کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    هود: آيه ۷۰ - ۶۹

      هود: آيه ۷۰ - ۶۹


    وَلَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُوا سَلَامًا قَالَ سَلَامٌ فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ بِعِجْل حَنِيذ (69 )فَلَمَّا رَأَى أَيْدِيَهُمْ لَا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا لَا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوط (70 )
    چهارمين و پنجمين پيامبرى كه در اين سوره از آن ها ياد مى كنى، ابراهيم و لوط(عليهما السلام)مى باشند، ابتدا بخشى از داستان ابراهيم(عليه السلام)را بيان مى كنى كه با ماجراى قوم لوط و مجازات آنان ارتباط دارد.
    ابراهيم(عليه السلام)در فلسطين زندگى مى كرد، او پسرخاله اى به نام "لوط" داشت، لوط(عليه السلام)پيامبر بود و تو او را براى هدايت مردمى فرستادى كه در قسمتى از كشور "اُردن" زندگى مى كردند.
    لوط(عليه السلام)به آن سرزمين هجرت كرد و در آنجا زندگى نمود، تو در قرآن از آن مردم به عنوان "قوم لوط" ياد مى كنى.
    قوم لوط دچار انحراف جنسى شده بودند، آنان اوّلين گروهى بودند كه به هم جنس بازى رو آورده بودند، لوط(عليه السلام)آنان را از اين كار زشت نهى مى كرد، امّا آنان به سخن او گوش نمى دادند، لوط(عليه السلام)به آنان وعده عذاب تو را داد و آن ها او را مسخره كردند.
    سرانجام تو تصميم گرفتى تا آن مردم تبهكار را نابود كنى، چهار فرشته خود را براى اين مأموريّت انتخاب كردى، جبرئيل و ميكائيل در ميان آن چهار فرشته بودند.
    آنان از آسمان به زمين آمدند، تو به آنان گفته بودى كه قبل از هر چيز، به فلسطين بروند و به ابراهيم(عليه السلام)مژده فرزند بدهند، ابراهيم(عليه السلام)با ساره ازدواج كرده بود، سال هاى سال از زندگى آنان گذشته بود و تو به آن ها فرزندى نداده بودى. سرانجام ابراهيم(عليه السلام)از زن ديگرى به نام "هاجر" داراى پسرى به نام "اسماعيل" شد.
    تو به ابراهيم(عليه السلام)امر كرده بودى تا اسماعيل و مادرش هاجر را به مكّه ببرد، ابراهيم(عليه السلام)آنان را به مكّه برد و كعبه را بازسازى كرد و آن ها در آنجا ماندند.
    ابراهيم(عليه السلام)به فلسطين بازگشت، محل زندگى او فلسطين بود و او در كنار ساره زندگى مى كرد، ابراهيم(عليه السلام)دلش مى خواست تا از ساره هم فرزندى داشته باشد، اين حاجتى بود كه ابراهيم(عليه السلام)بارها از تو خواسته بود، گويا او در آن هنگام، صد و دوازده سال داشت.[154]
    اكنون تو مى خواهى به او بشارت پسرى به نام "اسحاق" را بدهى، پسرى كه از نسل او "بنى اسرائيل" پديد خواهد آمد.
    فرشتگان نزد ابراهيم(عليه السلام)آمدند، اين فرشتگان به شكل انسان ظاهر شده بودند، ابراهيم(عليه السلام)آن ها را به خانه برد، او در خانه گوساله اى داشت، آن را كباب كرد و براى مهمانانش آورد.
    ابراهيم(عليه السلام)سر سفره، كنار مهمانان خود نشست، امّا هر چه منتظر شد ديد آن ها دست به سوى غذا دراز نمى كنند، او حدس زد كه آنان نمى خواهند از نان و نمك او بخورند و اين نشانه خوبى نبود، اگر كسى از غذاى ديگرى بخورد، به قول معروف "نمك گير" مى شود و ديگر به ميزبان خود صدمه اى نمى زند، وقتى ابراهيم(عليه السلام)ديد كه مهمانان غذاى او را نمى خورند، بدگمان شد و فكر كرد كه آنان قصد بدى دارند.
    اينجا بود كه مهمانان به او گفتند: "اى ابراهيم ! نگران نباش ! ما فرستادگان خدا هستيم و براى مجازات قوم لوط آمده ايم".

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۸۲: از كتاب تفسير باران، جلد چهارم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن