کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    هود: آيه ۷۹ - ۷۷

      هود: آيه ۷۹ - ۷۷


    وَلَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطًا سِيءَ بِهِمْ وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَقَالَ هَذَا يَوْمٌ عَصِيبٌ (77 ) وَجَاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَمِنْ قَبْلُ كَانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ قَالَ يَا قَوْمِ هَؤُلَاءِ بَنَاتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَلَا تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي أَلَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ (78 )قَالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فِي بَنَاتِكَ مِنْ حَقّ وَإِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نُرِيدُ (79 )
    لوط(عليه السلام)در مزرعه خود در خارج از شهر مشغول كشاورزى بود، نگاه كرد كه چهار مرد زيبارو به سوى او مى آيند، وقتى آنان به لوط(عليه السلام)رسيدند، به او سلام كرده و گفتند كه مى خواهند مهمان او باشند.
    لوط(عليه السلام)لحظه اى با خود فكر كرد، او مهمان نواز بود و دوست نداشت تا مهمان را رد كند، از طرف ديگر او مى دانست كه حضور اين جوانان خوش سيما (در شهرى كه آلوده به انحراف همجنس بازى است) باعث دردسر است. ذهن او درگير اين موضوع شده بود، او پريشان شد و آهسته با خود گفت: "امروز روز سختى است"، لوط(عليه السلام)نمى دانست كه اين جوانان، فرشتگان تو هستند، او بسيار نگران بود زيرا مى دانست كه نمى تواند به تنهايى از مهمانان خود دفاع كند.
    لوط(عليه السلام)صبر كرد تا هوا تاريك شد، در تاريكى شب، مهمانان را به خانه برد تا براى آنان غذايى فراهم كند، لوط(عليه السلام)خوشحال بود كه مهمانان او از دست اين مردم تبهكار نجات پيدا كرده اند، امّا او چه مى توانست بكند وقتى كه دشمن او درون خانه اش بود !
    همسر لوط(عليه السلام)زن بى ايمانى بود و به اين قوم گناهكار كمك مى كرد، وقتى او از ورود مهمانان زيبارو آگاه شد، به بالاى بام رفت، ابتدا كف زد تا شايد بقيّه خبردار شوند، امّا فايده اى نكرد، براى همين آتشى روشن كرد، دود آتش به آسمان رفت، گروهى از آن مردم تبهكار متوجّه شدند و با سرعت، دوان دوان به سوى خانه لوط(عليه السلام)آمدند.
    ناگهان لوط(عليه السلام)متوجّه شد كه عدّه اى محكم درِ خانه را مى زنند، متوجّه شد كه گروهى از مردان هوس ران آمده اند تا مهمانان او را مورد اذيّت و آزار جنسى قرار دهند.
    لوط(عليه السلام)با دست محكم در را نگاه داشت تا كسى نتواند داخل شود و به آنان گفت:
    ــ بياييد با دختران من ازدواج كنيد، من حاضرم دخترانم را به عقد شما دربياورم، ازدواج با دختران من، عملى پاك است و در آن هيچ زشتى نيست.
    ــ اى لوط ! ما از اينجا نمى رويم تا به خواسته خود برسيم.
    ــ از خدا بترسيد، اين جوانان، مهمانان من هستند، مرا نزد مهمانانم سرافكنده نكنيد. آيا در ميان شما يك مرد فهميده و عاقل نيست.
    ــ اى لوط ! تو كه مى دانى ما تمايلى به دختران و زنان نداريم، خوب مى دانى كه ما چه مى خواهيم !

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۸۵: از كتاب تفسير باران، جلد چهارم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن