستر پيامبر حمله مى كنند. او در بستر پيامبر خوابيد و عباى پيامبر را به روى خود كشيد تا آنان خيال كنند پيامبر در آنجا خوابيده است، كافران هر نيم ساعت يك بار به آن بستر نگاه مى كردند، آنان شكّى نداشتند كه پيامبر در آن بستر خوابيده است. على(عليه السلام)صداى كافران را مى شنيد ولى هرگز ترس به دل خود راه نداد، قلب او از ايمان پر بود، امّا آنجا ابوبكر كنار پيامبر بود و اين گونه بى تابى مى كرد و از ترس به خود مى لرزيد.

    * * *


    چرا پيامبر آن شب ابوبكر را همراه خود به غار برد؟ اين سؤال مهمّى است كه بايد به آن پاسخ بدهيم.
    سيّدبن طاووس يكى از علماى شيعه است كه در قرن هفتم هجرى زندگى مى كرده است. او چنين نقل مى كند: "پيامبر وقتى ابوبكر را ديد او را همراه خود برد زيرا پيامبر نگران بود مبادا ابوبكر نزد كافران برود و به آنان خبر بدهد كه پيامبر را كجا ديده است".[38]

    * * *


    در اين آيه، سخن از نازل شدن آرامش به ميان آمده است: "فاَنزَلَ اللهُ سَكينَتَه علَيه: پس خدا آرامش خود را بر او نازل كرد".
    به راستى آن شب خدا آرامش را بر قلب چه كسى نازل كرد؟
    در سخنان اهل بيت(عليهم السلام)اين نكته آمده است كه آن شب خدا آرامش را بر دل پيامبر نازل نمود و او را با فرشتگان خود يارى نمود.[39]
    در سوره توبه آيه 26 قرآن چنين مى گويد: "ثُمَّ اَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ المُؤمِنِينَ...: و خدا آرامش خود را بر پيامبرش و مؤمنان نازل كرد". اين آيه درباره جنگ "حنين" است، پس نزول آرامش بر قلب پيامبر، چيز عجيبى نيست و اين نشانه محبّت خدا به پيامبر است. در شبى كه پيامبر در غار بود، خدا آرامش را به پيامبر خود هديه داد و به او وعده داد كه او را از دست آن كافران نجات مى دهد و او به سلامت به مدينه مى رسد و در آنجا حكومت اسلامى را پايه گذارى مى كند.

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۵۴: از كتاب تفسير باران، جلد چهارم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن